به مناسبت درگذشت فرانكو زفيرلي
انشاي صلحنامه اضداد
حافظ روحاني
نه فقط فرانكو زفيرلي كه انگار جمعي از هنرمندان/ روشنفكران همنسل و همدورهاش، درگير يك تناقض بودند؛ تناقضي كه انگار از دل يك فرهنگ و نظام سياسي به آنها رسيده بود. ميراث كشوري با يك مرزبندي نه چندان قاطع سياسي و فرهنگي كه به شكل نمادين و به قصد سادهسازي در قالب شمايل صنعتي و ثروتمند و جنوب كارگري توصيف ميشود و در نيمه دوم سده 20 چرخشهاي مهمي را باعث شد. همچنان كه روبرتو روسليني به عنوان يك شمايل كليدي در حد فاصل سه دهه فعاليت سينمايي سه نظرگاه مختلف را تجربه كرده بود و از فيلمهاي فاشيستي به جبهه آن سالها پيش روي نئورئاليسم پيوسته و بعد از آن كوشيده بود تا مذهب و بعدتر تاريخ را دوباره كشف كند، بسياري ديگر از روشنفكران نسل بعد هم انگار در ميانه اين دنياي چندگانه، مجبور شدند دست به انتخابهاي گوناگون و گاه متضاد و شايد عجيب بزنند.
احتمالا درك زندگي طولاني فرانكو زفيرلي (2019 – 1923)
آنچنان آسان نباشد؛ فيلمساز، كارگران اُپرا و تلويزيون و عضو سابق مجلس سنا در حد فاصل سالهاي 1994 تا 2001 از ايالت كاتانيا از حزب راست ميانه فوترزا ايتاليا؛ همان حزبي كه سيلويو برسلكوني، نخستوزير بدنام اسبق ايتاليا در سال 1993 تاسيس كرده بود. فرزند يك تاجر پشم و يك طراح مد. جدا از ثروت، او به خانوادهاي بااصالت تعلق داشت؛ بنا به تحقيقاتي حتي نسب خانوادهاش را به لئوناردو داوينچي نسبت ميدهند. بنا به ملاحظاتي مادرش نام خانوادگي زفيرلي را برايش برگزيد؛ واژهاي كه از كلمه زفيرتي به معني نسيم آرام اقتباس شده بود؛ كلمهاي كه در اُپراي ايدومنئوي (Idomeneo) موتزات آمده. نامي كه شايد بيش از هر چيز به نسب و فرهنگ خانوادگياش اشاره داشته باشد. به توصيه پدر به دانشگاه فلورانس رفت تا هنر و معماري بخواند و در طول جنگ دوم در كنار پارتيزانها جنگيد. سال 1948 بود كه دستيار لوكينو ويسكونتي در فيلم «زمين ميلرزد»، از فيلمهاي كليدي نئورئاليسم شد. دستيار ديگر استاد در آن فيلم فرانچسكو رُزي بود. با اينحال دو شاگرد هر كدام راهي متضاد را در آينده طي خواهند كرد. انگار آرمانهاي سياسي به رُزي رسيد كه تا پايان عمر هم از آرمانهاي سياسي چپگرايانهاش كوتاه نيامد و منش اشرافزادگي در زفيرلي متجلي شد. شايد اين تنها خود استاد بزرگ، ويسكونتي بود كه ميتوانست بار اين تعارض ميان اشرافزادگي و چپگرايي را بر دوش بكشد.
با اينحال براي نسل او، انگار اين چرخش از چپ به راست چندان عجيب و دور از ذهن نبود؛ برناردو برتولوچي هم كموبيش مسيري مشابه را طي كرده بود؛ آن چپ تجربهگراي «پيش از انقلاب» (1964) سه دهه بعد در هاليوود بود و مشغول به ساخت «بوداي كوچك» (1993). زفيرلي هرگز موفقيت جهاني برتولوچي را نيافت كه اتفاقا چون او از خانوادهاي سرشناس بود، ولي مانند او در جواني شيفته شور و شعف چپ شد و در ميانسالي انگار به اصل و نسب خانوادگياش بازگشت.
فرانكو زفيرلي چند روز پيش در 96 سالگي درگذشت. مانند بسياري از همنسلانش، مانند بسياري از هنرمندان/ روشنفكران همدورهاش با سياست عجين و همراه شد و مانند بسياري از آنها در ميانه مجموعهاي از تضادها دست به انتخابهايي زد كه شايد بيش از حد دور از ذهن به نظر برسند، ولي انگار همه آن تناقض جذاب يا تعارض اغواگري را نمايش ميدهد كه تمامي هنر و سينماي ايتاليا- در روزهايي نهچندان دور- پذيرايش بود.