درباره فيلم «مرد ايرلندي» به كارگرداني مارتين اسكورسيزي
پيرمردها هميشه پرحرفند
نازنين شاهبنده
«مرد ايرلندي» فيلمي ارزشمند است نه به خاطر روايت مافيايي و تاريخياش بلكه ارزش آن حضور اسطورههايي است پا به سن گذاشته و با كولهباري از تجربه، از بازيگران نامآشنا و دوستداشتنياش گرفته تا عوامل پشت صحنه، فيلمبردار (رودريگو پريتو) و تدوينگر (تلما شونميكر 80ساله) و فيلمنامهنويس (استيون زايلين 66 ساله).
حس تماشاي «مرد ايرلندي» همان حس خوب نشستن پاي خاطرات پيرمردان است؛ برشهايي از تاريخ پربار، فهم كمي زندگي و البته خستهكننده. پيرمردها هميشه پرحرفند. «مردايرلندي» گذشتن از جادههاي امريكاست با صداي موسيقي جاز و بلوز و ديدن تابلوهاي قديمي مانند شركت مستقل نفت و گاز تكزاكو، اما نامآشناتر از هر چيز در تاريخ امريكا، قتل، جنايت، سلاح و جنگ ميان ابرقدرتهاست. اسكورسيزي بيشتر از آنكه به اتحاديههاي كارگري بپردازد كه ايدئولوژيشان به شوروي نزديك بود يا مافياهاي جمهوريخواه تندرو كه مدافع سرمايهداري بودند به زندگي سربازي پرداخته كه اعتقاد دارد اگر سخت كار ميكند براي كار بدش هم نبايد مجازات شود.
فرانك شيران براي محافظت از خانوادهاش هر كاري ميكند اما اين خود اوست كه تمام ضربهها را به خانوادهاش ميزند. زاويه دوربين در بيشتر سكانسها بين بازيگران همسطح است اين شخصيتها هيچ برتري نسبت به هم ندارند همگي به يك اندازه بد هستند جز در نيمه دوم فيلم كه شيران در مقابل هافا بزرگتر و پليد به نظر ميرسد و در نگاه پگي كه پدرش را يا پشت ميز ناهارخوري بزرگ و مهيب ميبيند يا از بالاي پلهها كوچك و خار.
در طول فيلم دوبار ديوار چهارم با نگاههاي رابرت دنيرو به سمت دوربين شكسته ميشود اين فاصلهگذاري خبر از آن دارد كه بايد نگاهي انتقادي به گفتوگوهاي پشت ميز و جانهايي كه پس از اين صحبتها گرفته ميشود داشته باشيم. هميشه قرار نيست از كشت و كشتار فيلمهاي گانگستري لذت برد شايد براي همين است كه دوربين فاصلهاش را در زمان قتل با سوژه حفظ ميكند تا لذتي بعد از ديدن جنايت در بيننده ايجاد نشود. با اين فاصلهها ميتوان از اتفاقات انتقاد كرد.
اخبار تلويزيون بهطور كامل بيننده را هم مانند شخصيتها از اتفاقات جنگ سرد، واقعه خليج خوكها و ترور كندي آگاه ميكند. روايت كاملا تاريخي و سياسي است اما به زيبايي در انتهاي فيلم از سياست جدا شده به چالشهاي زندگي آدمي ميپردازد؛ گويي به كمال ميرسد، غفلتها، پشيمانيها و تنهايي انسان را نشان ميدهد، پيرمردي كه بدون هيچ دوست، آشنا يا خانوادهاي به دنبال آمرزش گناهان و در انتظار مرگ است مردي كه به جاي بودن در كنار خانوادهاش در حال انجام فرمايشات كثيف اين و آن بود حالا در حسرت ديدن خانواده است، سربازي كه كارش را كامل انجام داده اما زندگي مجازاتش ميكند.
گذشت زمان را هنگام تماشاي فيلم كاملا حس ميكنم، لحظات كش ميآيند. هدف اصلي نشان دادن زمان است، پير شدن و به انتها رسيدن به خاطر اين است كه هر شخصيت فرعي و اصلي با وارد شدن به صحنه به همراه تاريخ مرگش معرفي ميشود.