جواد مجابي از هر روز نوشتن گفت
تسلط به زبان كافي نيست، عاشق زبان بودن اهميت دارد
اعتماد| جواد مجابي ، نويسنده، شاعر و منتقد در بيست و سومين نشست كتابفروشي آينده حاضر شد و به پرسشهايي درباره حوزههاي مختلف كارياش پاسخ داد. مجابي شاعر، نويسنده و همچنين منتقد در حوزههاي هنرهاي تجسمي: نقاشي، مجسمهسازي و خوشنويسي و... است و به قولِ «علي دهباشي» كه به نوعي ميزباني از اين نويسنده را به عهده داشت؛ بيش از هزاران صفحه مقاله و سخنراني و كتاب مستقل بهويژه درباره هنر معاصر ايران داشتهاند كه هر كسي بخواهد امروزه از كمال الملك تا نقاشان و مجسمهسازان و خوشنويسان دوران كنوني را مطالعه كند بايد به آثار ايشان مراجعه كند. مجموعه كوچكي از آنها كتاب «سرآمدان هنر نو» است كه اخيرا منتشر شده است. بخشي از خاطرات ايشان هم در مجموعه تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران منتشر شده كه يك حجم 700 صفحهاي در كنار اين خاطرات نيز هست كه قرار است بهزودي منتشر شود. او در اين نشست، بوف كور صادق هدايت، سووشون سيمين دانشور و مدير مدرسه جلال آل احمد و برخي كارهاي ساعدي و البته جلد سوم روزگار سپريشده مردم سالخورده دولتآبادي را به همراه كليدر، جزو برترين آثاري ميداند كه در حوزهِ زبان فارسي نوشته شده است.
او در پاسخ به اين سوال كه اين نثر دلپذير را از كجا به دست آورده، ميگويد: «چخوف ميگويد براي نويسنده بودن هر روز بايد بنويسيد و البته اين منوط به داشتن قريحه است. وقتي استعدادي را داري، بايد تمام عمر را بنويسي و بخواني تا قادر باشي حرفهاي خود را به ديگران به بهترين وجه منتقل كني. من در واقع سعي كردم به اين توصيه چخوف عمل كنم و تقريبا از سال 1335 كه در كلاس پنجم درس ميخواندم، هر روز مينوشتم و اين نوشتن هيچگاه قطع نشد و سالها ادامه يافت. پيش از نوشتن بسيار ميخواندم تا به مصيبت دكتر ناظرزاده كرماني دچار نشوم كه وقتي در اواخر عمرشان ايشان را ملاقات كردم ديدم با چشماني پير و خسته كتاب ميخوانند. گفتم: «استاد چرا كتاب ميخوانيد؟» گفت من يك اشتباه كردم آن زماني كه بايد ميخواندم نوشتم و حالا كه بايد بنويسم، ميخوانم». به گفته مجابي، يكي از كارهايي كه فروتنانه بايد دنبال شود خواندن و نوشتن مداوم است و راهي جز اين براي اينكه آدمي فكر و ذهن و قلم خود را صيقل بخشد، وجود ندارد. البته نه فقط در زمينه نوشتن بلكه در زمينه نقاشي، مجسمهسازي، موسيقي و هر زمينهاي «استمرار» مساله اصلي و البته داشتن قريحه شرط لازم است، كه خب بخش دوم در اختيار آدم نيست بلكه ناشي از ساختار مغزي هر فرد است. آن كانكتها و ارتباطات مغزي است كه يك استعداد خاص را در يك فرد پديد ميآورد. اما اين تنها يك سرمايه اوليه است و اين سرمايه بايد به كار بيفتد و به يك ثروت بزرگ تبديل شود و آن كار شبانهروزي خواندن و نوشتن تا پايان عمر است و در اين ميان هيچگاه آدمي به حد مطلوب خود نخواهد رسيد. اما همين كه در اين راه گام برميدارد نشاندهنده پيشرفت وي در اين زمينه است.»
او در حوزه نقد نيز به اين مساله اشاره كرد كه ياد گرفته است هر رسانهاي اقتضايي دارد و هنگامي كه به عنوان مثال نقدي در مورد يك اثر نقاشي مينويسد؛ بايد طوري باشد كه اولا براي خود هنرمند نقاش مفيد باشد و نكات خوب و بد كار او را بيان كند و ثانيا ديگران را راغب سازد تا از آثار نقاشي يك هنرمند بازديد كنند:
مجابي همچنين به اين مساله اشاره دارد كه در واقع توانايي به زبان كافي نيست، عاشق زبان بودن است كه اهميت دارد: «آدم بايد با زبان در يك عشق بازي مداوم باشد و زبان براي او يك موجود زنده قابل درك باشد. همانطور كه نقاشي و ديگر آثار اينگونهاند. بدون عشق ورزيدن به رسانهاي كه در آن كار ميكنيم، قادر نخواهيم بود كه رشد كنيم. شايد مهارتهايي را به دست بياوريم. من نمونههاي خيلي خوب ادبيات قديم در زمينههاي مختلف عرفاني و ادبي و تاريخي را خواندم و شيفته ساختار زبان فارسي شدم. گاهي كه در نوشته خود شك ميكنم آن را با الگوهاي قديمياش ميسنجم و به متون قديمي مراجعه ميكنم تا ببينم به عنوان مثال بيهقي يا ابوسعيد ابوالخير آن را چگونه بيان داشتهاند. البته اين بدان معنا نيست كه از آثار ارزشمند ترجمه شده سود نميبرم چون معتقدم اين آثار بخش عظيمي از ادبيات ما را رونق بخشيده است. مترجمان خوبي چون احمد شاملو، محمد قاضي، رضا سيدحسيني و... زبان ما را گسترش دادند و ما با خواندن ترجمههاي ايشان به ظرفيتهاي متفاوتي از زبان دسترسي پيدا ميكنيم. وقتي شخص با اين حوزههاي مختلف آشنا ميشود به تدريج يك نوع رابطه معنوي براي او ايجاد ميشود. البته اين گاهي هم باعث ترس در نوشتن است. وقتي متون درجه يك را ميخوانيم در خلوت از خود اين را ميپرسيم كه تو چطور جرات كردي و مينويسي؟!
يك بار با دولتآبادي صحبت ميكردم. به ايشان گفتم هر بار مولوي ميخوانم حس ميكنم كه بيخود كردهام اين همه شعر گفتهام! گفت كه البته اگر من هم بيهقي را خيلي خوب خوانده بودم شايد دست به نوشتن نميزدم. در واقع اين ميراث و گنجينه ما آنقدر مهم است كه بايد بسيار كوشش كنيم تا شاگرداني وفادار اين شيوه باشيم. وقتي يك نقاش ايراني با ميراثي كه از قرن هفتم تاكنون با آثاري درجه يك ماندگار شده است، روبهرو ميشود بايد با احتياط بيشتري كار كند تا اينكه اصلا نداند اين ميراث چيست. دانستن اين ميزان زيبايي و خلاقيت كه در نگارگري دوره تيموري و مغولي بوده است و در مكتب هرات و قزوين و... هم كمككننده است هم باعث ترس. به گمانم اين ترس بسيار مهمتر است. اينكه ما حس كنيم در عرصهاي داريم كار ميكنيم كه استادان بزرگ هنوز حضور دارند و سايهشان بر سر ما است و در واقع اگر شاعر و نويسندهاي اين تصور را داشته باشد كه در محضر جهان مينويسد نه براي شهر خود و كشور خود پس با فروتني بيشتري كار ميكند و ميفهمد كه هيچ نيست و تنها شاگردي است كه از تركيب اين دانشها و خلاقيتها بهرهاي يافته است. اين فروتني يك امر رياكارانه نيست، بايد در ذهن يك هنرمند رسوب كند و در اين زمينه كوشش كند.»