• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4746 -
  • ۱۳۹۹ شنبه ۲۹ شهريور

عبور از گذرگاه تاريك

حسن لطفي

براي برخي منتقدان و علاقه‌مندان سينما فيلم گذرگاه تاريك بهترين فيلم كارگردانش، دلمر ديوز نيست. آنها از تماشاي فيلم‌هاي وسترن او (قطار سه و ده به يوما، تير شكسته و...) بيشتر لذت مي‌برند. اما اين همگاني نيست و عده‌اي نيز با تمام نقايصي كه در فيلمنامه گذرگاه تاريك وجود دارد فقط ستايشگر بازي همفري بوگارت در اين فيلم نيستند. براي آنها چهل دقيقه اول فيلم كه در آن وقايع را از ديد شخصيت اصلي فيلم (بوگارت) مي‌بينيم، اتفاق خوبي براي سينماست. اتفاقي كه مي‌تواند در ادامه فيلم‌هايي با اينچنين فرمي، به فراخ شدن دنياي سينما كمك كند. البته اين نگاه نسبتا نو به معناي تجربي شدن فيلم دلمر ديوز و ورود اين فيلم به ليست فيلم‌هاي فاقد داستان سرراست نيست. 
فيلم ماجراي جذاب و پر كششي دارد كه با توجه به نوع معمايش بيننده را در حالت انتظار قرار مي‌دهد. به خاطر همين بيننده عادي فراري از فيلم‌هاي تجربي و تجذبه‌گرا نيز از تماشاي آن دلزده نمي‌شود. دلمر ديوز به خوبي توانسته با كارگرداني خوبي فضا و موقعيت‌ها را به نحوي به تصوير بكشد كه بيننده در حال و هواي شخصيت اصلي و موقعيت تيره و تار او قرار گيرد.  موقعيتي كه هر كس در آن قرار داشته باشد، نمي‌تواند با آرامش سر بر بالش بگذارد (بوگارت مردي است كه به جرم قتل همسرش زنداني بوده، شروع فيلم با فرار او از زندان آغاز مي‌شود. پليس‌ها و باج‌گيري به دنبال اوست اما جامعه آدم‌هاي خوب هم كم ندارد و...). نمي‌دانم براي چند نفر پايان اين فيلم در زمره پايان‌هاي خوشي است كه به نحوي هنرمندانه‌اي به تصوير در آمده است. اما براي من اين چند صحنه پاياني يكي از جذاب‌ترين پايان‌هاي اميدواركننده است.  آن هم در حالي كه عده‌اي از منتقدان سرنوشت شخصيت اصلي فيلم را در پايان فيلم چندان روشن نمي‌بينند. اما با توجه به اسم فيلم مي‌توان چنين برداشت كرد كه موقعيت شخصيت همچون گذرگاه تاريكي است كه او بايد از آن عبور كند. صحنه‌هاي پاياني هم اين فكر را تقويت مي‌كند. در يكي از اين صحنه‌ها، بوگارت داخل ايستگاه اتوبوس، روي نيمكتي و پشت به زوجي نشسته كه همراه دختر و پسر نوجوان‌شان با هم حرف مي‌زنند. بچه‌ها هر چند مشغول خواندن مجله هستند اما حواس‌شان به حرف‌هاي پدر و مادرشان است. حرف‌هايي كه بي‌شباهت به گفته‌هايي نيست كه اين روزها مي‌شنويم و در آن حسرت گذشته پررنگ است. آنها از بي‌توجهي ديگران ناراحتند و از زمانه مي‌نالند. 
مرد مي‌گويد: زماني بود كه مردم اگه مي‌تونستن به هم كمك مي‌كردند. زن مي‌نالد: بعضي وقتا من ديگه خسته مي‌شم! خسته و دلزده! هيچ اميدي برام باقي نمي‌مونه! بوگارت كه حرف‌هاي آنها را مي‌شنود انگار بخواهد از اين صحبت‌ها فرار كند از جايش بلند مي‌شود. به سمت دستگاه پخش موسيقي مي‌رود و دكمه پخش موسيقي را مي‌زند. در صحنه‌هاي بعد اين فرار از نااميدي و تاريكي كامل‌تر مي‌شود. چگونه‌اش را ترجيح مي‌دهم خودتان هنگام تماشاي اين فيلم هفتاد و سه ساله ببينيد. 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون