رفيق عشق چه غم دارد
از نشيب و فراز
سميه شكري
در تنگناهاي اقتصادي و بحرانهاي سياسي و اجتماعي و حتي اين روزها در قرنطينههاي خانگي و فاصلهگذاري اجتماعي و دورادوري اجباري ميشود گهگاهي صداي عشق را از گوشه كنار دلهاي بيرمق شنيد، شايد در دلتان بگوييد حالا چه وقتِ صحبت كردن درباره عشق است وقتي ترسِ جان و سلامتي داريم و نگرانِ نان و آبرو هستيم، ولي راست اين است كه در سختترين روزها و سالهاي تاريخِ ايران «عشق» مانند پناهگاهي نجاتبخش مردمان بوده و «شعر فارسي» به عنوان شاهدِ تاريخي و فرهنگي و ادبي گواه اين موضوع است.
چنانچه پربسامدترين مفهوم در هزار سال شعر فارسي «عشق» است و گويا رسالتِ اصلي شعر نيز «اشاعه عشق» است و غزل عاشقانه فارسي نيز در تاريكترين و سختترين دوره سياسي و اقتصادي و اجتماعي ايران يعني بعد از حمله مغول به اوج رسيده است.
با اينكه شعر فارسي در بيشتر از هزار سال سابقه خود در شرايط بحراني و متفاوت در كنار مردم و اكثريت جامعه بوده، ولي هيچگاه از عشق خالي نبوده و فراخور جريانهاي متفاوت مضامين مختلفي در شعر فارسي ايجاد شده است. از شعر مدحي درباري تا منقبت اهل بيت، از اندرز و تعليم، تا هجو و هزل، از شعر اعتراض و انقلاب تا مشروطه و جنگ و سازندگي و اينك شعرِ سلامت و مقاومت و مبارزه با كرونا...
شعر فارسي مفاهيم بسياري را دربر گرفته است، ولي بيشترين و پربسامدترين موضوع شعر فارسي، خصوصا در قالب غزل فارسي «عشق» است. چنانكه شاعرانهترين دليل خلقت عالم و آدم را عشق دانستهاند و گفتهاند: «عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد» و وجه تمايز انسان از حيوان است و هر كس كه از عشق خالي است به صراحت از حيوانات شمرده شده است:
عشق آدميت استگر اين ذوق در تو نيست/ همشركتي به خوردن و خفتن دواب را.
و حتي از آن مرتبه نيز پايينتر: هر آدمي كه بيني از سِرّ عشق خالي/ در پايه جمادست او جانور نباشد
و عشق درمان بسياري از دردهاي بشر گفته شده است: مرحبا اي عشق خوش سوداي ما/اي طبيب جمله علتهاي ما/ اي دواي نخوت و ناموس ما /اي تو افلاطون و جالينوس ما
البته عشق در شعر فارسي وجوه و شاخههاي متفاوتي دارد كه به پايداري آن در هزار سال شعر فارسي كمك كرده است، عشق خدا به بنده و بنده به خدا، عشق مادر به فرزند، عشق مرد به زن، عشق به طبيعت، عشق به وطن و مصاديق ديگرش كه شاخههاي متنوعي از شعر عاشقانه را ايجاد كرده و چنانكه «هر كسي از ظن خود شد يار من»، عشق در صورتها و سيرتهاي متنوع ماندگار شده است.
باتوجه به اينكه بيشتر پژوهشگران شعر فارسي سعي كردند عشق را پناهگاه بشر بنامند و رابطهاي ميان سختيها و تنگناها و بسامد و اوج غزل عاشقانه بيابند و گفتهاند هر چه فشار اقتصادي و اجتماعي بر شاعران بيشتر بوده، سرودن غزل عاشقانه نيز بيشتر شده است، ولي برخي نيز بيهيچ ارتباطي غزل فارسي را مانند نوزادي ميدانند كه دورههاي نوزادي، كودكي، بلوغ و رخوت دارد و اين فراز و فرودها را مرتبط با اوضاع اقتصادي، اجتماعي يا سياسي نميدانند.
اين دو ديدگاه حدود 80 سال اخير بين پژوهشگران بررسي و به بحث گذاشته شده است، اگر غزل سعدي را اوج غزل عاشقانه فارسي بدانيم كه به حقيقت چنين است، زندگي و شاعري سعدي در دوران سخت و تاريك پس از حمله مغول به اوج عشق و شكوفايي ميرسد و اين نكته قابلتوجهي است و مولوي نيز بيتوجه به مهاجرتِ سختي كه به دليل حمله مغول از بلخ به قونيه داشته است صدها غزل عاشقانه و عارفانه به دور از هرگونه اشاره به رنج و درد مردمان آن دوره سروده است.
چنانكه اوج غزل معاصر نيز با هوشنگ ابتهاج، منوچهر نيستاني، حسين منزوي و سيمين بهبهاني نيز در دوران پرتلاطم انقلاب، جنگ و تحريم شكل گرفته است، با اينكه در غزل اين شاعران مضامين متنوعي چون وطن، انقلاب، جنگ و... وجود دارد ولي همچنان «عشق» پربسامدترين موضوع شعرشان است.
نميتوان باور كرد كه سختيها و رنجها و مشكلات انسان را، حتي انسان مدرن و تكنيكالشده امروز را، از عشق، اين عميقترين احساس بشر خارج كند و ذهن او را محدود به خاك و نان و آب كند.
بشر با تواناييهاي ويژه و قابليتهاي بسيار ميتواند در سختترين روزهاي معاش و تلاش و حتي بيماري و ترس و نگراني به زيباترين حس بشري يعني عشق بپردازد و عاشقانه تمام مشكلات را حل نه، ولي تسكين دهد.
غم عشق آمد و غمهاي دگر پاك ببرد/ سوزني بايد كز پاي برآرد خاري