مترجم: بهار سرلك/ دغدغه اصلي وودي آلن در فيلمها و فيلمنامههايش هميشه «علت وجود» است. عنوان آخرين فيلم آلن از كتابي با نام «مرد بيمنطق: بررسي در اگزيستانسياليزم» (1958) نوشته «ويليام برت» گرفته شده است. اين كتاب فلسفه وحشت و نگراني مدرن را براي امريكاييها توضيح ميدهد. وودي آلن درباره اين كتاب ميگويد: «نويسنده آنقدر موضوع كتاب را عوامانه توضيح داده كه عقبماندهاي مثل من ميفهمدش.» درونمايههايي از فيلمهاي سياهتر وودي آلن، مانند «جرمها و بزهكاريها»، «زني ديگر» و «امتياز نهايي»، در مرد بيمنطق پديدار ميشود.
«وودي آلن» در 79 سالگي هم فيلمسازي را كنار نميگذارد. در «مرد بيمنطق»، چهلوپنجمين فيلم بلندش، بار ديگر به مسائل جدي روي آورده است. فيلم «مرد بيمنطق» در ماه مه در جشنواره كن اكران بينالمللي شد و هفدهم جولاي روي پردههاي سينماهاي ايالات متحده امريكا رفت و منتقدان نظرات مختلفي درباره اين فيلم بيان كردند.
در «مرد بيمنطق»، «واكين فينيكس» نقش «ايب لوكاس» را ايفا ميكند. ايب لوكاس پروفسور فلسفه دانشگاه است كه پوچي زندگي روزمره او را افسرده كرده است و در همين حين دانشجوي جذابش (با بازي «اما استون») سعي در اغوا كردن او دارد. مانند ديگر فيلمهاي وودي آلن، در مرد بيمنطق هم اتفاقات غيرمنتظره همهچيز را زير و رو ميكند. «ايب» صحبتهاي يك غريبه را استراقسمع و قصد ميكند به صورت ناشناس مشكل اين غريبه را حل كند. راهحل ايب براي حل مشكل اين غريبه از نظر اخلاقي زير سوال ميرود.
دان استينبرگ، منتقد روزنامه والاستريت ژورنال با وودي آلن مصاحبهاي تلفني درباره فيلم جديدش و برنامههاي بعدياش داشته است كه در ادامه ميخوانيد.
برخي منتقدان جشنواره فيلم كن، «مرد بيمنطق» را «كمدي سبُك» ناميدند، البته اين فيلم خندهدار نيست. بعد از ساخت اين همه فيلم كه با غم و غصه، خيانت و انتخابهاي اخلاقي سروكار دارند، ممكن است زمان زيادي صرف كنيد تا كارتان جدي گرفته شود؟
بله. وقتي كارم را شروع كردم ميخواستم نمايشنامهنويس بشوم. قهرمانهاي زندگي من «يوجين اونيل»، «تنسي ويليامز» و «اينگمار برگمان» بودند. اصلا علاقهاي به كمدي نداشتم اما استعداد من به كمدي تكيه داشت. مسيري بود كه كمترين مقاومت را ميطلبيد. مردم از من كمدي ميخواستند و هر چيزي را كه ميساختم يك كمدي ميديدند درحالي كه اين آثار هيچ ربطي به كمدي نداشتند. زماني كه «امتياز نهايي» را ميساختم، يادم هست، فيلمي بود كه به هيچوجه برايم جالب نبود. اين فيلم درباره آدم بدبخت و بيچارهاي بود كه در مخمصه ميافتد و مجبور به آدمكشي ميشود. اين فيلم در جشنواره كن با استقبال روبهرو شد اما وقتي روي پرده رفت مردم حين ديدن فيلم به آن ميخنديدند. به نظرم آنها فكر ميكردند اگر نخندند چيزي را از دست دادهاند. در مورد مرد بيمنطق هم همينطور است، اين فيلم هيچ چيز خندهداري ندارد. اما مردم وقتي فيلم را ميبينند ميخندند، چون مردم هميشه كمدي را به فيلمهاي من ربط ميدهند.
موزيك جاز اين فيلم آرامشي به شنونده ميدهد. تو از آهنگهاي «رامزي لوييس» به جاي مثلا آهنگ عزا استفاده كردي.
اگر آهنگ عزا روي فيلم ميگذاشتم، مردم با شنيدن اين آهنگ از سالنهاي سينما فرار ميكردند. ما كار هميشگي را انجام داديم. وقتي فيلمبرداري فيلم را به پايان ميرساندم و تدوينش هم تمام ميشد، به اتاق تدوين ميرفتم و از مجموعه آلبومهايي كه تعدادشان بسيار زياد بود، چندتايي برميداشتم و بعضي از آهنگهايي را كه فكر ميكرديم بهدرد فيلم بخورد، روي فيلم امتحان ميكرديم. انتخاب قطعه رامزي لوييس به اين دليل بود كه فكر ميكرديم اين قطعه مناسبترين است و وقتي آهنگ را روي فيلم امتحان كرديم يكدفعه صدا و تصوير با يكديگر جفتوجور شد. انتخاب موسيقي روند كندي دارد. اغلب انتخابي اشتباه داريم. وقتي فيلم «عشق و مرگ» را كه درباره ادبيات روسيه است ميساختم اول قطعهاي از «ايگور استراوينسكي» را روي آن امتحان كردم اما موسيقي استراوينسكي مناسب نبود. وقتي قطعهاي از «سرگئي پروكفيف» روي اين فيلم گذاشتم، فيلم روسيتر به نظر رسيد و همهچيز به هم ميآمد.
تو ادبيات، موسيقي و فلسفهاي كه در فيلمهايت به كار ميبري را خودت آموختهاي؟
بله، من خودآموخته هستم. سال اول از كالج اخراج شدم. وقتي جوانتر بودم فقط و فقط كتابهاي كميك ميخواندم و سراغ كتاب ديگري نميرفتم و به همين خاطر هم يك شكستخورده بودم. وقتي با دخترها بيرون ميرفتم، فهميدم فقط ميتوانم از بتمن و سوپرمن حرف بزنم. دختري كه با او بيرون ميرفتم درباره رمان، فلسفه، فرهنگ، موسيقي و تئاتر صحبت ميكرد. براي اينكه اينجور آدمها را در زندگيام نگه دارم مجبور بودم خودآموخته شوم يعني فقط به خاطر بقا در جامعه شروع به آموختن كردم.
در فيلمهاي بعديات بازي خواهي كرد؟
اميدوارم و مطمئنم اينطور بشود. در فيلمي كه فيلمبردارياش را تابستان امسال شروع ميكنم جايي براي من وجود نداشت. (پروژهاي بيعنوان با بازي «جسي آيزنبرگ»، «كريستين استوارت» و «بروس ويليس») وقتي سن بالا ميرود، بازيگري مسالهاي جدي ميشود. وقتي جوانتر بودم عملا براي هر نقشي كه خلقش ميكردم، مناسب بودم. آن زمان ميتوانستم دختر نقش مقابل را به دست بياورم، ميتوانستم دلربايي كنم، ميتوانستم قهرمان باشم. اول دسامبر، 80ساله ميشوم. وقتي فيلمنامه فيلمهايم را مينويسم ديگر نميتوانم نقشي براي خودم در نظر بگيرم. نميخواهم نقش پدرخواندهها يا نگهباني كه پشت صحنه ميايستد و شماره تلفن دخترهاي گروه كر به پسرهاي عاشق بدهد را بازي كنم. دوست ندارم نقش عموي مهربان را در مهماني كريسمس بازي كنم. بيشتر دوست دارم در فيلمهاي كمديتر كه سبك خاص خودم هستند ايفاي نقش كنم چون فكر ميكنم ميتوانم بامزه باشم.
آيا اين درست است كه تو قفسهاي داري كه در آن پر است از تكهكاغذهايي كه رويشان ايدههاي فيلمسازي را نوشتي؟
بله درست است. من الان در لندن هستم. احتمالا اينجا ناهار ميخورم و ايدهاي دارم كه آن را روي تكهكاغذي مينويسم. شايد هم ايدهام را روي دستمال بنويسم. وقتي به خانه بازگردم تكه كاغذ را در آن دراور ميگذارم. وقتي زمان نوشتن فرا ميرسد همه كاغذهايي را كه در دراور روي هم انبار كردهام، ميخوانم. بعضي از آنها بهدردبخور هستند و از آنها در فيلمها استفاده ميكنم. وقتي نويسنده باشي هرگز نميتواني از يك ايده كوچك هم بگذري. اميدوارم فرصت ادامه دادن داشته باشم و باز هم اين ايدهها را براي مردم به نمايش بگذارم.
شايد اين سوال به نظرتان وحشتناك باشد. «ساراباند» آخرين فيلم «اينگمار برگمان» بود كه در آن خود و عقايدش را اظهار كرده بود و به نوعي آخرين اظهاريهاش محسوب ميشود. فكر ميكني تو هم اين كار را بكني؟
نه، كار من متفاوت است. من سالهاي سال كار كردهام و همين الان فكر ميكنم سالم و سلامت باشم. من پرانرژي هستم. پدرم كمي بيشتر از 100 سالگي عمر كرد و مادرم هم به 100 سالگي نزديك شد. حدس ميزنم تا وقتي حمايت مردم را دارم ميتوانم به كار كردن ادامه بدهم. داستانهاي زيادي براي گفتن دارم. اصلا در نظر ندارم با ساخت فيلمي اظهاريه مشخص بدهم يا بانگ خداحافظيام محسوب بشود.