من و تورج و «بهار بهار»
او غرور را رها كرده بود يا بهتر است بگويم، غرور را از آن خود كرده و در خود كشته بود. شعبانخاني جدا از خوبي موسيقي و ارزش كارش و صرف نظر از مهربانيهايي كه داشت براي همه برادري دوست داشتني بود. يكي از كساني كه اين احساس برادري را به او داشت، خود من بودم. من هميشه در زمان كار با ايشان، حس ميكردم كارم را خيلي دوست دارم. اين علاقه از جهات مختلفي ناشي ميشد. يكي اينكه موسيقياش را دوست داشتم؛ ديگر براي اينكه به صداي خاصش علاقهمند بودم. از ويژگيهاي مهمي كه تورج شعبانخاني داشت، اين بود كه خودش را سراپا وقف كاري ميكرد كه داشت انجام ميداد. دوست داشت صفايي را كه خودش در انجام كارها داشت و به كار منتقل ميكرد، ديگر عوامل كار هم داشته باشند و مثلا ميخواست شعر كار هم به همان اندازه خالص و بيريا باشد. معروفترين تجربه كاري من با تورج شعبانخاني، قطعه «بهار بهار» است. آن ترانه را دو عزيز خواندهاند كه من هر دو را بياندازه دوست داشتم. يكي تورج شعبانخاني مهربان و ديگري ناصر عبداللهي عزيز كه حالا هر دو نفر از دنيا رفتهاند. بهتر است بگويم كه من به عنوان ترانهسراي آن كار هر دو اين عزيزان را از دست دادهام. حالا كه تورج هم بعد از ناصر مرا تنها گذاشته به خودم لعنت ميفرستم و ميگويم كه اي كاش اين ترانه را ننوشته بودم. من هم اين شعر را و هم ترانه را با صداي هر دو عزيز بسيار دوست داشتم اما حالا چطور ميتوانم به آنها گوش بدهم، وقتي با هر بار گوش دادن به ياد ميآورم كه صاحبان اين صداها زنده نيستند. هر بار كه به اين ترانه گوش ميدهم و حتي ياد آن ميافتم، اشكم درميآيد. همسر بسيار مهرباني داشت. همسري كه حتي در بخشي از كار كمكش ميكرد و آنها كه با كار و زندگي تورج از نزديك آشنايي داشتند، اينها را به خوبي ميدانند. اين باعث ميشد كه تورج زندگي خوبي داشته باشد بنابراين اگر كموكاستي هم در زندگي تورج وجود داشت، ناشي از خود او و خانوادهاش نبود بلكه ناشي از روزگار و جامعه و كشور ما بود كه خيلي چيزها را از هنرمندان دريغ كرده است. هنرمند براي اينكه بتواند كار خلاقه انجام بدهد و بتواند هنرش را ادامه بدهد به حداقلهاي معيشتي نيازمند است. اگر چنين شرايطي فراهم باشد-كه نيست- طبعا كار هنرمند مطلوبتر خواهد بود وگرنه ميشود مثل ما كه بايد كارهاي ديگري جدا از هنرمان انجام بدهيم براي فراهم كردن اسباب معاشي كه در كشور ما فراهم نيست. تورج هم از اين نظر به درد همه ما دچار بود. با اين حال همسر مهربان و مثل خود هنرمندي داشت كه درد ناشي از اين بيمهري زمانه و جامعه را برايش تحملپذيرتر ميكرد و اين از مهمترين موهبتهاي زندگي او بود.