نابرابري، مصرفگرايي و روانپريشي فرهنگي
دكتر حسين راغفر ٭
من در سخنم به رابطه بين سرمايه فرهنگي، فرهنگ توليد و توليد فرهنگي و پيامدهاي آنها ميپردازم. توليد فرهنگي يكي از فرآيندها و رويههاي محوري است كه از طريق آنها معنا خلق ميشود. يك پرسش محوري اين است كه رابطه اقتصاد با فرهنگ چيست؟ و تاثير فرهنگ بر قدرت و اقتصاد چگونه است و ما چگونه اين رابطه را ميشناسيم و درك ميكنيم؟ تعامل قدرت، فرهنگ و اقتصاد و چگونگي اين تعامل به زيستبوم نهادي در اين جوامع مرتبط ميشود. اما خود اين زيستبوم نهادي همزمان محصول تعامل قدرت، فرهنگ و اقتصاد است.
از جمله محصولات اين تعامل در محيطهاي نهادي متفاوت، نابرابري است. نابرابري از يكسو محرك انسانها و جوامع به سمت پيشرفت است، اما از سوي ديگر منشا عمده آلام بشري است. اما اشكال مختلف نابرابريها محركهاي گوناگوني براي كنشها و واكنشها در زندگي انسانها هستند. مفروضات مشتركي وجود دارند كه چه محركهايي ما را پيش ميرانند تا در جستوجوي منزلتهاي اجتماعي بالا باشيم؛ از ميان آنها ميتوان به اشتياق به پول، شهرت و نفوذ اشاره كرد. اما شايد دقيقتر باشد بگوييم آنچه همه ما انسانها در جستوجوي آن هستيم واژههايي است كه به ندرت در اقتصاد سياسي از آن استفاده ميشود و آن «محبت» است. وقتي نيازهاي غذا و سرپناه تامين شوند، انگيزه اصلي در پس خواست ما براي موفقيت در سلسله مراتب اجتماعي شايد چندان به كالاهايي كه ميتوانيم داشته باشيم يا قدرتي كه تحت كنترل داشته باشيم مرتبط نباشد، بلكه به ميزان محبتي است كه در نتيجه منزلت بالاي اجتماعي ميگيريم. پول، شهرت و نفوذ ميتوانند بيشتر به عنوان نشانههاي جلب محبت ديگران و به عنوان وسيله كسب محبت ارزيابي شوند و نه اهداف ذاتي زندگي.
تغيير پارادايم از عدالت اجتماعي به امنيت سرمايه و ترغيب تدريجي دنياطلبي و روحيه مصرفگرايي، اصليترين توضيحگر تحولات ربع قرن اخير جامعه ايراني هستند. ورود دين به بحث عدالت اجتماعي از مسير اصول اخلاق ديني ممكن ميشود. اصول اخلاقي مجموعهاي از دستورالعملهايي است كه موجب تحول «خود» آدمي ميشود كه اين تحول خود سبب ميشود كه درك آدمي از جهان نو شود. تمسك به اصول اخلاق، سلوك و رفتار را متحول ميسازند و رفتار و سلوك تحول يافته، قدرت درك و شناخت جهان، يعني معرفتشناسي را با انطباق بيشتر با واقع، يعني وجودشناسي، افزايش ميدهد. براي تغيير پارادايم از عدالت اجتماعي به يك اقتصاد نئوليبرال لازم بود كه ارزشهاي جمعي تحقير و بر طبل فردگرايي كوبيده شود و به اين منظور تشويق به دنياطلبي و برخورداري از مواهب مادي اين دنيا به سرعت تبديل به اشكال مصرفگرايي بيسابقه شد.
مصرفگرايي به معناي «اتلاف» منابعي است كه ميتوانست در خدمت توليد و رشدِ انساني عادلانه قرار گيرد. منظور از رشد انساني يعني رشدي كه منتهي به ازخودبيگانگي نميشود. در حالي كه مصرفگرايي، هدف مصرفي است كه لذتگرايي افراطي را ترغيب ميكند. از اين منظر به طور كلي مصرفگرايي تنها ميتواند در بستر نابرابريهاي عظيم اقتصادي در هر دو سطح ملي و جهاني شكل بگيرد. بنابراين به عبارتي ديگر، مصرفگرايي انعكاس ديگري از نابرابريهاي فاحش در جامعه است. اين نابرابريها وقتي بيشتر غيرقابل پذيرش ميشوند كه در جوامعي رخ دهند كه به لحاظ توسعهيافتگي به گروه كشورهاي در حال توسعه يا عقبمانده تعلق دارند. به اين ترتيب نقش ساختارهاي قدرت در شكلگيري ساختارهاي توليدي، خلق شغل، نوع شغل، فساد، و شكلگيري نهادهاي ضد رشد و توسعه و بنابراين نابرابريهاي اجتماعي- اقتصادي نقش نخست را ايفا ميكند. نابرابري، الگوي مصرفي گروههاي مسلط را از يك سو با الگوي مصرف سرمايهداري جهاني پيوند ميزند و از سوي ديگر خود الگوي آرماني براي گروههاي فرودست جامعه ميشود. جامعهاي كه در آن موفقيت در زندگي با دستيابي به سطوح بالاي زندگي مادي تعريف ميشود و فرصتهاي نيل به موفقيت براي همگان مهيا نميشود. چنين جامعهاي دچار روانپريشي فرهنگي و فساد ميشود.
٭ دانشيار گروه اقتصاد دانشگاه الزهرا