• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4533 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۲۰ آذر

درباره «مرد ايرلندي» به كارگرداني مارتين اسكورسيزي

مردي بدون تاريخ مصرف

علي كربلايي

 

 

دوربين سرگردان اسكورسيزي به ‌دنبال كسي مي‌گردد. بعد از سرك كشيدن به اين سو و آن سو، به پيرمردي تنها و از كار افتاده در خانه سالمندان مي‌رسد كه روي ويلچير نشسته و انگشتري خاص بر انگشت كوچك دست چپش، سوال مشتركي را در ذهن بينندگان مطرح مي‌كند؛ پاسخ به همين پرسش، محور قصه‌اي است كه در 209 دقيقه بعدي به نمايش درمي‌آيد. فرانك شيرن، راننده كاميون ايرلندي-امريكايي، كهنه‌سرباز جبهه ايتاليا در جنگ جهاني دوم، از اتفاق مسيرش به كله‌گنده‌هاي مافيا و در راس آنها راسل بوفالينو، از اعضاي رده‌بالا مي‌خورد و زندگي‌اش براي هميشه عوض مي‌شود. دنيرو در نقش مردي است كه از دله‌دزد تبديل به نقاش خانه‌ها مي‌شود.

«مرد ايرلندي»، روايتي تودرتو در زمان‌هاي مختلف است كه قصه تكراري تبديل شدن يك مرد عادي به يك گانگستر بي‌رحم را به شكلي نه ‌چندان مرسوم و با جزييات كمتر پرداخته شده روايت مي‌كند. اين فيلم، قصه تبديل شدن ناگزير آدم‌هاي جوامع عادي به اعضاي يك اقتصاد رانتي است. گروه‌هايي كه طبق روايت اسكورسيزي مي‌توانند در ايالات متحده رييس‌جمهور انتخاب كنند و حتي رييس‌جمهور را از بين ببرند. براي اين گروه‌ها هر كسي تاريخ مصرفي دارد و فرانك مي‌كوشد با مطيع بودن، خود و خانواده‌اش را مصون نگاه دارد. دنياي فيلم، كاملا واقعي و ملموس است. منطق اين جهان بسيار ساده است؛ مطيع نباشي، سرت را به باد مي‌دهي. فرانك مطيع است. در اولين مواجهه‌اش با راسل زماني كه كاميونش خراب شده در يك ديالوگ كه به نظر كاركردي سمبوليك دارد مي‌گويد: «من فقط مي‌رونمش، چيزي از درست كردنش نمي‌دونم.» در حالي كه مي‌فهميم بوفالينو همه‌چيز را در مورد كاميون‌ها مي‌داند.

نت‌فليكس به اسكورسيزي آنقدر فراغ بال بخشيده كه او با آسودگي به جزيي‌ترين وجوه شخصيت اصلي فيلم با بازي رابرت دنيرو بپردازد. به لطف تكنولوژي و جلوه‌هاي ويژه، حداقل چيزي كه گير بينندگان اين فيلم مي‌آيد، تماشاي دوباره ابربازيگراني مثل آل‌پاچينو، دنيرو و پشي در سيماي جواني‌شان است. 20 سال گذشته و «رفقاي خوب» پير شده‌اند و روايت‌شان از زندگي به‌نسبت كم‌تر توام با خشونت و بيشتر درگير نكته‌ها و احساسات است. ايستادن كنار ميز شام يك ميان‌رده، شام خوردن پشت يك ميز چهارنفره با همان شخص، نشستن مقابل يك فرد رده‌بالا، نشستن دور يك ميز گرد با سران مافيا و تبديل شدن به خانواده فردي بالارده، سلسله‌مراتبي است كه فرانك به سرعت طي مي‌كند. جدايي فرانك از همسر اولش تنها با يك جمله توصيف مي‌شود و وداعش با همسر دوم، چند ثانيه از وقت فيلم را مي‌گيرد. زن‌ها در اين فيلم تقريبا هيچ نقشي ندارند و تنها دختر كوچك خانواده است كه با زبان بدن و نگاهش گه‌گداري ذهن فرانك را درگير مي‌كند و همين درگيري در 15 دقيقه پاياني فيلم، پيرمرد ناتوان را آزار مي‌دهد. جايي كه فهميده‌ايم آن انگشتر ويژه از كجا به پيرمرد رسيده و چه نقشي در زندگي‌اش داشته است. فيلم ابتدا پررنگ و گرم است و هرچه به پايان مي‌رسيم سردي بيشتري در تصوير مشاهده مي‌شود. سرزندگي فرانك هرچه جلوتر مي‌رويم محو مي‌شود و بعد از پايان ماموريت مهمش، تقريبا براي هميشه از بين مي‌رود. اين آزردگي تاواني‌ است كه فرانك براي به پايان نرسيدن تاريخ مصرفش مي‌پردازد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون