شوراهاي غيرقابل حل اختلاف
حسامالدين اسلاملو
هميشه گمان ميكردم شوراهاي حل اختلاف بيشتر براي اين درست شدهاند كه زوجهاي جوان مصمم به جدايي را مدتي دست به سر كنند تا با اين وقت تلف كردنها شايد كوتاه بيايند و شالوده خانوادهشان حفظ شود. اما حالا خودم يك ماه است كه به دليل سانحه كوچك رانندگي درگير پاسكاري ميان بيمه و اين شوراها شدهام. درخواست يك كروكي ساده براي صحنه تصادفي كه بههم خورده اما دو طرف ماجرا سر اينكه چه كسي مقصر است و از برگ بيمه چه كسي بايد استفاده كرد، با هم توافق دارند؛ صحنهاي كه ميشد با يكبار مراجعه به مامور راهنمايي و رانندگي، بازسازياش كرد، اما انگار در كشور ما نميشود. راهنمايي و رانندگي مرا به شوراي حل اختلاف ويژه تصادفات ارجاع داده در آن سوي شهر. شوراي حل اختلاف ويژه تصادفات حوالهام داده به دفتر خدمات قضايي در سوي ديگر شهر. دفتر خدمات قضايي پس از گرفتن 150 هزار تومان ناقابل، خواسته كه تا ثبت پروندهام و رسيدن پيامك صبر كنم. دو روز بعدش پيامك آمده پرونده شما در شوراي شماره ... ثبت شد.
نه نشاني آن شورا را نوشته و نه موعد مراجعه را. شيفت كاريام است. دلخوشم كه فردا ميروم. فردا به شوراي حل اختلاف ويژه تصادفات مراجعه ميكنم. يك سرباز وظيفه دم در اتاق جلويم را ميگيرد كه اتاق شلوغ است، صبر كن خلوت شود. كمي منتظر ميمانم. 40 دقيقه ميگذرد.
به سرباز ميگويم بگذار بپرسم كه آيا اصلا كار من مربوط به اين شورا هست يا نه. اينجا شماره پروندهام را نگاه ميكنند و ميگويند مربوط به يك شوراي ديگر در يك منطقه ديگر شهر است. ميپرسم مگر بخش تصادفات اينجا نبود. جوابي نميشنوم. به شوراي حل اختلافي كه پروندهام آنجا ثبت شده، مراجعه ميكنم. شماره اتاق موردنظر را پيدا ميكنم. درش بسته است. نوشته فقط روزهاي يكشنبه و سهشنبه از ساعت سهونيم تا هفتونيم عصر. سهشنبه را كه بهدليل شيفكاريام از دست دادهام. ناچارم تا يكشنبه هفته آينده صبر كنم. يكشنبه بعدازظهر از ساعت 15 و 30 در اين فصل داغ آمدهام به يك شعبه از شوراهاي حل اختلاف كه مشكلم زودتر حل شود. ساعتي كه خودشان روي ديوار اتاق زده بودند. در ورودي آهني بسته است. هر چه در ميزنم، كسي در را باز نميكند. يك زن چادري كليد به دست كنارم ميايستد: «برويد كنار، من كليد دارم.» همراه او وارد ساختمان ميشوم. طبقه اول اين ساختمان دو طبقه پر است از اتاقهاي شورايي شمارهگذاري شده. شماره مشخص شده روي برگه من، شوراي... است و در اتاقش بسته! دستگيره را ميچرخانم، در قفل است. از همين پارچ آبي كه آبدارچي از يخ پر كرده و پشت در گذاشته، مشخص است كه كسي داخل اتاق نرفته. توي راهرو قدم ميزنم و دندانهايم را به هم ميفشارم. خسته و عصبانيام. دليلش هم سرگشتگيام است. اعضاي ديگر اتاقهاي شورا يكييكي وارد ميشوند. روي دستگاه انگشت ميزنند. با هم گپي ميزنند و به پشت ميزهايشان ميروند. پيرمردي با لهجهاي لفظ قلم در حال مجادله با يكي از همين اعضاست. متعجب است كه چرا شكايت او و چند نفر ديگر درباره كلاهبرداري 5ميليارد توماني به جاي دادگاه به شوراي حل اختلاف ارجاع شده است! عين جملهاش اين است: «پرونده مهمي است. شماها كه از پس آن برنميآييد. فقط وقت من را تلف ميكنيد و براي كلاهبردار زمان ميخريد. كاش حالا كه رييس قوه قضاييه عوض شده و به قول شاعر «كشتيبان را سياستي دگر آمده» يك فكري هم براي ناكارآمدي شما شوراهاي حل اختلاف ميكردند.»