• ۱۴۰۳ شنبه ۱۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4416 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۲۶ تير

زيبا چيزي نيست جز آغاز، جز هراس‌انگيز

سموم روح را مي‌زدايي

سموم نگاه را

زنبورهاي عسل را به خود فرامي‌خواني

يعسوب را

در روشنايي ماه چهارده

 

داريم گشت مي‌زنيم در دشت، مهم تويي، نه آفريده‌هاي تو، كه هستي

هيچ‌كس باور نمي‌كند ما گريستيم با هم با چشمي در چشمي ديگر

از سوسن صحرايي

در گردش از درون به بيرون

من از اندوه آن پهلو

هنوز ياس كبود

تو از گل سرگشته‌ي صحراها

و آن‌سوتر

چشم‌هايت خيره شد به خُلّر

آن آبي كمرنگ و دانه‌ي سبز

گياه پروانه‌وار

از نام خود سرمست

و ما

كمي دورتر به دو شاعر رسيديم

آقطي

نسيم شمال است و

مي‌وزد

بر خطمي

با طعم شيرين و

گل‌هاي زيبا

با برگ‌هايي پهناور و پيچ‌پيچ

و گل‌هايي شيپوري

در گوش جهان

شعرهايش را مي‌سرايد

و تب فراق از او فرو مي‌نشيند

اين همان غزل حافظ شيراز و گريستيم با هم

و همچنان گشتيم.

 

چه سبكبار و بي‌خستگي راه مي‌روي در بهشتت

چه محظوظي از‌ اينكه زند‌ه‌اي و هستي

از كنار خُرفه خودرو

خوابيده بر زمين و فروتن

به زير گام‌ها

با او مي‌گويي: چه‌كس مي‌داند شفابخش هزاردرد پنهاني

اي با برگ‌هاي سفيد

اي با دانه‌هاي سياه

 

مسحور كدام معشوقي؟ عباس! حالا

- افرا

سايه‌افكن و بلندبالا

زني ايلياتي

با هزار دست

سرگرم كاروبار هوا و باد

و عشق در او نهان‌گاهي بلند دارد

بلند يعني يك نام، يك زن ايلياتي

كنارش

آكاژو

با موج‌هاي زيباي درياها در آوندهاش

درختي از سرزمين‌هاي دور

درختي با تني گرانبها

تو زبانش را مي‌داني

و او زبان تو را مي‌فهمد

و مرزها مانع گفت‌وگوي تو نيست

آي اُكاليپتوس ميان دو صخره «شيخانبر»

از چه راه دوري آمده‌اي

تا تنگدلي و سينه‌ تنگم را شفابخشي

بر پوستش دست مي‌كشي و مي‌گذريم...

 

ديوان شعر گردشمان را در ريشه‌هاي درختان

در رگبرگ‌هاي گل‌هاي صحرايي

در آوندهاي پلت‌ها و

بيدمشك‌ها

رها مي‌كنم

و رها مي‌شوم

در بيخ شوكران

گياه سقراط

 

در علف هزار برگ

بومادران

در پرِ سياووشان

سياووشان پايا در سايه‌سار و ترانه‌هاي سوگ

كه مي‌پايد

روحِ گواه

جانِ گذرنده از آتش و اتهام

تو ماند‌ه‌اي در بهشت تو

و ما بازمي‌گردم به شعر

تو ماند‌ه‌اي در اسفاگنوم مرداب‌ها

درون رشته‌هايي كه پوشال زمستان مردم فقير است

در كنار صيادان بروگِل

و خدا تو را

مهربان آفريد در سكوت

اكليل كوهي

خواب از چشمم ربوده و

از درختي بازمي‌گردم كه مي‌خواست سفيدار باشد

به تيرگي گراييد

حالا جز سوختن به كاري نمي‌آيد

همچون عشقي ناكام

 

تو در درخت‌ها جامانده‌اي

من به خانه بازگشته‌ام

ريلكه در را باز مي‌كند

آه شب، شب‌هنگامي كه باد آكنده از فضاي جهان

بر چهره ما دندان مي‌كشد

تو براي كه باقي نمي‌ماني

تو براي چه باقي نمي‌ماني

با ‌اين‌ همه

چشم‌هاي تو به سختي در انتظار است

هيچ‌كس باور نمي‌كند آن آرزو شده

در اعماق تو

آن زندگي

همان آن‌سوي مرگ بود.

و مردم عاشق سرنوشتشان را از هم پنهان مي‌دارند

حالا چه كسي مي‌داند

برف‌هايي كه آب مي‌شوند

از جواني مردگان با تو زمزمه مي‌كنند

و اشياء

خود را به تو مي‌گشايند

و فرشتگان روز به تو تسليم مي‌شوند

آيا به آن درخت توت كهنسال

سر مي‌زني؟

هر كاري كه از دستشان برمي‌آمد...

همه كار كرده بودند بخشكانندش

بپوكانندش

بسوزانندش

با هم برابرش ايستاديم

در زيارتگاه امير شمس‌الدينِ لاهيجان

به برگ‌هاي عجيب سبزش خيره شديم

زندگي از پوست او سرريز كرد

در رگان ما

هر بار سبزتر

با شاخساراني انبوه‌تر از

جواني

بگذار از آن درخت در سپيده‌دم بگويم

كه ناگهان برابر دوربين عكاسي‌ات سرخ شد

بسان باكر‌ه‌اي شعله‌ور از شرم

آري وديعه‌اي كه به تو داده شد

نگاه بود

و تو چار‌ه‌اي جز تماشاي نگاه نداري

به نگاه نگاه كن

و نگاه كن به مستندِ «رقص‌كنان بايد رفت»

(ورك‌شاپ مستند مشترك عباس كيارستمي و احمد ميراحسان، ثبت اسناد نابودي چاي)

دوربين دست خداشناس است

از كوهسار بوته‌هاي چاي بالا مي‌رويم من و تو

من جلو

تو به دنبال

شيبِ تند

نفس‌هاي بريده بريده

[رويايي دست‌نيافتني نبود تمنّاي ايستادن

اشتياق بالارفتن از كوهسار آفرينش مستقل

و دفاع از كار ايراني

و رهايي از قشر ممتاز طفيلي اقتصاد نفتي

قاچاقچيان، مديران ايران‌خوار

همدستان سارقان و رييسان برده شيطان]

و تو

مي‌گويي شما بريد بالا من ديگه...

(و رو به دوربين مي‌خواني!)

از تو انتظار داشتم كه برگردي/ يك‌بار ديگر به من نگاه كني/ بي‌وفا

من از تو خداحافظي نمي‌كردم

تو را هميشه در دلم نگاه مي‌داشتم

اما از تو متوقع بودم وقتي مي‌خواستي از كوچه بپيچي

دست‌كم يك‌بار به من نگاه كني.

 

و پايان چيست؟ جز نگاه

جز بي‌پايان

در بي‌زماني كه تو با من خداحافظي نمي‌كني

و من با درختان

كه حالا تا ابد درختان بي‌انتهاي تواند. خرداد 1398

 

در «ما بازمي‌گردم به شعر»، شاعر با ناهم‌خواني ضمير و فعل، شعر را فرا برده است. يعني اشتباه سهو چاپ نيست، سركشي و قصد آگاهانه و «خطا»ي عمدي خط و موقف شعر است.

مرجع اشاره، «سوگنامه‌ها و ترانه‌ها»ست كه اين سوگنامه‌ام (دز ييم وقسيون) با راينر ماريا ريلكه و با شعرش گفت‌وگو مي‌كند و به آن اشاره و پاسخ مي‌دهد، آنجا كه حرف از زيبايي است و شب: «من به خانه بازگشته‌ام و ريلكه در را باز مي‌كند...» و اين رابطه بينامتني، مشخصه بسياري از شعرهاي من است پيرو سبك و ساختار قصص متن آسماني و وحي كلام‌الله و نيز سايه‌اي از اين ساخت در متون زميني دريدا. متأسفانه كساني، نابينا و ناشنوا و شناور در دنيا و بغض و حسدهاش، عادت كرده‌اند. با انگيزه و چشمي كه بنا به عادت، سر شكار دارد، نگاه كنند و بخوانند. پس درباره شعر «با جسد تكه‌تكه لبخند بزن»، ذوق‌زده دچار برداشتي مبتذل از يك سبك شدند كه هم ژرفاي وحياني و هم تجربه پسامدرن آن، كه دلخواه من است، ويران گشت و البته همزمان و بعد و مدت‌ها پيش پاسخي بي‌پرده و مكرر بدان داده‌ام. «جام‌جم» و «اطلاعات» منتشرش نكردند.دبيران‌شان آن زمان از دوستان شكارگر بودند. اما همان زمان رفيق شاعر از دست‌رفته‌ام منصور خورشيدي، «جهل‌زدايي» مفصل و تمام و كامل مرا در سايتش منتشر كرد؛ مگر چيزي بياموزند كه نمي‌آموزند! البته در مقدمه مجموعه شعر «با جسد تكه‌تكه لبخند بزن» هم توضيح نظري مستدلي درباره اين سبك كه پاورقي و نشاني (آدرس) به درون شعر سرريز مي‌كند و جزو متن مي‌شود. داده بودم كه مثل دو جلد از دست‌نوشته كتاب «بوطيقاي شعر در اسلام و بيداري شعر در انقلاب اسلامي»ام گم كردند! و بر باد رفت و حقوق مرا هم بر باد دادند؛ آنسان كه در خصوص چهار مستند از مستندهايم كه گفتند دفن كنم: ورود ممنوع، زمستان چاي، رود راوي( مستندي درباره خرمشهر با روايت سه تن از همراهان مقاومت خونين‌شهر و شهيد جهان‌آرا يعني صالح موسوي، بيگي و آلبوغبيش كه بازمانده‌اند و شكوه‌ها دارند )و مستند قاچاق. اين حرف تو حرف من ناظر به آسيب‌هاي ناداني است و زخم‌هاي بغض بر پيكره آثاري كه اذهان واپس‌مانده، واقف بر تناسبات نو و غيرمترقبه سبكي و متفاوتشان نيستند و آن را خطا، گناه، تقصير و دستبردهاي مبتذل وانمود مي‌سازند، بدون لحظه‌اي انديشيدن در اصالت و استمرار شاعري شاعر و كارهاي شعري‌اش! حسد چه كارها كه نمي‌كند و نيز بي‌تقوايي.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون