• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4843 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۲۹ دي

نگاهي به «زني ميان دو تاريكي» مجموعه شعر فرناز جعفرزادگان

عدم قطعيت در رخداد زباني

عبدالمجيد زنگويي

 

كتاب «زني ميان دو تاريكي» حاوي سروده‌هايي اجتماعي و زنانه است. شاعر بينشي اسطوره‌اي را با نگاهي هستي‌شناسانه پيوند مي‌زند. زبان اين مجموعه روايي است همراه با ايهام و ابهامي كه خواننده را به خوانش دوباره و تفكر و تامل وا مي‌دارد. در شعر نخست كتاب مي‌خوانيم: «برمي‌گردم/  به آن  روز/ كه تنها يك خط بود/ و دستي/ اشاره به همه سو/  حالا /  روي آن نقطه ايستاده‌ام/  و مانده‌ام/  ميان خط‌خطي‌هاي منحني/  كه خطوط دستم را به هم گره زده». ضمير اشاره «آن» در گزاره «برمي‌گردم/ به آن روز» دقيقا همان نقطه ابهام و ايهام شعر است. كدامين روز؟ اين اشاره به چيست؟ روز ازل يا روز تولد شاعر؟ آيا بايد صورت واقعي كلمه را در نظر بگيريم و خطوط كف دست كه شاعر را تجسم كنيم يا آن را استعاره‌اي در نظر آوريم كه ما را به مفاهيم ديگري مي‌رساند؟
در شعر ديگري مي‌خوانيم:«اي فكر جذام گرفته/ كلاف سردرگم‌ات را/ به گور كه مي‌سپاري/ كه در باور علف‌هاي هرز/ به سرزمين مغزهاي مرده/ سلام مي‌دهي/ برگرد/ برگرد/ ديگر/ نه ايوبي مانده/ و نه گيسوي زني/ تا صداي شيون تمام زنان جهان باشد».
بينش اجتماعي اين شعر در گفت‌وگوي انسان با جامعه با نشانه‌شناسي ويژه‌اي در متن نهفته است. اين نشانه‌ها ذهن ما را به سوي اسطوره ايوب و سياوش و همساني آن با اسطوره سيتا كه در اساطير هندي آمده، مي‌كشاند. تركيب «علف‌هاي هرز» و «سرزمين مغزهاي مرده» ناخواسته مخاطب را به ياد نام كتاب شعر تي‌اس‌ اليوت يعني «سرزمين هرز» مي‌اندازد.
 در  شعري  ديگر آمده است: 
«چقدر/ فكر در من/ پر از لكنت نگاه/ مي‌دود/ چقدر ميان تن/ پرانتز باز / حرف/ پرانتز بسته/ سكوت را/ به ديدار كشم/ تا  ارگانيسم كلمه/  با  ديالكتيك تاريخ/  در سنتز فكر اسپينوزا/ دكارت/ كانت/ هگل/ و/ و/ و .../ تنها بماند/ و تمام فلاسفه را / به ضيافت افلاطون/ دعوت كنم/ شايد آن‌ سوتر/ كودكي/ دست‌هايش را/ تكان دهد/ و مرا به  چرخيدن
قايقي ميان/ آبي‌هاي اندوه/ دعوت كند/ وقتي كه/ هستي و زمان/ در قايق نيستي/ غرق شدن باشد/ هايدگر را در نازي آباد فاشيست بنامم/ سرم درد مي‌كند/ هم-سرم با واژه‌ها عكس مي‌گيرد/ و من ميان واژه‌هاي لكاته/ گيس بريده‌ام به يادگار/ تا به ياد آورد/ مرا، زن را/ و الهه‌گاني كه در آت/ تن را مي‌سرودند/ من الكترا نبودم/ مده‌آ نبودم/ شعر نبودم/ تنها زني بودم / ميان/ دو تاريكي/ با سايه‌هاي زيادي/ كه در او مي‌دويد».
 در اين سروده نسبتا بلند، اهميت فلسفه را در زبان به صورت كاركردي بينامتني مي‌بينيم كه با نام‌هايي از اسپينوزا و دكارت تا افلاطون در متن همراه و منجر به تامل مخاطب در سطرها مي‌شود و در نهايت به هايدگر در نازي‌آباد مي‌رسد. با توجه به كلمه فاشيست در شعر، شاعر انگار اين واقعيت تاريخي را به زباني ايهام‌آميز بيان مي‌كند كه هايدگر زماني با نازي‌هاي آلمان همكاري داشته است. شاعر با بازي‌هاي زباني مثل «سر و هم‌سر» و تشخص دادن به كلمات و گيس بريدن، اسطوره سوگ سياوش و گيس  بريدن زنان را براي مخاطب تداعي مي‌كند. بعد با آوردن نام مده ‌آ و الكترا و يادآوري اين دو اسطوره به زني مي‌رسد ميان دو تاريكي و سايه‌هايي كه مي‌توانند آنيموس درون باشند. 
در شعر شماره 44 ردپاي اسطوره پنه لوپه را مي‌بينيم كه جعفرزادگان بدون آوردن نام اسطوره‌ها و با استفاده از روايت‌هايي ديگر و ... مخاطب را از هر طيفي بنا به فراخور دريافت  او فكر كردن  وامي‌دارد. به عبارتي شاعر بدون آوردن نام موضوعي خاص، آن موضوع را به شعر خود احضار كرده و اين خود نوعي مهارت است. در شعر 44 «نخ ندادن» و «نخ دادن»  نوعي ضرب‌المثل عاميانه است كه از اسطوره يوناني پنه لوپه وارد فرهنگ ما شده است.
«مي‌چرخد چرخ/ تا/ نگاه‌هاي نخ‌نما را/ خياطي كنم/ بند دلم پاره مي‌شود/  بي آنكه بداني/  بي آنكه باشي/  بي‌آنكه .../ نخ نمي‌دهم/ به هيچ چشمي/ تا نخ‌نماي اشاره‌ها باشم».

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون