• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4516 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۳۰ آبان

جادوي قامت ناساز سنگك

ناديا فغاني جديد

اين روزها كه اينترنت به كل قطع شده است و به دوران پيشامجازي بازگشته‌ايم، گپ و گعده‌هاي دوستانه بيشتر شده و رفقا بيشتر دور هم جمع مي‌شوند و طبق معمول اينجور وقت‌ها بحثي كه داغ است، بحث مهاجرت‌هاست.

اينجا و آنجا مي‌بينيم كه گويي مهاجرت آتش‌فشان خاموشي است كه هر بار كه اوضاع كمي آشفته مي‌شود و آرام و قرار روزانه از زندگي‌ها رخت بر مي‌بندد، از زير لايه‌هاي آرام كار و تفريح و سفر رخ مي‌نمايد و تنوره مي‌كشد و چنگ و دندان نشان مي‌دهد.

اين روزها بارها و بارها آدم‌ها از من پرسيده‌اند كه آيا به فكر رفتن از اينجا نيستم؟ البته كه نگفته‌اند «اينجا» و كلمات ديگري به جايش نشانده‌اند كه حتي دلم نمي‌آيد بر زبان و بر قلم بيا‌ورم‌شان. آدميزاد است ديگر، وقتي به وطنش فحش مي‌دهند بغض مي‌كند و دردش مي‌گيرد. هر بار كه كسي در هيئت رفيقي شفيق، استادي دلسوز يا برادري دل نگران با لحن خسته و ناصحانه يا با عتاب و خشم و نگاه عاقل اندر سفيه سعي كرده است مرا به مهاجرت ترغيب كند، نگاهش كرده‌ام و چيزي نگفته‌ام.

نه از آن جهت كه چيزي براي گفتن نداشته‌ام، بلكه از اين باب كه نمي‌توانسته‌ام آنچه را در قلب و مغزم (كه از منظر آنها يحتمل جايش در كاسه سرم خالي است) مي‌گذشته، به تمامي و كمال برايش بازگو كنم.

همين امروز صبح وقتي داشتم به محل كارم مي‌آمدم براي هزارمين بار از جلوي نانوايي سنگكي رد شدم كه روي شيشه مغازه‌اش با لامپ نئون شمايل يك سنگك را تصوير كرده بود كه روشن و خاموش مي‌شد. براي من سنگك رقصان سبز و قرمز در ساعت نه صبح كافي است كه نخواهم از «اينجا» هجرت كنم. كدام نان در كجاي جهان مي‌تواند مرا تا دقيقه‌ها مبهوت شكل عجيب و غريبش كند. وادارم كند به اين فكر كنم كه آن اولين شاطري كه تصميم گرفته چنين سر و روي عجيبي به چانه نان بدهد، پيش خود چه فكر مي‌كرده است؛ مثلثي ناساز با دو گوشه پاييني كه از فرط تاكيد به بيرون ور قلنبيده‌اند و قامتش كمي به چپ يا به راست خميده است. اين تاملات هذيان‌گونه را براي هر كسي نمي‌شود گفت. غيرهذيان گونه‌هايش را هم البته خيلي وقت‌ها نمي‌توان روي دايره ريخت. وقتي از اولين سفر خارج از كشورم برگشته بودم و براي دوستانم تعريف مي‌كردم كه در اين يك هفته دلم براي شنيدن زبان فارسي و آدم‌هايي كه به فارسي حرف مي‌زنند تنگ شده بود با چشم‌هايي گشادشده از تعجب مواجه مي‌شدم.

وقتي به كسي مي‌گويم كه لذت درمان همين سرماخوردگي ساده در كسي كه هموطنم است و فارسي تكلم مي‌كند برايم هزار برابر بيشتر از كار و طبابت و تحقيق در آن ور آب است با سخنراني‌هاي مبسوطي مواجه مي‌شوم در باب اينكه وطن‌پرستي مفهومي شونيستي و تاريخ گذشته است و اين روزها ديگر بايد جهان وطن بود و ديگر به لطف تكنولوژي و اسباب ارتباطي پيشرفته همه جاي دنيا وطن است.

اين شب‌ها قبل از خواب به لطف بي‌اينترنتي ناگهاني كه همه جا سايه انداخته روي آورده‌ام به عادت قديمي كتاب خواندن. شب‌ها كتاب جديد منوچهر انور «زبان زنده» را دست مي‌گيرم و در اقيانوس شيرين زبان فارسي و شعر و شكرش غوطه مي‌خورم. با خودم مي‌گويم باكي نيست، جهان وطني اگر چه ابدا چيز بدي نيست، ارزاني آنها كه خواهان و خواستگارش هستند. ما هذيان‌گويان غير جهان وطن هم خوشبختانه هنوز كم نيستيم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون