• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4416 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۲۶ تير

درباره رمان «تعويذ» نوشته روبرتو بولانيو

آوازي كه تعويذ ماست

نيلوفر صادقي

 

 

اين حكايتي خواهد شد خوفناك. داستاني پليسي، روايتي سياه و هراسناك. اما چنين به نظر نخواهد آمد. چنين به نظر نخواهد آمد، چرا كه من راوي آنم. منم آن‌كه سخن مي‌گويد، پس چنين به نظر نخواهد آمد. اما به‌واقع حكايتي است از جنايتي فجيع.

چند بند ابتدايي رمان تعويذ از بسياري جنبه‌ها تكان‌دهنده‌ترين بخش رمان است. انگار كه بولانيوي شيليايي با قلمش ما را بين آسمان و زمين معلق نگهداشته، درست در نقطه‌اي كه حتي اگر هم بخواهيم فرياد سر دهيم فريادرسي نيست. انگار راوي دست‌هاي آهنينش را گذاشته بر شانه‌ ما به اصطلاح خواننده‌ گرامي كه در برخي آفريده‌هاي ادبي پسامدرن چند دهه‌ اخير خودمان خواسته يا ناخواسته نقش نويسنده را هم داشته‌ايم، نگاهش را در نگاه‌مان قفل كرده و با زهرخندي آميخته به چاشني قدرت و توهم و عدم قطعيت ما را فرا مي‌خواند به چالش پاگذاشتن در دام روايتي كه قرار نيست سياه و خوفناك باشد اما قرار است از جنايتي فجيع در برهه‌اي از تاريخ مكزيك بگويد. كمتر كسي مي‌تواند بر وسوسه‌ حضور در دنياي منحصربه‌فرد چنين روايتي غلبه كند، اما نه فقط براي پي‌بردن به راز جنايت فجيعي كه شايد هم در عالم ادبيات و هم در عالم سياست امريكاي لاتينِ دهه 60 و 70 ميلادي چندين و چند روايت داستاني و غيرداستاني از آن بتوان يافت، بلكه بيشتر براي نفوذ به هزارتوي ذهن راوي و ديدن با چشم‌هاي او، چشم‌هاي شاهدي كه به‌گفته خودش اوست كه راوي بي‌رقيب روايت سياه و هراسناك تعويذ است و اوست آن‌كه سخن مي‌گويد، پس نمي‌گذارد داستانش سياه و هراسناك به نظر برسد. آئوكسيليو لاكوئوتوره كه تعويذ با صداي او روايت مي‌شود راوي چندان قابل اعتمادي نيست. او در حالتي جنون‌آميز و پرشور غيرقانوني از اروگوئه به مكزيك آمده و هرگز به زادگاهش برنگشته و حالا هم ابايي از اشاره به امكان اشتباه و فراموشي و حتي توهم و عدم قطعيت فراگير ندارد. راوي گاه به روحي مي‌ماند كه با سايه‌ها مي‌نشيند و همزمان با روايت بسياري از تاريخ‌ها و جزييات را به ياد مي‌آورد و حتي مي‌سازد اما شايد برگ برنده‌ او همين باشد. خاطره‌ها و كابوس‌ها و تصويرهايي به‌يادماندني و تكان‌دهنده از شهر و مردماني كه حمله‌اي فجيع را تجربه كرده‌اند در ذهن آئوكسيليو پس‌وپيش مي‌شود و شاعران مكزيكي و هنرمندان و دانشجويان و آدم‌هاي جورواجور از قهرمان گرفته تا ضدقهرمان پيش چشم خواننده قد علم مي‌كنند و در نگاه و ياد آئوكسيليو پررنگ و كمرنگ مي‌شوند اما انگار تنها يك خاطره است كه قرار نيست در بلبشوي نام‌ها و يادها رنگ ببازد و ناپديد شود: خاطره روزي كه براي راوي هم پايان دنياست و هم آغاز آن، روزي كه از آن پس ديگر هيچ كابوسي غريبه نيست، روز فريادهاي فلج‌كننده و صداهاي تاريخ‌ساز، روزي كه رويدادهايش هم به فيلمي از جنگ جهاني دوم مي‌ماند و هم به انقلاب مكزيك. آئوكسيليو مي‌گويد به‌خاطر حال‌وهواي روحي و ذهني خاصش - كه خواننده او را با آن شناخته و پذيرفته- توانسته طالع نحس 18 سپتامبر 1968 و خونريزي روزهاي پس از آن را حس كند، همه‌چيز را ببيند و هيچ نبيند. با همه‌ اينها او آخرين كسي است كه در دانشگاه مستقل ملي مكزيك از حمله‌ گسترده آن روز باخبر مي‌شود و از دستگيري و برخورد جان به در مي‌برد چون بنا بر عادتي غريب و ديرين در دستشويي زنانه طبقه چهارم دانشكده ادبيات و فلسفه دانشگاه شعر مي‌خوانده و در نتيجه از چشم مهاجمان پنهان مانده است. روايت مادر شاعران مكزيك كه در روز حمله به دانشگاه سنگر را ترك نكرد و 13 روز بدون غذا در دستشويي ماند تا سال‌ها پس از كابوس 1968 پيش مي‌رود و دنيايي بي‌نظير از صداها و يادها مي‌آفريند تا كابوس در سپتامبر 1973 از نو پديدار ‌شود، تقريبا همزمان با جنگ يوم كيپور در دره اشك. اما آنچه باقي مي‌ماند خاطره گريز از كابوسي به كابوسي ديگر در ميان بي‌شمار دره‌هاي شوربختي روي زمين نيست. آواز عشق و دلاوري و شوق و لذت و نبرد تا مرگ و به سوي مرگ است كه زنده مي‌ماند و بايد زنده بماند، آوازي كه مادر شاعران مكزيك خوب به ياد مي‌آورد و در آخرين خط روايتش مي‌گويد تعويذ ماست. تعويذي حتي براي ما كه شايد به‌اندازه آئوكسيليو و بوليانو دنياي آنها را نشناسيم و جادوي روابط‌شان را درك نكنيم اما مي‌دانيم به ياد آوردن و نوشتن تا چه اندازه مهم است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون