امان از اين نسلهاي متفاوت
شيرزاد عبداللهي
«دوستم امروز مريض بود و من به جاي او سر كلاس رفتم. پايه سوم دبستان. نسل حاضر عجب نسل گستاخي است! يادم ميآيد كه معلم يكبار، فقط يكبارسرما داد ميزد تا آخر كلاس ساكت بوديم، اما اينها اصلا حرف حساب و حتي داد زدن حاليشان نميشود. ميخنديدند، حرف ميزدند، وول ميخوردند. حتي مرا دست انداختند. آخر سر يكيشون را له كردم! تارهاي صوتيام تبديل شد به طناب صوتي و صدايم به حدي گرفته كه نميتوانم حتي بنويسم!به چند روزاستراحت مطلق و يك سفرشمال نيازمندم تاكمي ازفضاي كلاس بيرون بيايم!» اين متن طنزآميز را دوست بزرگوار و با ذوقي نوشت. در پاسخ دوست طنازم گفتم: «دستشون درد نكنه بچهها كه به تو درس خوبي دادند. اگر دوست تو پزشك يا پرستار يا وكيل دادگستري يا قاضي و... بود به همين راحتي به جاي او سركار ميرفتي؟» گفت: «نه!» گفتم: «مشكل آموزش و پرورش اين تصور غلط عمومي است كه هركس كمي خواندن و نوشتن بلد است از پس كار معلمي برميآيد.» وقتي سكوت او را ديدم، دليرتر شدم و گفتم: «اگر معلم براي كار معلمي، آموزش حرفهاي و تخصصي ديده باشد و كارش را هم دوست داشته باشد با چنين مشكلاتي روبهرو نميشود و از كارش لذت هم ميبرد.» پرسيد: «يعني همه معلمها آموزش حرفهاي ديدهاند؟...» ميدانستم چه ميخواهد بگويد! ديكتاتوروار حرفش را قطع كردم و گفتم: «گرفتاري همين است كه خيلي از معلمها براي كارشان آموزش حرفهاي قبل از استخدام يا ضمن خدمت نديدهاند، حتي چندسال پيش آشپز و راننده و باغبان و نامهرسان را هم سركلاس فرستادند. آنهايي كه نه آموزش حرفهاي ديدهاند و نه به صورت تجربي راه و رسم معلمي را آموختهاند و نه عشق و علاقهاي به اين كار دارند در كلاس مثل شما مشكل پيدا ميكنند و گاهي يكي دو تا را له ميكنند!» داستان را كه توي جمع معلمان تعريف كردم، اولي گفت: «ما، معلمهايمان را كه توي كوچه و خيابان ميديديم پا به فرار ميگذاشتيم.» دومي گفت: «ما، حتي تصور اينكه معلم توي خانه پيژامه ميپوشد، برايمان سخت بود» سومي گفت: «اين نسل، كوچكتر و بزرگتر سرش نميشود.» چهارمي گفت: «الان توي دانشگاه هم استادها بيشتر نقش مبصر را بازي ميكنند.» پنجمي زد توي كانال صنفي: «با اين حقوقها چه انتظاراتي داري. اول حقوقها را ببرند بالا بعد...» ششمي بحث را رمانتيك كرد و سوز و گداز شمع را مثال زد كه زنگ خورد... واقعيت اين است كه زمانه عوض شده. فرديت بچههاي امروزي قوي است. بچهها اطاعت كوركورانه را نميپذيرند. ضريب هوشي (I.Q) بحث تخصصي و دامنهداري است و وارد آن نميشوم، اما اطلاعات بچههاي امروزي خيلي بيشتر از بچههاي قديمي است. اشكال آموزش و پرورش اين است كه افرادي از نسل ديروز بچههاي امروز را براي فردا تربيت ميكنند. معلم براي كسب مقبوليت بايد با زمانه غريبه نباشد و بچهها را بفهمد. معلم بايد با روانشناسي كودك، ادبيات كودك، موسيقي، شعر و هنرهاي دستي آشنا باشد. آنچه گستاخي و بيانضباطي نسل جديد شناخته ميشود، جلوهاي از تناقض بين افكار و رفتار قديمي معلم و انتظارات كودكاني است كه در عصر اطلاعات به دنيا آمده و در خانوادههاي تك فرزند يا دو فرزندي رشد كردهاند و بسياري چيزها را در خارج از مدرسه ميآموزند و بعضيها از معلمها در برخي زمينهها جلوتر هستند.