• 1404 شنبه 24 خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4400 -
  • 1398 پنج‌شنبه 6 تير

«محمد شمس اصطهباناتی» که بود و چه کرد

وضع این شهر شنیدن دارد

سیدعمادالدین قرشی

 

 

محمد شمس اصطهباناتی، فرزند ملاآقا به سال 1288 شمسی در خانواده‌ای روحانی در استهبان (فارس) متولد شد. با گذراندن تحصیلات مکتبی، دوران کودکی را پشت‌سر گذاشت. 12ساله بود که به سرودن شعر پرداخت. طبع روان و اشتیاق فراوانش، به‌سرعت وی را بدل به شاعری محبوب در بین مردم زمانه‌اش کرد. در ابتدا کارمند بلدیه (شهرداری) استهبان شد، اما ذوق لطیف، عاطفه سرشار، نازکی خیال، بلندنظری و آزادمنشی‌اش او را از محیط خشک اداری، بیرون کشید و خود را از قید و بند قوانین اداری رها ساخت. به‌سبب ارادتش به خاندان عصمت، لباس روحانیت پوشید و با صدای خوش و حضور ذهن فعال و نکته‌سنجش، زبانزد خاص و عام شد. از وی به بنیان‌گذار و تثبیت‌کننده فرهنگ‌عامه مردم استهبان نیز یاد می‌شود. فرجام زندگی این ادیب روحانی، 24 تیرماه 1358 بود و مزارش در جوار مرقد مطهر سیدعلاالدین حسین (آستانه) شیراز ابدی شد.

از شمس اصطهباناتی، چکامه بی‌نظیری (در 434 بند به زبان محلی) برجای مانده که علاوه بر ارزش هنری و ادبی، گنجینه‌ای پربها از واژه‌های اصیل استهبانی است که آداب، رسوم، سنت‌ها، عقاید، رنج‌ها و محرومیت‌های مردم آن روزگار را به زیبایی هرچه تمام‌تر به‌تصویر کشیده است. هرچند که شاعر در مقدمه، نام این مخمس را «خَفَه‌دونی» (معروف به خرنامه) ذکر کرده، اما با صراحت تمام می‌سراید: «هرچه خوناب خموشی خوردم/ آنچه دندان به جگر بفشردم/ دیدم آخر که پکیدم مُردم/ عقده دل بگشودم ناچار/ شعر خرنامه سرودم ناچار!» و در جای دیگر: «تا مرا باز در اینجا کار است/ زندگی سخت به من دشوار است/ بس کنم، درد دلم بسیار است/ می‌چکد خون دل از خامه من/ خوب پیداست ز خرنامه من!». چنان‌که از برخی ابیات نظیر «هریکی شال و قبا رنگارنگ/ هرکدامی به هزاران آهنگ/ با چنین منظره زشت و خراب/ آه از آن دَم که شود کشف حجاب» برمی‌آید، شاعر در پیش از سال‌های 1315 یا 1316 شروع به سرودن اشعار «خرنامه» کرده است، چراکه قانون کشف حجاب در دی‌ماه 1314 به تصویب مجلس رسیده است. برخی از منتقدان بر این باورند که اشعار «خرنامه» هجویات است و جز برای خنده و وقت‌گذرانی کاربردی ندارد، اما شاعر در مقام دفاع از خود می‌سراید: «همه را خوب که می‌خندانم/ می‌زنم سینه و می‌گریانم!». شمس اصطهباناتی، در این چکامه طنزآمیز بیشتر به سیاست زمانه خویش تاخته و به بیان اوضاع درهم جامعه‌اش پرداخته است. از آنجا که او خود با تمام اقشار جامعه اعم از مسئولان، تجار، روحانیون، و سایر طبقات پایین اجتماع در حشر و نشر بود، با اطلاع کامل از نظام طبقاتی زمانه‌اش به بازگویی کاستی‌ها و نقایص حاکم بر اجتماع پرداخت. شمس بسیار زیرکانه، با کاربرد طنز در کلامش، اندوه ناراستی و تزویر زمانه‌اش را عریان می‌کند و خواننده را متوجه تلخی حقیقت مستتر در کلامش می‌گرداند: «گرچه دارد سخن من خنده/ نبوَد خنده به ما زیبنده/ کاکامشدی تو نخند از بنده/ اگرش از سر و ته برخوانی/ اشکی از دیده به رخ بفشانی!».

برش‌هایی از این منظومه بدین قرار است:

هرچه ما هیچ نگفتیم بس است/ سال‌ها بیهده خفتیم بس است/ راز از خلق نهفتیم بس است/ دل ما هرچه تحمل کرده/ حال، دیوانگی‌اش گل کرده.

 

آخر ای دادرسان من بشرم؟/ زآدمیت مگر آخر به‌درم؟/ که چنین مانده بی پا و سرم؟/ اندر این گوشه، خدا، گیرم من/ گنهم چیست که زنجیرم من؟

غرق دریای بلاییم چرا؟/ مورد قهر خداییم چرا؟/ حامل بار جفاییم چرا؟/ بارالها، مگه ما جودزدیم؟/ کردگارا، مگه ما گُو(: گاو) دزدیم؟

 

گرچه در دهر، وفا معدوم است/ بي‌وفايي به وفا موسوم است/ اين بنا در همه‌جا مرسوم است/ خاصه در اين ده سگ‌مرده‌صاحاب/ خاصه اين شهر پرآشوب خراب.

 

همه‌جا كاخ تمدن برپاست/ غير از اين گوشه كه شلغم‌شورباست/ خوب از وضع خرابش پيداست/ كه عجب وادي خربازاري‌ست/ از مزاياي تمدن عاري‌ست.

 

مي‌گه خوندم بيس‌وچار پَنش‌تا كلاس/ سر و ته پُين و بالي، كردم پاس/ شَه بُگو: غوره تُرش‌‌تر يا رُواس/ مي‌گه: غوره تو كلاس ما نبود/ تلخ و شيرين و ترش اون‌جا نبود... (اين بند كنايه‌ای است به تحصيل‌كرده‌ها كه مدعي‌اند بيست و چهار پنج كلاس درس خوانده‌اند و سر و ته و پايين و بالاي علم را پاس كرده‌اند اما اگر از آن‌ها بپرسي كه غوره ترش‌تر است يا ريواس؟ مي‌گويند كه غوره در كلاس نبود و بحث تلخ و شيرين و ترش در دانشگاه مطرح نشده بود.)

 

کاسب و کارگرش دیدنیه/ مَردم گاو و خرش دیدنیه/ فعله و رنجبرش دیدنیه/ وضع این شهر شنیدن دارد/ بلکه این منظره دیدن دارد.

 

نزَد از بهر خدا، گاه قدم/ نه ره مکه بلد بُد، نه حرم/ خوب شد باز، که دُم کرد عَلَم/ زین چه بهتر که نشد خیرالحاج/ ورنه می‌خواست ز یک عالم باج.

 

لیک چون گشته خریت معمول/ نیست اندر خور ارباب عقول/ لاجرم خانه نشینند و ملول/ باید از مردم خر کرد فرار/ زاحمقان، دور بباید ناچار.

 

میم او مرگ و الف آفت تن/ شین او شر و بگیرد دامن/ یای او یاس ز دیدار وطن/ نکبت از نون اخیرش پیداست/ نامرادی ز نفیرش پیداست (در توصیف اتومبیل و ماشین سواری سروده شده است!)

تو که از زیردل خر آگاهی/ می‌بُرد میل و پُلُوسش گاهی/ زیر پای تو ببرّد راهی/ تیز اگر داد خر اکبیری/ نیست محتاج به پنچرگیری!

طایر خر؟ سُم آهسته‌رُوَش/ بوق خر؟ هَرَه‌ی دنیاشنوَش/ جای بنزین، بده کاه و جوَش/ گوش خر، ترمز و دُمبش دنده/ هوش خر، بیشتر از راننده!/ گر به ماشین شما اِنجین است/ زیر دُمب خر ما آن چین است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون