ز شرّ و فتنه جنس دوپا چه عرض کنم؟
ز کبر و نخوت اهل جفا چه عرض کنم؟
هنوز صحبت جنگیری است و رمالی
من از جهالت بیانتها چه عرض کنم؟
ز دست رفته و از پا فتادهاند همه
از این جماعت بی دست و پا چه عرض کنم؟
من از لجاجت بیگانگان نمیگویم
ز كينه و غرض آشنا چه عرض کنم؟
ز بند وهم نشد مرغ دل دمی آزاد
از این حکایت و این ماجرا چه عرض کنم؟
به پارسا چو نشانی ز پارسایی نیست
دگر ز مردم ناپارسا چه عرض کنم؟
یکی ز کجروی این و آن سخن میگفت
اگر که راست شد این گفتهها چه عرض کنم؟
روا نداشت به ما روزگار، عیش، فرات!
زکارهای بد و ناروا چه عرض کنم؟
بوَد به بند مرا مرغ طبع و نغمهزن است
اگر ز بند کنندش رها چه عرض کنم؟
از کجا آوردهای؟
از کجا آوردهای این نصفه سیگار را؟
از کجا آوردهای این وصله شلوار را؟
نیمتخت تازهای کفش تو پیدا کرده است
از چه راهی کردهای نو باز پایافزار را؟
تو که عمری بودهای بی سایبان و سرپناه
از کجا آوردهای این سایه دیوار را؟
بچهات کرده عبور از کوچه یک مدرسه
از کجا آوردهای سرمایه این کار را؟
میکنی با اختران آسمان راز و نیاز
از کجا آوردهای این گنبد دوار را؟
اسکناس بیست تومانی به دستت دیدهاند
از کجا آوردهای این ثروت سرشار را؟
دست داری توی بانکی یا که بنیادی یقین
یا که غارت کردهای سرتاسر بازار را
خوب میرقصی به ساز این و آن در هر طرف
از کجا آوردهای این وعده بسیار را؟
میروی با بچهات هر روز دنبال دوا
از کجا آوردهای این کودک بیمار را؟
آستینت را خودم باید بگردم، بیگمان
کردهای پنهان در آن صد بوق استکبار را
نیستی صاحبدلار بینوا تا بگذرم
از گلویت میکشم تا آخرین دینار را!
برو قوی شو
کسی که صاحب عنوان و پول و اموال است
هزار نوکر مثل منش به دنبال است
به هرکجا که رود خلق دور او جمعاند
ظهور حضرت او چون ظهور دجال است
مگیر دیپلم و لیسانس و بیسواد بمان
چرا که وضع زمان بر مراد جهّال است
ز نرخ ماهی و اوضاع نان منال امسال
که این گرانی و این وضع، وضع هرسال است
حقوق چونکه بگیرم بیا و از نزدیک
ببین که بر سر تقسیم آن، چه جنجال است!
کلاه من به کف نانوا و پشت کتم
به دست موجر و کفشم به دست بقال است
بيا ز بنده شرمنده این سخن بشنو
تو را که عیش جهان، آرزو و آمال است
«برو غنی شو، اگر راحت جهان طلبی
که در نظام طبيعت، فقير پامال است»
صادرات و واردات
دردم از یار است و درمان نیز هم
این فدای او شد و آن نیز هم
خودکفا شد میهن از گندم، ولی
شد گران از این هنر، نان نیز هم
خودکفا خواهیم گشت اندر برنج
میخوری زین پس غم آن نیز هم
کفشها شد پاره از سگدو زدن
در غم نان رفت تنبان نیز هم
این تورم رد شد از کوه دنا
از بلندیهای جولان نیز هم!
اینکه میگویند از افلاس و فقر
جیب ما این دارد و آن نیز هم
دوستان، در پرده میگویم سخن:
این همی رفت و رود آن نیز هم
نفت ما چون رفت، در دنبال آن
رفتنی شد گاز ایران نیز هم
نفت صادر، گاز صادر، زعفران
کلهقوچیهای خندان نیز هم
خاک زرین، آب شیرین، سنگ مس
آهن و فولاد و سیمان نیز هم
خاویار ماهی و میگو و مرغ
خوردنیهای فراوان نیز هم
هرچه اینجا بود صادر گشت و رفت
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
داخل میهن که خوب آباد شد
میرویم اطراف ایران نیز هم
سهکاج
(با اجازه از محمدجواد محبت)
در کنار خطوط سیم پیام
خارج از دِه، سه کاج روییدند
سالیان دراز رهگذران
آن سه را چون سه دوست میدیدند
یکی از روزهای پاییزی
زیر رگبار و تازیانهی باد
یکی از کاجها به خود لرزید
خم شد و روی سومی افتاد
گفت: «ای آشنا سلامٌ علیک
زحمت بنده را تقبل کن
ریشههایم ز خاک بیرون است
چند روزی مرا تحمل کن!»
کاج همسایه گفت با لبخند:
«جای تو ای رفیق، بر سرِ ماست
توی آغوشم استراحت کن
پیش من میهمان حبیب خداست»
کاج دوم که ماجرا را دید
از حسادت کشید فریادی
گفت: «ای کاج زشت و بیریشه!
پس چرا روی من نیفتادی؟»
گفت: «شرمنده! شرح اخلاقت
کاملاً در کتاب درسی هست
به تو گر تکیه داده بودم من
رفته بودیم جفتمان از دست!»
...