با وجود اتهاماتي كه عليه بشار اسد، رييسجمهور سوريه مطرح ميشود، او همچنان بين بد و بدتر بهترين گزينه براي اين كشور محسوب ميشود. تصميم رييسجمهور ايالات متحده مبني بر خروج نظاميان امريكايي از خاك سوريه، او را به سيبل انتقادات هر دو جناح تبديل كرده است. البته او مستحق اين انتقادات است، چراكه ترامپ براي حل آشوبي كه در شمال سوريه به او ارث رسيده بود، نميتوانست تصميمي بيمنطقتر و بيفكرتر از اين بگيرد.
اما بياييد مشكل بزرگتر را فراموش نكنيم: سياست واشنگتن در قبال سوريه سالهاست كه يك سياست شكست خورده است. استراتژي امريكا مملو از تناقض بود و صرفنظر از اينكه نيروهاي اين كشور چه مدت در سوريه ميماندند، بعيد بود در نهايت منجر به نتيجه بهتري شود.
شايد نوشتن اين جمله براي من اصلا خوشايند نباشد اما با وجود اتهاماتي كه غرب عليه دولت سوريه مطرح ميكند اكنون بهترين راهحل اين است كه بشار اسد كنترل شمال كشورش را در دست بگيرد. حال سوالي كه در اينجا پيش ميآيد اين است كه چطور ميتوان از اين شرايط ناگوار بهترين نتيجه را گرفت؟
ابتدا بايد اذعان كرد كه تعهد امريكا به شبهنظاميان كرد(نيروهاي دموكراتيك سوريه) هيچگاه قطعي و بيانتها نبود. اين اتحاد به منظور رويايي با دشمن مشتركي به نام داعش شكل گرفته و كاملا تاكتيكي و بر اساس شرايط بود. كردها براي ابراز لطف به امريكا با داعش نميجنگيدند و واشنگتن نيز از سر بشردوستي به آنها كمك نميكرد. از زماني كه گروهك تروريستي داعش مهار شد (اگر نگوييم كاملا ريشهكن شد) شراكت امريكا و كردها تقريبا به اتمام رسيد. من احساس دلتنگي نظاميان امريكايي را براي همرزمهاي كُرد درك ميكنم ولي اين اتفاق دير يا زود رخ ميداد. البته اگر به جاي ترامپ، رييسجمهور بهتري داشتيم اين اتفاق ميتوانست به شكلي منظمتر و در قالب يك توافقنامه ديپلماتيك گستردهتر رخ دهد. اما با تصميم ترامپ، نيروهاي امريكايي به شكل ناگهاني و بدون هيچ دستاورد محسوسي از سوريه خارج شدند.
اما چرا كردها در چنين شرايط ناخوشايندي قرار گرفتند؟ به دليل اينكه كردها، دولت مستقلي ندارند و به اين زوديها نيز چشمانداز روشني براي تشكيل چنين دولتي مشاهده نميشود. دولت امريكا هيچگاه از چنين هدفي حمايت نكرده است، چراكه ميداند تلاش براي ايجاد يك كردستان مستقل در مناطق كردنشين سوريه، عراق، ايران و تركيه باعث بروز جنگ منطقهاي بزرگي خواهد شد. اما حال كه كردها دولت مستقلي ندارند، نيروهاي دموكراتيك سوريه ناگزيرند تحت حاكميت يكي از قدرتهاي منطقه باقي بمانند.
دوم اينكه آنكارا نيروهاي كرد را تهديد بزرگي براي خود ميداند. رجب طيب اردوغان، رييسجمهور تركيه شايد در مورد ابعاد واقعي خطر اين گروه اغراق كند اما اين مساله خط قرمز تركيه محسوب ميشود. در جريان جنگ عليه داعش، كردها با بيرون كردن تروريستها از شمال سوريه عملا در اين منطقه به خودمختاري رسيده بودند. تا زماني كه اين شرايط برقرار بود، تركيه به دنبال فرصتي براي از بين بردن اين قدرت ميگشت. حفظ نظاميان امريكايي در سوريه تنها روز حساب (حمله تركيه به كردها) را به تاخير ميانداخت اما حضور آنها راهحل بلندمدتي براي اين مشكل نبود.
سوم اينكه از مدتي پيش مشخص بود، دولت بشار اسد در جنگ داخلي سوريه پيروز شده است. با اين حال تا وقتي دولت اسد در موضع ضعف قرار داشت و نيروهاي تحت حمايت امريكا منطقه كردنشين شمال سوريه را تحت اشغال خود داشتند، او هيچگاه نميتوانست به تنهايي جايگاه خود را تحكيم كند و براي اين كار به حمايت روسيه و ايران وابسته بود.
اكنون دادن چراغ سبز به اسد براي بازپسگيري كنترل كامل سوريه ميتواند مشكلات زيادي را حل كند. اين كار ترس تركيه را از خودمختاري كردها از بين ميبرد. اردوغان به هيچ عنوان از اسد خوشش نميآيد اما در مقابل نفرتي كه از كردها دارد، او را ترجيح ميدهد.
زماني كه اسد كنترل كامل سوريه را در اختيار بگيرد، داعش ديگر تبديل به مشكل او ميشود نه مشكل امريكا. بشار اسد مطمئنا با تروريستهاي داعشي بيرحمانه مقابله ميكند، چراكه اين گروه، علويهاي سوريه را مرتد ميداند. علاوه بر اين هر چه جايگاه اسد بيشتر تثبيت شود كمتر به حمايت ايران و روسيه نياز پيدا ميكند. جلوگيري از سقوط اسد براي مسكو و تهران هزينهبر بوده است و در صورتي كه دمشق بتواند كنترل تمامي نواحي سوريه را در دست بگيرد، حضور و تاثير اين دو كشور به نوعي مديريت خواهد شد. برخي دولتهاي ديگر نيز مانند اسراييل از كاهش حضور ايران در سوريه خشنود ميشوند و اگر روسيه و ايران در سوريه بمانند به سادگي منابع خود را خرج كشوري ميكنند كه كمترين اهميت استراتژيك را دارد.
شرايط فعلي نشان ميدهد، سياستهاي امريكا در چند سال اخير تا چه حد اشتباه بوده است. زماني كه مشخص شد اسد برنده اين بازي است، ترامپ پيش از بيرون كشيدن نيروهاي امريكايي از سوريه بايد به سمت دستيابي به يك توافق ديپلماتيك حركت ميكرد اما تلاشهاي ديپلماتيك امريكا از همان ابتدا كمرمق و بيتاثير بود. در دوره رياستجمهوري باراك اوباما، رييسجمهور پيشين ايالات متحده اين كشور از حضور ايران در مذاكرات اوليه ژنو جلوگيري كرد تا مطمئن شود، مذاكرات به جايي نميرسد اما اكنون واشنگتن حتي در مذاكرات اخير ميان روسيه، تركيه و ايران در قزاقستان نيز شركت نميكند. در واقع ترامپ هنوز به تغيير رژيم در سوريه اميدوار بود و از نظاميان امريكايي نه فقط به عنوان وسيلهاي براي مقابله با داعش بلكه به عنوان ابزاري براي ايجاد تغيير سياسي در سوريه استفاده ميكرد.
امريكا براي اتخاذ يك تصميم ديپلماتيك جدي بايد با ساير طرفين مذاكره كند اما دولت واشنگتن براي انجام چنين كاري بيش از اندازه مغرور است. امريكا با روسيه همكاري نميكند چون بر سر مساله اوكراين از دست مسكو عصباني است؛ با بشار اسد مذاكره نميكند چون او را نامشروع ميداند و با ايران نيز كنار نميآيد چون همچنان معتقد است كه سياست «فشار حداكثري» باعث فروپاشي نظام جمهوري اسلامي خواهد شد يا موجب ميشود، ايران در موضوع هستهاي و حضور منطقهاي بر اساس خواستههاي امريكا عمل كند. ترامپ در عين حال مجبور است نظاميان بيشتري به عربستان سعودي بفرستد چراكه سياست «فشار حداكثري» او باعث افزايش خطر جنگ شده است اما اعزام اين نيروها وعده ترامپ مبني بر كاهش حضور نظاميان امريكايي در منطقه را نقض ميكند.
در آخر بايد گفت، راهحل مشكل سوريه پذيرش پيروزي بشار اسد و همكاري با ديگر بازيگراني است كه مايل به تثبيت شرايط اين كشورند. متاسفانه اين راهحل منطقي اما نه چندان خوشايند اصلا مورد پسند «نخبگان» سياست خارجي امريكا- چه دموكراتها و چه جمهوريخواهان- نخواهد بود. هر دو گروه ميخواهند همان دلايل هميشگي خود را بياورند و بگويند ترامپ مقصر همه اين اتفاقات است و امريكا هيچگاه نبايد نظاميان خود را از سوريه خارج ميكرد.
براي مثال به ما گفته ميشود، رها كردن كردها به معناي آن است كه هيچكس ديگر دوباره به امريكا اعتماد نخواهد كرد اما اين طور نيست. همه قدرتهاي جهان- از جمله ايالات متحده- در بخشهايي از تاريخشان متحدان خود را رها كردهاند اما هنوز قادرند در شرايط بحراني متحداني براي خود پيدا كنند. دليل اين موضوع ساده است: چيزي كه متحدان سياسي را گرد هم جمع كرده و تعهد كشورها را معتبر ميكند، داشتن منافع مشترك است. من زماني ميتوانم مطمئن باشم شما به تعهدات خود عمل ميكنيد كه ببينم اگر اين كار را انجام دهيد به سودتان خواهد بود. در مقابل زماني كه طرف ديگر تشخيص ميدهد، شما دلايل خوبي براي كمك نكردن به آنها داريد، اعتبار اين تعهد زير سوال ميرود. زماني كه چنين اتفاقي ميافتد بايد زمين و زمان را به هم بدوزيد تا آنها را متقاعد كنيد در واقع همه تلاش خود را خواهيد كرد اما ديگر منطقي به نظر نميرسيد. من از اقدام ترامپ دفاع نميكنم يا سعي در بياحترامي به متحدان امريكا ندارم؛ اما به نظر من تاثير درازمدت اين اقدام امريكا بر تمايل ديگر كشورها به همكاري با واشنگتن بر سر موضوعات مورد علاقه به ويژه پس از تغيير دولت دمدمي ترامپ شايد آن قدرها هم قابل توجه نباشد.
به ما گفته شده است چنين افتضاحي در سوريه- يا واضحتر بگوييم نمايش خجالتآوري از حماقت- پيروزي بزرگي براي دشمنان امريكا خواهد بود. واقعا اين طور است؟ تسلط بر سوريه، دستاورد استراتژيك چندان بزرگي براي روسيه يا ايران يا هيچ كشور ديگري نيست و هيچيك از آنها در نتيجه اين اتفاق ثروتمندتر يا قدرتمندتر نخواهند شد. شك دارم كه اسد بخواهد مسكو يا تهران در كشورش حضور دايمي داشته باشند بنابراين با قدرت گرفتن دوباره اسد، تاثير آنها بر سوريه كاهش مييابد. ممكن است يك يا هر دوي اين كشورها مدتي در سوريه بمانند و اين به معناي آن است كه منابع خود را در كشوري با ارزش استراتژيك پايين هدر ميدهند. در سياست بينالملل حفظ رقبا در كنار خود با تمام هزينههاي ممكن گاهي اوقات يك حركت هوشمندانه است و معمولا نسبت به تلاش يك نفره براي حل يك مشكل غيرقابل حل عاقلانهتر به نظر ميرسد.
از آن مهمتر اينكه روسيه و ايران در اينجا شبيه به برندهها هستند بيشتر به دليل اين است كه آنها از اول استراتژي هوشمندانهتري را دنبال كردند. از همان ابتدا روسيه و ايران يك هدف مشخص، محدود و عملي داشتند و آن هم نگه داشتن اسد در قدرت بود. در مقابل، امريكا اهداف بلندپروازانه و غيرواقعي در سر داشت. او ميخواست از شر اسد راحت شود، داعش را شكست بدهد، از قدرتگيري ديگر گروههاي تروريستي جلوگيري كند و در نهايت يك سياستمدار ليبرال دموكرات سوري را به قدرت بنشاند. اين اهداف پيچيده و متناقض بودند- واشنگتن نميتوانست بدون همكاري با داعش يا ديگر شاخههاي القاعده از شر اسد خلاص شود- و هيچ ليبرال قابل اعتماد و شايستهاي كه امريكا بتواند به او اعتماد كند، وجود نداشت.
فارن پاليسي/ ترجمه: هديه عابدي