• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4551 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۱۱ دي

چرا سياست خارجي امريكا در يك دهه گذشته شكست خورده است؟

تبعات ديپلماسي بي‌هدف

ترجمه: هديه عابدي

 

 

ظاهرا امريكا تلاش مي‌كند نقش سنتي خود در خاورميانه را رها كرده و با اين منطقه خداحافظي كند. اما چرا واشنگتن به چنين تصميمي رسيده است؟

مقامات امريكايي همواره بر ماندن واشنگتن در مسند قدرت اصرار داشته‌اند. تقريبا 10 سال پيش بود كه هيلاري كلينتون، وزير امور خارجه وقت امريكا از عصر جديد رهبري امريكا در جهان صحبت مي‌كرد. يك سال قبل از آن باراك اوباما، رييس‌جمهور وقت امريكا به مخاطبان خود در شهر قاهره گفت به دنبال «شروع روابطي جديد ميان امريكا و مسلمانان سراسر جهان است.» دولت دونالد ترامپ، رييس‌جمهور فعلي ايالات متحده نيز به همين ترتيب با شعار «اول امريكا» نفوذ كشورش در منطقه و جهان را به رخ كشيده است.

واشنگتن هنوز هم روي كاغذ و در هر حوزه‌اي با اختلاف بزرگ‌ترين مداخله‌گر بين‌المللي در خاورميانه است. اما تركيبي از شكست‌هاي سياسي و قضاوت‌هاي نادرست موجب تضعيف اعتبار اين كشور شده و كام مردم امريكا را در مورد حضور نظامي در منطقه تلخ كرده است.

پس از پايان جنگ سرد و با آزادي كويت از اشغال عراق در سال 1991 بسياري در واشنگتن جهاني تك قطبي را تصور مي‌كردند كه در آن امريكا در آينده‌اي نزديك به عنوان يك ابرقدرت شكست‌ناپذير ايفاي نقش مي‌كند اما اگر چنين چيزي به واقعيت تبديل مي‌شد نيز صرفا يك امر موقتي بود.

به نظر مي‌رسد، شكست دولت بيل كلينتون در دستيابي به يك توافق صلح ميان فلسطين و اسراييل در سال 2000 براي جلوگيري از وقوع انتفاضه دوم، آغازي بر يك سقوط طولاني بوده است. هنوز هم روند صلح ميان اسراييل و فلسطين نتوانسته خود را پس از آن شكست بازيابي كند. حمله سال 2003 به عراق بدون شك نقطه عطف مهمي بود به خصوص براي مردم امريكا كه از حضور نظامي ارتش كشورشان در خاورميانه خسته شده‌اند.

دولت جورج دبليو بوش، رييس‌جمهور اسبق ايالات متحده با بهانه‌اي احمقانه به عراق حمله كرد. او دقيقا نمي‌دانست كه چه مي‌خواهد يا چگونه مي‌خواهد به اهداف خود برسد. نتيجه آن افتضاحي قابل پيش‌بيني بود.

دولت اوباما نيز كه وارث شكست‌هاي بوش بود باعث افزايش بي‌اعتمادي شد.

متحدان قديمي امريكا مانند كشورهاي حاشيه خليج‌فارس، رژيم اسراييل و ديگران با ترس و نگراني شاهد اين بودند كه واشنگتن در سال 2011 حسني مبارك، رييس‌جمهور اسبق مصر را به حال خود رها كرد و او نيز در نهايت مجبور شد از مسند قدرت پايين بيايد. حداقل در اين مورد ثابت شد كه در امور سياسي، وفاداري جاده‌اي يك‌ طرفه است. امضاي توافق هسته‌اي با ايران در سال 2015 بسياري از اين ترس‌ها را تاييد كرد. اوباما همچنين سياست «چرخش به سمت آسيا» را در پيش گرفت، كشورهاي حاشيه خليج فارس را «سواران مفتي» خواند و بر لزوم «تقسيم بار مسووليت» تاكيد كرد. او در واكنش به آنچه استفاده دولت سوريه از سلاح‌هاي شيميايي مي‌خواندند نيز اقدام خاصي ترتيب نداد هر چند كه به گفته خود او، دولت سوريه از «خط قرمز» امريكا عبور كرده بود.

ترامپ همه اين روندها را ادامه داده و پيش‌بيني‌ناپذيري وحشتناك خود را نيز به اين تركيب اضافه كرده است. مشخصا هيچ ضمانتي وجود ندارد كه او ناگهان سياست‌هاي خارجي‌اش را معكوس نكند اما در پس اين داستان تاسف‌بار كه تا حد زيادي مي‌شد از وخيم‌تر شدن استراتژيك آن جلوگيري كرد، واكنش‌هاي داوطلبانه و غيرداوطلبانه زيادي قرار گرفته است.

امريكا به‌ طور كلي دچار توهم‌هايي است كه رسيدن به آن از توان اين كشور خارج است. پس از پايان دوقطبي جنگ سرد، جهان مطابق انتظار و به ناچار به سمت يك چند قطبي حركت كرده است نه به سمت توهم يك جهان تك‌ قطبي با محوريت امريكا. بنابراين امريكا در سراشيبي سقوط قرار گرفته اما سقوط از جايگاهي كه در خيال و توهم براي خود ساخته بود و قرار هم نبود تا ابد اين رويا پا برجا بماند.

با اين حال برجسته‌ترين ويژگي اين سقوط، اختياري بودن است يعني اين چيزي است كه خود امريكا آن را انتخاب كرده و كسي براي قبول آن مجبورش نكرده است. امريكا در ديگر عرصه‌هاي مهم بين‌المللي مثل بحث شبه جزيره كره نيز همين اشتباه را مرتكب شده است.

در بحث خاورميانه به راحتي مي‌توان اين سوال را طرح كرد: چگونه مي‌شود روسيه كه از آن به عنوان كشوري نسبتا ضعيف ياد مي‌شد، تبديل به قدرتي شود كه با همه كشورهاي منطقه دوست است و امريكاي نسبتا قدرتمند خود را از اين ماجرا كنار مي‌كشد؟ پاسخ اين سوال اين است كه روسيه مي‌داند چه مي‌خواهد، اهداف خود را به دقت تعريف كرده و قاطعانه اقدام مي‌كند تا منافع خاص خود را تامين كند. اما امريكا هيچ يك از اين چيزها را ندارد.

با اين حال موضوع فقط اين نيست؛ امريكا در ميان درگيري‌هاي اجتناب‌ناپذير احزاب دموكرات و جمهوري‌خواه، يا ليبرال‌ها و محافظه‌كاران يا حتي طرفداران حضور بين‌المللي و انزواطلبان محصور شده است. از همه اينها بگذريم باز هم ظهور انزواطلبان جديد در عصر ترامپ چالش بزرگي را براي نفوذ جهاني امريكا به وجود آورده اما مشكل اصلي بسيار عميق‌تر از اين حرف‌هاست. حتي در يك دولت يا حزب مشخص نيز به ندرت درك واضح، منسجم و مشتركي از هدف سياسي بسياري از مداخلات ديپلماتيك يا نظامي به چشم مي‌خورد. در نبود روايتي پذيرفته شده و مورد اجماع هر دو حزب مانند جنگ سرد و دشمني كاملا خطرناك مانند اتحاد جماهير شوروي، سيستم امريكا دوره سختي براي دستيابي به هدفي مشترك پيش رو دارد.

اين دوره دقيقا مانند دوره فاجعه‌بار عدم انسجام ميان دو جنگ‌ جهاني است و شعار «اول امريكا» نيز يادآور همان دوران است. حتي در برخي دولت‌ها به خصوص امريكا نيز همواره اين مشكل وجود داشته است. دولت بوش پس از يك دوره درگيري داخلي تصميم گرفت كه به عراق حمله كند. در آن زمان 13 دليل كاملا متفاوت براي انجام چنين كاري بيان شد اما هنوز هم هيچ ‌يك از طرفداران آنها در مورد اولويت‌بندي اين دلايل به اشتراك نظر نرسيده‌اند. بنابراين مشخص بود كه امريكا در عراق با شكست روبه‌رو مي‌شود. واشنگتن هيچ‌گاه موافق كاري كه مي‌كرد، نبود. هيچ معيار پذيرفته شده‌اي براي اندازه‌گيري ميزان موفقيت و شكست وجود نداشت چراكه هيچ اتفاق نظري وجود نداشت بنابراين شكست حتمي بود.

اين مشكل تا به امروز ادامه داشته است. ترامپ در سوريه، عراق، ايران و اوكراين سياست‌هايي را دنبال مي‌كند كه بسياري از مقامات ارشد سياسي و نظامي دولت با آن مخالفند همان طور كه روند استيضاح ثابت كرده است. حداقل در مورد ترامپ اين امكان وجود ندارد كه موضع خود را در دولت تغيير دهد چراكه حتي خودش هم مطمئن نيست قرار است چه‌ چيزي بخواهد و چگونه مي‌تواند از آن دفاع كند و حتي اگر بداند كه چه مي‌خواهد ديگران بايد چه كنند؟

اين را با روسيه پوتين يا چين شي جين پينگ مقايسه كنيد. الگو اين است كه تا وقتي ندانيد چه مي‌خواهيد، نمي‌توانيد به آنچه مي‌خواهيد، دست يابيد. اين امر در سياست خارجي امريكا به يك معضل فلج‌كننده تبديل شده است. امريكا نمي‌تواند در حوزه سياست خارجي به موفقيت برسد چراكه هيچ تعريف مشتركي از آنچه مي‌خواهد، ندارد.

منبع: The National


وضعيت امريكا را اين بار با روسيه پوتين يا چين شي جين پينگ مقايسه كنيد. الگو اين است كه تا وقتي ندانيد چه مي‌خواهيد نمي‌توانيد به آنچه مي‌خواهيد دست يابيد. اين امر در سياست خارجي امريكا به يك معضل فلج‌كننده تبديل شده است. امريكا نمي‌تواند در حوزه سياست خارجي به موفقيت برسد چراكه هيچ تعريف مشتركي از آنچه مي‌خواهد، ندارد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون