درباره فيلم «سركوب» ساخته رضا گوران
زندگي در برزخ
محدثه واعظيپور
نخستين فيلم رضا گوران كارگردان شناخته شده تئاتر به دليل توجه و تمركز به موضوع زنان بسيار به نمايشهايش شبيه است، بهويژه (يرما، ابرهاي پشت حنجره و مرداب روي بام) كه در آنها دنياي زنان در مواجهه با جهان پر از آشوب، خشونت و مردسالاري معنا پيدا ميكرد. سركوب قصه يك خانواده است، اما در غيبت مردان روايت ميشود. مادر خانه با بازي بسيار خوب رويا افشار ميان گذشته و حال سرگردان است و دخترها، هر كدام درگير مشكلات هستند.
فيلمساز به بهانه گم شدن پرويز (پدر خانواده) به شخصيتها نزديك ميشود، دنياي آنها و فضاي خانه را ميسازد و درنهايت ضربه نهايي كه واقعيت ماجراي خسرو (پسر خانواده) است را بيان ميكند. گوران با متوسل شدن به كنايهها و اشارهها، قصهاش را روايت كرده، عمدا از پرداختن به بعضي جزييات پرهيز كرده و بيشتر به فضاسازي روي آورده. فيلم نماهايي دارد كه بخشهاي مختلف خانه را نشان ميدهد. بارها روي دستشويي خالي تاكيد ميشود،
در عوض از ارايه اطلاعات كامل طفره ميرود. شغل پرويز واقعا چيست؟ اگرچه ميتوان حدس زد او با نهادهايي خاص همكاري ميكند اما اين همكاري در چه سطحي است كه به وضعيت خسرو منجر شده؟ رابطه او با دخترها چگونه بوده كه نفرت آنها را برانگيخته. اين پرهيز و اصرار براي پنهان كردن يا كمتر صحبت كردن از بسياري علتها، معلولها را مبهم كرده است. با وجود اين سركوب، به واسطه شخصيتهاي
ترحم برانگيزش تاثيرگذار است و تماشاگر دوست دارد فيلم را دنبال كند، اگرچه ممكن است در انتها، همه گرهها باز نشود. فصل پاياني فيلم با همه زيبايياش در اجرا، به اين ابهام دامن ميزند و فيلم را به مرز رويا نزديك ميكند، اگرچه پيش از اين فضاي خانه با آن همه خشونت پنهان شده و رازهاي برملا نشده شبيه يك كابوس تكرار شونده و بيپايان به نظر ميرسد.عدهاي سركوب را متهم ميكنند به تئاتري بودن؛ اتهامي ساده كه ميتوان به هر فيلمي كه در يك لوكيشن روايت ميشود، نسبت داد. آنهايي كه نمايشهاي گوران را ديده باشند خوب ميدانند كه ميزانسنهاي او و فضاسازيهايش در دنياي نمايش، بسيار تصويري و گاه به فيلم نزديك است. سركوب شباهتي به تئاتر ندارد، فيلمي است پر از نماد و تمثيل كه البته رويكردي واقعگرايانه در روايت دارد.