ژاپن كشوري كوچك در اقيانوس آرام است كه رشد جمعيت در آن متوقف شده و اين موضوع باعث شده آينده ژاپن در هالهاي از ابهام فروبرود. اين كشور ادبيات پررونق و صنعت چاپ گستردهاي دارد با اينحال نويسندگان ژاپني نميخواهند به جهاني شدن پشت كنند و موضوع وقتي اهميت بالايي پيدا ميكند كه ادبيات ژاپن در سطح بينالمللي حرفهايي براي گفتن دارد.
«يوكو اوگاوا» همانند نويسنده همعصر خود «هاروكي موراكامي» به سردرگمي كه ژاپن دچارش شده با سبك بينالمللي پاسخ ميدهد. «اوگاوا» آثارش را از اشارههاي فرهنگي ژاپني پاك كرده: شخصيتهاي داستانهايش سالاد سيبزميني ميخورند، به جاي تشك روي تخت ميخوابند، روي صندلي مينشينند و بالشتك را كنار گذاشتهاند. فضاي داستان هم در شهر و هم در حومه شهر، آشناست و محيطهايي است كه ميتوان آنها را در هر جايي ديد. نگرش «اوگاوا» را نه تنها در جهاني شدن فضاي داستانهايش بلكه در بخش زباني هم ميبينيم. نويسندگان ژاپني مانند «كاواباتا»، «تانيزاكي»، «ميشيما» و «اوئه» كه بعد از جنگ جهاني دوم ادبيات را در دست گرفته بودند نثري شگرف و پيچيده داشتند كه ترجمه آن به زبانهاي ديگر ناممكن به نظر ميرسد. اما نثر «اوگاوا» به خصوص در مجموعه داستان «انتقام» فاقد اين پيچيدگيهاست. «يوكو اوگاوا» متولد سيام مارس 1960 است. وي از 28 سالگي وارد دنياي حرفهاي نويسندگي شد و بيش از 40 اثر داستاني و غيرداستاني در كارنامه نويسندگي او ديده ميشود. آثار او برنده جوايز جشنوارههاي ادبي معتبر ژاپن شده است. نخستين اثر او با عنوان «شكستن بال پروانه» سال 1988 منتشر شد و جايزه ادبي «كاين» را از آن خود كرد. سال 2004 رمان «پروفسور و خدمتكار» (The housekeeper and Professor) جايزه پرفروشترين كتاب را از «يوميروي پرايز» دريافت كرد. مجموعه داستان «استخر»
(Diving pool) جايزه «شرلي جكسون» را در سال 2008 براي «اوگاوا» به ارمغان آورد. همچنين فيلمساز ژاپني «تاكاشي كويزومي» اقتباس سينمايي كتاب «پروفسور و خدمتكار» را با عنوان «پروفسور و معادله محبوبش» در سال 2006 ساخت. اين فيلم از بيستوششمين جشنواره فيلم فجر جايزه بهترين كارگرداني بخش «سينما حقيقت» را دريافت كرد. همچنين فيلم «انگشتِ حلقه» ساخته كارگردان فرانسوي «ديان برتراند» براساس بخشي از رماني به همين نام از «اوگاوا» است. ترجمه كتاب «پروفسور و خدمتكار» خوانندگان ايراني را با «يوكو اوگاوا» آشنا كرد. اين كتاب ترجمه «كيهان بهمني» هماكنون به چاپ سوم رسيده است. به تازگي مجموعه «انتقام: يازده داستان سياه» نيز با ترجمه بهمني به بازار نشر راهيافته است. «انتقام» در فهرست نامزدهاي نهايي جايزه فيكشن خارجي «اينديپندنت» 2014 حضور داشت.
ترجمه: كيهان بهمني
منتقدان و خوانندگان دنيا استقبال خوبي از كارهاي شما كردهاند. ظاهرا آثار شما به طرق مختلف فرهنگ كشور شما را منتقل ميكنند. به نظر شما چرا آثارتان كه گاهي بسيار فضاي سوررئالي دارند، به اين خوبي به زبانها و فرهنگهاي ديگر قابل ترجمه هستند؟
كتابهاي من در سطح ايماژهايي كه در ذهن من شكل ميگيرند، متولد ميشوند و همين ايماژهاي ذهني من هستند كه شخصيتها و زمان و مكان آثارم را ميسازند. اما براي خودم اصلا مهم نيست كه داستانهايم در چه كشوري اتفاق ميافتند و زبان شخصيتهاي قصههايم چيست. در واقع هدف من اين است كه شخصيتها و مكانهايي را خلق كنم كه فقط در داستان من و براي جهان داستانهايم وجود داشته باشند. اگر حاصل كار من اين باشد كه خوانندگان در ساير كشورها هم از كار من لذت ببرند، بينهايت از اين موضوع خوشحال ميشوم.
داستانهاي شما به موضوعاتي از قبيل رياضيات، بيسبال، شطرنج، ترجمه و سادومازوخيسم ميپردازند. خيلي جالب است كه شخصيتهاي داستاني شما تقريبا به شكلي وسواسوار سرگرم اين موضوعات ميشوند. به اعتقاد شما ريشه رفتارهاي وسواسگونه در كجاست و چرا نوشتن و خواندن درباره اين موضوعات جالب است؟
به نظر من داستان در وهله اول كندوكاو مكنونات قلبي است. اما اگر داستاني صرفا و بدون وقفه به ابهامات و نگرانيهايي بپردازد كه به طور معمول قلب همه انسانها درگير آنهاست، در آن صورت آن داستان چيزهاي زيادي را مشهود نميكند. براي ارايه تصويري شفافتر از وضعيت بشر، رمان بايد بتواند به كاوش در جهانهايي خارجي بپردازد؛ جهانهايي كه زاييده مكنونات قلبي بشر است. در مورد رمانهاي خود من، رياضيات و شطرنج علايم راهنمايي هستند كه به من كمك ميكنند در كشف اين جهانهاي خارجي راهم را گم نكنم. يك فرمول رياضي يا صفحه شطرنج را ميتوان همانند آينهاي دانست كه تمام جنبههاي زندگي شخصي ما را منعكس ميكنند. گاهي احساس ميكنم فرمول اويلر يا حركت يك مهره فيل روي صفحه شطرنج خيلي بهتر از كلماتي همچون «تنهايي»، «غم» و «خشم» ميتوانند احساسات بشري را توصيف كنند. من خواندن و نوشتن داستان را جزيي از تلاش خود براي يافتن آنچه در ماوراي كلمات وجود دارد، ميدانم.
كتابهاي شما طيف وسيعي از موضوعات مختلف را دربرميگيرند. در حالي كه «پروفسور و خدمتكار» رماني لطيف و شيرين است، «انتقام» و «استخر» و «هتل آيريس» ما را به فضاهايي ميكشانند كه سياهيشان قابل توصيف نيست. چرا براي نوشتن، چنين قلمروهاي متفاوتي را برميگزينيد و چه چيز باعث ميشود از قلمرويي به قلمروي ديگر برويد؟
زماني كه به نسبت حالا خيلي جوانتر بودم، ميل عجيبي داشتم كه به كشف و بررسي جنبههاي تاريك روح انسان بپردازم. اما بعد از 40 سالگي بهتدريج علاقهام به سمت انسانهايي معطوف شد كه تمام تلاش خود را ميكنند تا كاري درست انجام بدهند. البته در عين حال آموختههايم درباره جنبههاي تاريك ذات بشر را نيز دور نريختم. اما اين تغيير فقط بر اثر بالا رفتن سنم نبود و فكر ميكنم درونمايه آثار جديدترم نيز چنين تغييري را در سطح وسيع در من به وجود آوردهاند. مثلا شكوه و ابديت اعداد اين توانايي را دارد كه تاريكيهاي روح بشر را كنار بزند. تنها اميدوارم درونمايه آثار بعديام در راه شناخت بيشتر روح بشر كمكم كنند.
در بسياري از آثار شما شخصيتها اسم ندارند. اين اسم نداشتن شخصيتها چه مفهومي دارد و چرا شما از اين شيوه استفاده ميكنيد؟
همان طور كه گفتم رمانهاي من در سطح ايماژهاي ذهني شكل ميگيرند و در اين مرحله خود من هم نميدانم شخصيتهاي داستاني من از كجا ميآيند يا اينكه اصلا زنده هستند يا خير. بنابراين انتخاب اسم براي آنها خارج از توانايي من است.
داستانهاي شما كه از ساختار بسيار قدرتمندي برخوردار هستند، در غالب موارد پرسش روشني به سوالات نميدهند. گاهي داستانهاي شما به صورتي مبهم پايان مييابند و اين حس را به خواننده القا ميكنند كه واقعيت چيزي نيست كه بشود هميشه نسبت به آن مطمئن بود. ممكن است بگوييد چرا اين ابهام مبدل به بخشي از داستانگويي شما شده است؟
چون من هيچوقت پيش از شروع نوشتن يك داستان طرح يا چارچوب مشخصي در ذهنم ندارم بنابراين به هيچوجه هم نميتوانم پيشبيني كنم كه داستان رمانم چگونه پايان مييابد. در نتيجه فكر ميكنم همين موضوع باعث ميشود پايان كارم كمي مبهم به نظر برسد. اما براي من بهترين لحظات زماني است كه ميبينم دست آخر حاصل كارم چه چيزي از آب درآمده است.
كل رمان «پروفسور و خدمتكار» درباره شكلگيري يك خانواده در جايي است كه خانوادهاي در آنجا وجود ندارد. در «هتل آيريس» نيز ما با خانوادهاي ناقص مواجه هستيم، يعني خانوادهاي كه نمونههاي آن در«استخر» بسيار زياد هستند. نظر شما درباره خانواده چيست؟ خلق يك خانواده در يك رمان چه مفهومي دارد؟
يكي از درونمايههاي تكراري در آثار من «اضافات ناكارآمد» است. چيزي كه حتما بايد وجود داشته باشد و نيست در حالي كه چيزهايي كه هستند و باقي ميمانند كارايي ندارند. وقتي به كارهايي كه تا حالا نوشتهام نگاه ميكنم، ميبينم كه چنين نوع خانوادههايي را بارها و بارها توصيف كردهام. نميتوانم بگويم اين كار را با قصد قبلي انجام دادهام. كاملا اتفاقي بوده است.
اگرچه تاكنون تنها سه اثر شما به انگليسي ترجمه شده است اما ميبينيم كه شما بيش از 20 اثر داستاني نوشتهايد. نتيجه اين پركاري شما چه بوده است و چطور ميتوانيد اينقدر در كار خود نظم و ثبات داشته باشيد؟
اينها فقط نتيجه پشتكار است. در 20 سال گذشته سرسختي من باعث شده به كارم ادامه بدهم.
آيا هيچ كدام از آثار شما زندگي شخصي خود شما را منعكس ميكنند؟
نه؛ به هيچ وجه و فكر نميكنم در آينده هم چيزي درباره زندگي شخصي خودم بنويسم. اين هم به اين خاطر است كه فكر ميكنم خيلي از آدمهاي ديگر هستند كه زندگيشان از زندگي من جالبتر است.
كتابها و نويسندگان مورد علاقهتان كدام است. اصولا آثار كدام نويسندهها روي كار شما تاثير گذاشته است؟
ياسوناري كاواباتا، آبه كوبو، گابريل گارسيا ماركز، پل آستر. من تمام آثار اين نويسندهها را دوست دارم.
كدام فيلمها را دوست داريد؟
بعضيها را كه يادم مانده است بدون هيچ ترتيبي ميگويم: طبل نازك، انتخاب سوفي، جاده، مرگ در ونيز...
مواقعي كه سرگرم نوشتن نيستيد چه كار ميكنيد؟
سگم را براي گردش بيرون ميبرم؛ بافتني ميبافم يا از تلويزيون بيسبال تماشا ميكنم.
آيا تا حالا به شغل ديگري هم مشغول بودهايد؟ اگر نويسنده نبوديد چه شغلي را انتخاب ميكرديد؟
پيش از نويسندگي مدتي در يك بيمارستان منشي بودم. اگر هم نويسنده نميشدم بدون شك سراغ يك كار ديگر ميرفتم. اما اگر بعد از نويسنده شدن هم ميديدم كه نوشتههايم مخاطب ندارند حتما نوشتن را كنار ميگذاشتم.
چه موقع و چگونه مينويسيد؟ براي نوشتن از مداد، خودكار يا ماشين تحرير استفاده ميكنيد؟ آيا پيش از شروع به نوشتن يا در پايان كار مراسم خاصي را برگزار ميكنيد؟
حدود ساعت 9 صبح كارم را شروع ميكنم و تا حوالي پنج عصر ادامه ميدهم. در طول اين ساعات پشت ميزم مينشينم و مينويسم. كمي فكر ميكنم، كمي خيالپردازي ميكنم و سپس دوباره مينويسم. براي نوشتن با كامپيوتر تايپ ميكنم. معمولا پيش از شروع به كار سگم را ميبرم بيرون و بعد از اينكه در پايان روز كارم را تمام كردم تعداد صفحاتي را كه آن روز نوشتهام روي تقويم ثبت ميكنم.
در «استخر» شما آدمهايي را به تصوير ميكشيد كه نهايت قساوت قلب را از خود نشان ميدهند. در «هتل آيريس» شخصيتهاي داستان شما مرتكب اعمال زشتي ميشوند كه از نظر اكثر مردم اين اعمال قبيح و زشت هستند. با اين وجود انگار به نوعي با اين شخصيتها ابراز همدردي ميكنيد و تصويري كه از آنها نشان ميدهيد به هيچوجه تصويري شيطاني نيست. منظور شما از خلق چنين شخصيتهايي چيست و چرا شخصيتهايي را خلق ميكنيد كه براي خوانندگان همدردي با آنها دشوار است.
گاهي پيش ميآيد كه آدم بدون هيچ دليل خاصي جذب موضوعي ميشود و سپس ميبيند كه هيچ راه برگشتي ندارد. گاهي پيش ميآيد كه آدم مرتكب كار اشتباهي ميشود، كاري كه اصلا قصد انجام آن را نداشته است. به نظر من رمان توانايي توصيف اين اعمال بيدليل و اين نبود انگيزه قبلي را دارد. به اعتقاد من يكي از ارزشهاي بنيادين قصه توانايي آن در بيان موضوعات پوچ و غيرقابلتوضيح است.
لطفا بگوييد ايده نوشتن «هتل آيريس» چگونه به ذهنتان خطور كرد؟ انگيزه شما از نوشتن اين رمان چه بود؟
در هتل يكي از شهرهاي كوچك بندري در فرانسه بودم و كمي دور از ساحل جزيره كوچكي بود كه فقط وقتي دريا آرام بود ميشد آن را ديد. همانطور كه مينشستم و ظاهر و ناپديد شدن جزيره را تماشا ميكردم صحنههاي مختلف اين رمان در ذهنم شكل ميگرفت.
در «هتل آيريس» شخصيت ماري در ابتدا شخصيتي ساده به نظر ميرسد اما بعد مبدل به شخصيتي كاملا پيچيده ميشود. او در مواجهه با مترجم آدمي كاملا مطيع و رام است اما در عين حال خودش هم تمايل زيادي دارد و وجودش پر از خواستن است. ممكن است كمي درباره شخصيت ماري صحبت كنيد و بگوييد چطور شد كه چنين شخصيتي را خلق كرديد؟ آيا اين شخصيت حاصل تمايلات ويرانگر دروني خود شما نيست؟ و اينكه ماري چقدر نسبت به شرايطي كه در آن گرفتار آمده قدرت كنترل دارد؟
منظور من از نوشتن رمان «هتل آيريس» باز كردن شخصيت ماري نبود بلكه ميخواستم شخصيت مترجم مسن را نشان بدهم. ماري قهرمان رمان نيست بلكه فقط شخصيتي است كه به عنوان تنها همدم روزهاي پاياني عمر مترجم در رمان نقشي دارد. ماري شاهدي است كه وظيفه دارد با حافظه خود خاطره آدمي مانند مترجم را كه زماني در اين دنيا زندگي ميكرده است، زنده نگه دارد. به اعتقاد من مطيع بودن ماري عملي است كه ماري براي برآورده كردن آخرين آرزوي مترجم به آن تن ميدهد. حتي در بعضي قسمتهاي رمان ماري رفتاري مادرگونه نسبت به مترجم پير دارد. شايد بشود گفت مواجهه ماري با مترجم ناگهان او را به مرحله بلوغ ميرساند (البته منظورم بلوغ جنسي نيست).
در آثار شما، به ويژه در «استخر» و حتي در «هتل آيريس»، غذا نقشي پرمفهوم و بسيار خطرناك دارد. چرا در اين داستانها از غذا به عنوان يك تهديد استفاده كردهايد؟
بچه كه بودم خيلي كمغذا بودم و مادرم براي غذا دادن به من خيلي اذيت ميشد. فكر ميكنم خاطرات آن دوران هنوز در ذهنم وجود دارد و خود را به شكل تداعي معاني غذا و خطر رواني نشان ميدهد.