ياد آر ز شمع مرده ياد آر
رضا مختارياصفهاني
روزنامه صوراسرافيل به مديريت ميرزاجهانگيرخان شيرازي نمادي براي روزنامهنگاري در ايران است؛ روزنامهاي كه بر آگاهي مردمان و تحكيم مباني مشروطيت تاكيد داشت.
سرمقالههاي روزنامه و ستون طنز آن با عنوان «چرند و پرند» به قلم علياكبر دهخدا جذابترين بخش روزنامه بودند. دهخدا در اين ستون با نام «دخو» همان مسيري را رفت كه همشهرياش، عبيد زاكاني، پيش از اين در طنز واقعنما پيموده بود. همانگونه كه عبيد در طنزش جامعه بحرانزده و در حال انحطاط را به خوبي تصوير كرده بود، دهخدا هم در چرند و پرند از مصايب ايران و خلقيات ايرانيان به زبان طنز سخن گفته است.
آدمهاي طنزهاي دهخدا همچنان زندهاند و گويي در پيرامونمان زندگي ميكنند؛ آدمهايي كه توسط طنزنويسان بعدي هم بازآفريني شدند. در مقالات روزنامه صوراسرافيل نيز به نقد سياسي و اجتماعي پرداخته ميشد. اين نقدها گريبان قشرها و گروههاي مختلفي را ميگرفت.
از همينرو صوراسرافيل مخالفاني از طيفهاي مختلف داشت؛ مخالفاني كه به طرق مختلف مانع از انتشار روزنامه ميشدند. فرمان شاهي، حكم مجلس، تحريك اوباش شهري و چماق تكفير هرازچندگاهي براي صوراسرافيل دردسرساز ميشد و آن را به محاق توقيف ميبرد. طيف گوناگون مخالفان اما در برابر هواداران و خوانندگان روزنامه ناچيز مينمود. توزيع روزنامه وسيع و گسترده بود.
موضوعات روزنامه از اطفال صغير تا پيران باتجربه را شامل ميشد. مخاطبان روزنامه هم گسترهاي از نخبگان تا تودههاي بيسواد را در بر ميگرفت؛ بيسواداني كه چشم به دهان باسوادان ميدوختند تا از نوشتههاي صوراسرافيل آگاه شوند. همچنانكه نخبگاني همچون عبدالله مستوفي در مقام كارگزار سفارت ايران در سنپترزبورگ چشم انتظار رسيدن روزنامه صوراسرافيل از تهران بودند. شمارگان وسيع روزنامه هم نشان از اقبال مردمي به آن داشت.
ميرزاجهانگيرخان به روزنامهاش شناخته ميشد و انتقادها و آگاهيبخشيهاي صوراسرافيل در جامعه مصيبتزده ايران همچون دميدن اسرافيل در صور به هنگام محشر بود. بهطوري كه مقالاتش در تهران محشري به پا ميكرد و حتي برخي مشروطهخواهان را آزردهخاطر ميساخت. ميرزاجهانگيرخان با همه تندي كه در قلم و انتقادهايش وجود داشت، اما برخلاف همشهرياش، ميرزامحمدرضا شيرازي، مدير روزنامه مساوات، به هتاكي و پردهدري شناخته نميشد.
با اين همه مانند مساوات مورد حقد و كينه محمدعليشاه قرار داشت. گويا شاه به اطرافيانش وعده مجازات و انتقام از چند تن از جمله ميرزاجهانگيرخان و دهخدا را داده بود. صوراسرافيل خود هم چنين سرنوشتي را احساس كرده بود. از همينرو در آخرين مقالهاش در روزنامه از سنگفرش شدن تن خويش در استقبال از مجاهدان شهرهاي ديگر نوشت كه قرار بود در حمايت از مشروطه به تهران بيايند. او خود را «پيشصف شهداي راه آزادي» ناميد.
مجاهدان مشروطه اما نرسيدند. محمدعليشاه بساط مجلس و مشروطه را برچيد. ميرزاجهانگيرخان هدف انتقام شاه قاجاري قرار گرفت. او با چند تني از روزنامهنگاران و خطيبان مشروطهخواه به تيغ جلادان باغشاه سپرده شدند.
محمدعليشاه خاطره قتل سه آزاديخواه، ميرزاآقاخان كرماني، خبيرالملك و شيخاحمد روحي، در دوره وليعهدياش در تبريز را زنده كرد. گويي شاه قاجار با اين دو اقدام سرنوشت دردناك روزنامهنگاري مستقل و روشنفكري در ايران را ترسيم كرد. در اين ميان علياكبر دهخدا از اين بخت برخوردار بود كه به ياري سيدحسن تقيزاده از خطر جست. دهخدا در دوره دوري از ايران دو شماره از روزنامه صوراسرافيل منتشر كرد كه در مقالهاي مهم نسبت شاه و قانون اساسي را تشريح كرد.
به اعتقاد او، شاهي كه قانون اساسي را زير پا گذاشته، ديگر نسبتي با قانون و ساختار قانوني كشور ندارد. بنابراين مخالفت با او در حكم ساختارشكني نيست. او همچنين در اين دوره با سرودن مسمط «ياد آر ز شمع مرده ياد آر» ياد و خاطره همكار جوانمرگش را زنده كرد. بدين ترتيب مهمترين روزنامه عصر مشروطه كه صراحت و شجاعت شاخصهاش بود، سرنوشتي تراژيك يافت. تعطيلي سرنوشت روزنامه و قتل و تبعيد سرنوشت دو نويسنده اصلي آن بود.