فلسفه همچون ميانداري
محسن آزموده
مفهوم مــيـــانداري (mediation) در ادبيات فلسفي رايج ما با تعابير «وساطت» يا «ميانجيگيري» شناخته شده است. اين مفهوم يكي از مفاهيم كليدي و اساسي فلسفه به ويژه در انديشه هگل، فيلسوف برجسته آلماني است. در زبان دشوار هگل مفاهيم «وساطت» و «باواسطه» به معناي «كار كردن»، «مفهومپردازي»، «تامل بر»، «وحدت دو اصطلاح به وسيله سومي» به ويژه «وحدت امر كلي و امر جزيي در امر فردي» و در برابر مفاهيم «بيواسطه» و «بيواسطگي» به كار ميرود كه خودشان به اين معاني به كار ميروند: «شهودي»، «خام و ساده»، «توسعه نيافته»، «ساده»، «دادهشده»، «بدوي»، «اوليه»، «بيربط به ساير چيزها».
اصولا فلسفهورزي نزد هگل به معناي وساطت است يعني تامل بر چيزها و واقعيت به واسطه مفاهيم. اگر وساطت اتفاق نيفتد، مفهومپردازي و گذر از تز به سنتز اتفاق نميافتد. وساطت يا ميانجيگري در فلسفه هگل كار اصلي مفاهيم است و فلسفه به اين معنا ماشين توليد مفاهيم، مفاهيمي كه كاركرد اصليشان متشخص كردن دادههاي خام و بيواسطه آگاهي است از طريق پيوند زدن آنها به امر كلي. بدون وساطت با سادگي و خامي بدوي و نافرهيخته مواجه هستيم، سادگي اتفاقي و طبيعي. اين تامل و وساطت است كه امر داده (given) جزئي را به سطح مفهومي ارتقا ميبخشد همچنان كه اگر وساطت آنتيتز نباشد هيچ زمان تز به سنتز ارتفاع نمييابد.
براي درك اهميت مفهوم وساطت، بهتر است از يك مثال ساده بهره گرفت. يك تابلوي نقاشي از يك كودك با يك تابلوي نقاشي از پيكاسو را در نظر بگيريم. در وهله اول و بدون آگاهي قبلي ممكن است اين دو بسيار به هم شبيه باشند. هر دو از خطوطي ساده و صاف و رنگهايي تند بهره گرفتهاند، در هيچ كدام خبري از بعد و حجم نيست و ربط با واقعيت در هر دو بسيار اندك به نظر ميرسد. اما ترديدي نيست كه اين دو تابلو از نظر ارزش هنري به هيچ عنوان قابل مقايسه نيستند؛ كمااينكه تابلوي پيكاسو در حراجيهاي هنري به قيمتهاي گزاف به فروش ميرسد اما اثر كودك در بهترين حالت به عنوان نخستين قلمزنيهاي يك استعداد گمنام، جايي در دفتر خاطرات خانواده قرار ميگيرد.
چه چيزي باعث ميشود كه اين دو تابلو اين اندازه با يكديگر متفاوت باشند؟ ما ميدانيم كه پابلو پيكاسو يكي از بزرگترين هنرمندان و نقاشان سراسر تاريخ است. او كارش را مثل بسياري ديگر از نقاشان بزرگ از مشق طراحي و نقاشي به شيوه مالوف و مرسوم آغاز كرده و سالها در اين مسير تمرين و ممارست كرده است و در نهايت به نگاه خاص و ويژه خود در نقاشي دست يافته است. به عبارت ديگر پيكاسو به وساطت و ميانجي اين تجربه و تمرين ساليان دراز است كه توانسته آن تابلوي نقاشي را خلق كند، امري كه در وهله اول به نظر نميآيد. همچنين است تفاوت سادگي نثر نويسندهاي برجسته و بزرگ با نثر خام و ساده كسي كه تازه مشق نويسندگي ميكند. در وهله اول نثر هر دو ساده و سرراست به نظر ميرسد اما با دقت درمييابيم كه سادگي به دست آمده در نثر آن اديب سرشناس، امري بيواسطه و خام و بدوي نيست بلكه از رهگذر و به واسطه سالها ممارست و مطالعه و نوشتن و خط زدن به دست آمده است.
فلسفهورزي نيز فيحد نفسه همين وساطت است. در وهله نخست شايد به نظر برسد، آنچه يك فيلسوف بزرگ ميگويد، مضامين و مفاهيمي ساده و كلي درباره واقعيت است اما واقعيت آن است كه رسيدن به اين درك كلي و به ظاهر ساده به سادگي به دست نيامده و از رهگذر تامل به واسطه مفاهيمي نو بر هستي و واقعيت و سر و كله زدن با استدلالها به دست آمده است. واقعيتي كه هر يك از انسانها در زندگي روزمره با آن مواجه ميشوند به عنوان امري داده و بيواسطه، يكسان است، اما آنچه سبب ميشود اين واقعيت در كلام فلسفي به مقام حقيقت يا معرفت فلسفي ارتقا يابد، وساطت و تامل است. بدين معناست كه ميگوييم فلسفه وساطت يا ميانجيگري است.