«اعتماد» از بررسي «آينده فرهنگ» با حضور انديشمنداني مانند داوري اردكاني، بهشتي، سليمي، كاشي، راغفر، مومني در دانشگاه علامه طباطبايي گزارش ميدهد
در غياب اصلاحات نهادي،آينده فرهنگها نگرانكننده است
حميد ايماني / فرهنگ مهمترين مولفه در زندگي بشري محسوب ميشود و بدون آن انسانها ماهيت، هويت و اصالت خويش را از دست خواهند داد. از اين رو بررسي آينده فرهنگ و افقهاي ترسيم شده كه نوعي وحدت فرهنگي و توجه به حضور و معناي فرهنگ در آن نيز نهفته است مورد توجه بسياري از انديشمندان و فرهيختگان است. از سوي ديگر هدف از ترسيم آينده فرهنگ و اتفاقاتي كه در عرصه بينالمللي در حال وقوع است ما را به سوي آسيبشناسي وضعيت موجود فرهنگ، چشمانداز آينده فرهنگ و عوامل راهبردي يكپارچهساز كه در وحدت فرهنگ آينده اثرگذار است، رهنمون ميسازد. همايش بينالمللي آينده فرهنگ، برخاسته از اين احساس است كه پژوهشگر معاصر، به خصوص در حوزه فرهنگ، ديگر نميتواند بدون داشتن تصويري از آينده به نتيجه و دريافتهاي درستي از موضوعات برسد. براي رسيدن به تصويري مقرون به صحت از آينده، بايد پژوهشگران و استادان رشتههاي مختلف فرهنگپژوهي ابتدا راه گفتوگو با يكديگر را بگشايند. گفتوگو و مشاركت در قلمروي بسيار گسترده فرهنگ، دشوار است و بايد پژوهشگران خود را براي درنورديدن اين راه و افزايش تجربه آماده سازند. اساس شكلگيري فكر برگزاري اين همايش، همين مقصود بوده است. همايش بينالمللي آينده فرهنگ با حضور چهرههاي مهم داخلي و خارجي حوزه فرهنگ، فلسفه، جامعهشناسي، اديان و... طي دو روز در دانشگاه علامه طباطبايي برگزار شد. آنچه در پي ميآيد گزارشي از سخنرانان شاخص اين همايش است.
كدام آينده و كدام فرهنگ
دكتر سيد محمدرضا حسيني بهشتي /سخنگفتن از آينده فرهنگ بيش و پيش از هرچيزي نيازمند رسيدن به تفاهمي درباره دو مفهوم پايه آن، يعني «آينده» و «فرهنگ» است. هردوي اين مفاهيم از يكسو، چندان در زبان محاوره بهآساني و بداهت بهكار ميروند كه بهنظر ميرسد پرسش از چيستي و معناي آنها حيرتانگيز يا زايد باشد. از سوي ديگر، نگرش به «حال» بهمنزله زماني كه انديشه و عمل ما بيواسطه با آن گره خورده و از اينرو، «زمان ما» است، خاستگاهها و پيامدهاي مهمي دارد كه گذار از حال و رويآوردن به «آينده» بدون شناخت آنها ميتواند ابهامهاي زيادي را برانگيزد. اصل اين گذار و امكان آن منوط به شرايطي است كه طرح جدي پرسش از آينده فرهنگ را به چالش ميكشد. بهعلاوه، مفهوم «فرهنگ» نيز امروزه دربردارنده چنان دايره گستردهاي از معاني است كه تنها دستيابي به يك درك مشترك در خصوص آن با وجود دشواريهايي كه كوشش براي تثبيت مفاهيم با آنها روبهروست، ميتواند انديشه و سخن ثمربخشي از «آينده فرهنگ» را در پي داشته باشد. حاصل اين كوشش، يافتن پاسخي قابل توجيه در قبال دو پرسش بجاست، يعني: «كدام آينده؟» و «كدام فرهنگ؟». ما ميتوانيم با واكاوي فلسفي دو مفهوم محوري مورد كنكاش در اين همايش و نيز نسبتي كه ميان اين دو در پرسش از «آينده فرهنگ» برقرار شود، برخي از افقهاي ممكن براي همانديشي و همسخني درباره آنها را ترسيم كنيم. آنهايي كه قصد مفاهمه فرهنگها را دارند با موانعي در اين راه روبهرو هستند. اين موانع در سه گروه يعني حوزه انديشهورزي نظري، حوزه عملي شامل اخلاق و حقوق و حوزه زيباييشناسي و هنر تقسيمبندي ميشوند. در دوگانه مفاهمه و منازعه، كوشش براي مفاهمه يك فرصت است و منازعه نتيجهاي جز تباهي و انحطاط ندارد. كساني كه قصد مفاهمه دارند با موانعي روبهرو هستند. اين موانع در سه حوزه انديشهورزي نظري، حوزه عملي شامل اخلاق و حقوق و حوزه زيباييشناسي و هنر تقسيمبندي ميشوند. در عرصه نظري يكي از موانع در مسير مفاهمه ميان فرهنگها، زبان است و توجه به زبان در شكلگيري انديشهها اهميت بسياري دارد. جهان بر اساس زبان دچار تقسيمبنديهايي شده است. يكي از فيلسوفان مطرح كرده كه «انديشه در زمين و مزرعي حركت ميكند كه شيارهاي آن را قبلا زبان شخم زده است.» بايد توجه شود كه مرزهاي زبان بسته نيست، بلكه به گفته ويتگنشتاين مرزهاي زبان من، مرزهاي جهان من نيز هستند. يكي از مسائل مهم ساختارهايمان، تفاوت در زبان است و اين تفاوت در ساختارهاي زبان ميتواند تسهيلكننده و در مواقعي مشكلزا باشند. براي مفاهمه پس از زبان با منطق مواجه ميشويم. منطقي كه ما با آن آشنا هستيم، در يونان گردآوري شده و بر سه اصل «عدم تناقض»، «هو هويت» و «طرد اصل شق ثالث» استوار است. در تمام فرهنگها اين سه اصل برقرار نيست. به عنوان نمونه برخي فرهنگها اصل آخر را ندارد. در اين صورت ممكن است برخي بگويند كه اين ديگر منطق نيست و چون منطق نيست، نميتوان با اين فرهنگ مفاهمه انجام داد. البته تنها تكيه بر منطق كافي نيست و در حوزه عمل نيز با مباحث مهم و جهاني روبهرو هستيم. انتزاع و بريدگي در حوزه عمل نيز بايد صورت بگيرد. در عرصه سوم، بحث بر سر زيبا و نازيبا و معيارهاي زيبايي است. عناصر تشكيلدهنده و مباحث كليدي و محوري در موضوع هنر به عنوان نمونه بر اساس نظريات كانت انجام ميگيرد و سپس ميگوييم كه اين موضوع بين فرهنگها مشترك است يا خير؟ براي مفاهمه، نيل به همه اين موارد ضروري است. جهاز لازم براي مفاهمه فرهنگها بايد فراهم شود. هر كدام از اين مباحث مفاهيم، روشها و رويكردهاي متناسب نظري خود را ميطلبد و صرف فراهم آوردن بسترهاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي براي اين سه عرصه كافي نيست. ٭ عضو هيات علمي گروه فلسفه دانشگاه تهران
آينده اقتصاد و فرهنگ در پرتو انقلاب دانايي
دكتر فرشاد مومني ٭
در ادبيات انقلاب دانايي به طيف وسيعي از تحولات در همه عرصههاي حيات جمعي اشاره ميشود. از جمله آنكه در مورد انسانها روي اين مساله تاكيد ميشود كه در اثر انقلاب دانايي انسانها به انسانيترين جايگاه تاريخي خود در فرآيند توليد دست پيدا ميكنند به اين معنا كه مولفه اصلي مشاركت ايشان در خلق ارزش افزوده استفاده از مغز و دانايي است و سهم تواناييهاي فيزيكي به حداقل ميرسد. از اين زاويه با قاطعيت ميتوان پيشبيني كرد كه درهمتنيدگي بيسابقهاي ميان اقتصاد و فرهنگ پديدار خواهد شد و به اين ترتيب طيف متنوعي از آمادگيها براي استفاده موثر و ثمربخش از دستاوردهاي اين تحول بزرگ موضوعيت پيدا ميكند كه اگر به موقع فهميده شود و در دستور كار قرار بگيرد، الگويي از سرنوشت قابل تصور خواهد بود و در غياب آن هزينه فرصت غفلت از بايستههاي اين تحول قابل مقايسه با هيچ يك از تجربههاي خسارتبار در طول تاريخ بشر نخواهد بود. براي دستيابي به فهمي روشمند از طول و عرض مساله و بايستههاي آن دستگاه نظري نهادگرايي به طور نسبي از قابليتهاي بيشتري برخوردار است چراكه از اين ديدگاه فرهنگ به شكل جديدي تعريف ميشود كه پيوند سرنوشت همه جهانيان با فهم آنها از ابعاد اهميت وجه نهادي مساله را بهتر آشكار ميسازد. از اين ديدگاه فرهنگ عبارت از مجموعه اطلاعات مشترك در نظر گرفته ميشود كه به طور كلي از آموزش حاصل شده باشد. خواه در قالب نظامهاي رسمي آموزش و از طريق كلاسهاي درس و خواه در قالب غيررسمي آن كه عبارت از آموزش از طريق والدين و ديگران و كسب هنجارهاي اجتماعي است. اين اطلاعات مشترك از طريق نهادها منشأ كنش متقابل انسانها ميشود. مساله اساسي آن است كه از ديدگاه نهادگرايي ظرافتهاي بسيار قابل اعتنايي براي تبيين اين درهمتنيدگي ميان اقتصاد و فرهنگ مورد توجه قرار گرفته است. به اين معنا كه شروع بحث از علم و فناوري در دستگاه نظري نهادگرايي از بنگاههاي اقتصادي است و رابطه نهادها با عملكرد اقتصادي با دو نمونه خالص از بنگاههاي اقتصادي كه به صورت نمادين در قالب جنرالموتورز و مافيا صورتبندي شده، تبيين ميشود. به اين ترتيب ملاحظه ميشود كه رابطه انقلاب دانايي با عملكرد اقتصادي از كانال نهادها همان قدر كه بر محور آن دو نمونه خالص اقتصادي هستند، همان قدر هم نماد فرهنگهاي متفاوت به شمار ميروند. من معتقدم كه در غياب اصلاحات نهادي متناسب با اين دگرگونيهاي بنيادي، چشمانداز آينده انسانها چگونه نگرانكننده ميشود و برعكس هنگامي كه برخوردي فعال و آيندهنگرانه با اين مساله صورت پذيرد، تجلي عيني تركيب خردمندانه اقتصاد و فرهنگ به صورت بسط همزمان معنويت و رفاه قابل مشاهده خواهد بود. ٭ عضو هيات علمي دانشكده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبايي
آينده فرهنگ در جهان در آميخته
دكتر حسين سليمي / جهان در دومين دهه از هزاره سوم در شرايطي واقع شده كه تحولات سريع علم و فناوري، انتظار آن را پديد آورده كه بتوان آنچه را پيشگويان قديم درباره آينده جهان بيان ميكردند، در پيش چشمان انسان پديدار سازد. رشد و توسعه سريع آيندهپژوهي نيز نتيجه همين تكامل تدريجي دانش و روش در حيات نوين بشري است كه در مورد آينده فرهنگ جهاني نيز كاربردي وسيع و جذاب داشته است. اين سوال مطرح است كه آينده فرهنگ در عرصه جهاني به كدام سو ميرود؟ براي پاسخگويي به آن سه بينش اساسي بيان شده است. نخست نگرشي است كه فرهنگ را عاملي هويت بخش ميداند كه در طول تاريخ بنيادهايش شكل گرفته و در آينده جهان، پايههاي آن تغييرناپذير و موجب تقابل و چالش ميان تمدنهاست. ساموئل هانتينگتون مهمترين نظريهپرداز اين گروه است. از اين نظر فرهنگ به عنوان مبناي اصلي تمدن تحولپذير نيست و از اين رو تعارضهايي بنيادين را ميان تمدنهاي مختلف در آينده پديد خواهد آورد. نگرش دوم فرهنگ را مجموعهاي از ايدهها و معاني به هم پيوسته ميداند كه در اثر فرآيند جهاني شدن از قيد مرزهاي ملي رها شده است و جهان را به سوپرماركتي از فرهنگهاي در حال تعامل و رقابت بدل كرده است. شكل پيشرفتهايي از اين نظريه در اثر گوردون متيوز منعكس شده است. نگرش سوم نگاهي است كه در ميان برساختگرايان يا به تعبيري سازهانگاران جديد شكل گرفته است. در اين نگرش جهان برساخته ايدههاي انساني است كه فرهنگها و هويتها را شكل ميدهند. جهان امروز متشكل از فرهنگهاي سهگانه آنارشي است كه گونههاي مختلف تعاملات بينالمللي را ميسازد. الكساندر ونت اين انديشه را بيان كرده است. بر اين اساس، سه نگرش مختلف نسبت به فرهنگ وجود دارد كه اولي فرهنگ را موجب گسترش تعارض، دومي فرهنگ را عامل تعامل و همزيستي و سومي آن را عامل يگانگي در جهان آينده ميداند. اما كدام يك از اين نگرشها ميتواند تبيين دقيقتري از واقعيت به ما بدهد؟ شايد بتوان با كمك يكي از شيوههاي آيندهپژوهشي كه با اتكا به روش تحليل لايه لايه علتها كه توسط سهيل عنايتالله تدوين شده است، به نگرشي عميقتر دست يافت. بر اساس روش تحليل لايه لايه علتها، آينده فرهنگ جهاني را ميتوان در چهار سطح مورد بررسي قرار داد كه عبارتند از: سطح ليتاني؛ سطح نهادي؛ سطح نمادها و گفتمانها؛ سطح استعادهها و اسطورهها. با كاربرد اين روش درخواهيم يافت كه جهان آينده به لحاظ فرهنگي جهاني است كه هويتهاي بومي در آن حفظ ميشوند، اما ابزارهاي كنترل دولت- ملتها بر آن كند شده و گونه ديگري از درهمآميختگي فرهنگها در محيط و شبكههاي جهاني شكل خواهد گرفت.
٭ استاد گروه علوم سياسي
دانشگاه علامه طباطبايي
عصر روشنگري و آينده انسان
سون اريك ليدمن٭ /چند صد سال پيش يك ايده جديد نسبت به آينده در اروپا گسترش يافت كه معتقد بود قروني كه در پيش روي خود داريم پيشرفت در همه عرصههاي زندگي را در بر خواهد داشت و اين شامل علم، تكنولوژي، سياست، ادبيات، هنر و دين ميشود. از همان ابتدا اين خوشبيني توسط كساني كه ميگفتند چنين آيندهاي نابودي عواطف و احساسات و روابط نزديك ميان انسانها را به دنبال خواهد داشت، مورد مخالفت قرار گرفت. در دهه دوم قرن 21 و با رشد انديشهها ميتوانيم بگوييم تعدادي از قولهايي كه داده بودند به حقيقت پيوست. رشد علمي بسيار حيرتآور بود. ثروت جهاني چندين برابر شده بود، گرچه به مساوات بين همه توزيع نشده است.
اما در زمينههاي ديگر اميدهاي فيلسوفي فرانسوي به نام كندرسه كه به اين قضيه خوشبين بود، به حقيقت پيوست. دموكراسي نتيجه رشد مدرنيته است اما اين همچنين در مورد ديكتاتوري نيز صدق ميكند. هيچ كس دقيقا نميتواند بگويد كه آيا با وجود اين همه پيشرفت، اخلاق در روابط انساني بهتر شده است يا نه؟ نميتوانيم بگوييم كه هنر در حال شكوفاتر شدن است، به استثناي اروپا، دين هنوز يك نيروي قدرتمند است.
من ميخواهم ميان دو جنبه سخت و نرم پروژه روشنگري تمايز قايل شوم. جنبه سخت آن راههاي كسب پيروزي خود را در قرون اخير به دست آورده است. اما جنبه نرم آن پيشرفتهايي را طي كرده است كه پر از تناقضات و گسيختگي است. اين امر سبب ميشود كه نتوانيم آينده انسان را به درستي پيشبيني كنيم. پيشرفتهاي علمي، تكنولوژيكي و اقتصادي ممكن است ادامه داشته باشد اما چه اتفاقي براي خود انسان ميافتد؟ جنبه نرم اين پروژه دقيقا كساني هستند كه به معناي واقعي انسان هستند در حالي كه ميتواند خودش را از ابزاري كه استفاده ميكند و محاسباتي كه انجام ميدهد، دور نگه دارد.
٭ استاد فلسفه دانشگاه گوتنبرگ سوئد
انقراض فرهنگ ها
كريستوفر بلشاو ٭/ بسياري از مردم آرزو ميكنند كه تا مرگ راه زيادي باشد و دوست دارند كه اگر ممكن است براي هميشه زندگي كنند. با اين فرض كه چنين چيزي ممكن نيست، آنها همچنان دوست دارند كه به مدت طولاني زندگي كنند. به همين نحو بسياري از مردم آرزو دارند كه لااقل نوع انسان منقرض نشود و تا ابد باقي بماند يا لااقل به مدت طولاني زندگي كنند. اين اميد صرفا محدود به خود زندگي يا وجود زيستشناختي ما نيست، بلكه آنچه را ارزش ميخوانيم، يعني موفقيتهايمان و فرهنگمان، نيز بايد به همين طريق زنده بمانند. ما قرار است كه با اين اميدها چه كنيم؟ آنها چگونه به هم مرتبط هستند؟ من اين سوالات را در اينجا بررسي كردهام. برخي فلاسفه استدلال ميكنند كه زندگي جاودانه يا زندگي طولاني چندان امر مطلوبي نيست. يك ادعا اين است كه چنين زندگياي خيلي زود به يك زندگي ناخوشايند تبديل ميشود و ما ميخواهيم از آن رهايي يابيم. به طور حتم در چنين زندگاني خستگي و بيزاري وجود خواهد داشت. ادعاي ديگر اين است كه زندگي جاودانه يا بسيار طولاني معناداري و ارزشمندي زندگي را از آن ميگيرد. زمان و فرصت نامحدود وجود ما را كممايه و كمعمق ميكند. هدف من در اينجا اين نيست كه كاملا اين استدلالها را ارزيابي كنم (گرچه آنها به عقيده من، ويژگيهاي باارزشي دارند) بلكه هدف اين است كه استدلالهاي مشابهي را در مورد زندگي جاودانه يا بسيار طولاني فرهنگ به منزله يك كل ارزيابي كنم. احتمالا همان طور كه زندگي افراد در برخي مسائل مهم هنوز در نقطه شروع است، فرهنگ نيز همچون يك كل در دوران طفوليتش است. تصور كنيد اين امر چندين هزار سال ادامه يابد، آيا ميتوان تصور كرد جايگزيني براي اين دو امر زيانآور باشد: از يك طرف يك چرخه پايانناپذيري از عقبنشينيها و ترميم آن و از طرف ديگر رسيدن به يك سطح ثابت اما نامطلوب؟هدف من اين است كه پيشنهاد دهم بين اميال فردي و جمعي يك تطابق و برابري برقرار كنيم. اما من همچنين ميخواهم كه ارتباطشان را كشف كنم. من معتقدم كه مساله مرگناپذيري و جاودانگي يك پديده فرهنگي است و چيزي است كه به واسطه تحولات اخير در علم، تكنولوژي و ساختار اجتماعي تقويت شده است. به نحو گستردهتر ما در دورهاي زندگي ميكنيم كه نگراني در مورد زمان وجود دارد و ما را وادار ميسازد كه بيش از حد به عقب و جلو نگاه بيندازيم و با آنچه ممكن است از تعادل و آرامش بگذرد، سازش كنيم.
٭ دانش آموخته دكتراي فلسفه، دانشگاه اپن انگليس