• ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3306 -
  • ۱۳۹۴ يکشنبه ۱۱ مرداد

نگاهي به آخرين ساخته كارگردان 72 ساله سوئدي

شيرطلاي ونيز براي كبوتري كه به هستي انديشيد

آيين فروتن/ در سالي كه گذشت (٢٠١٤)، روي اندرسون سينماگر ٧٢ ساله سوئدي، توانست با تازه‌ترين فيلم خود جايزه شير‌طلاي فستيوال ونيز را از آن خود كند؛ پنجمين ساخته بلند وي، كه عنوان بلندبالا و غريب «كبوتري روي شاخه‌اي نشست به هستي انديشيد» را بر خود يدك مي‌كشد. اين اثر جديد اندرسون، در كنار دو ساخته پيشين وي، «آوازهايي از طبقه دوم» (٢٠٠٠) و «شما، زنده‌ها» (٢٠٠٧) قرارمي‌گيرد تا كامل‌كننده سه‌گانه‌ا‌ي باشد كه به سه‌گانه «زيستن» معروف شده است. هرچند با تماشاي اين فيلم، متوجه مي‌شويم كه «كبوتر» نيز به تاسي از دو فيلم قبلي بار ديگر كنايه و هجوي است از زيستن در وضعيت معاصر: حياتي سرشار از دلمردگي.

در «كبوتر... »، شاهد بسياري از مولفه‌هاي سبكي و تماتيك آشناي روي اندرسون هستيم؛ قاب‌بندي‌هاي حساب‌شده، تناليته سرد در رنگ‌آميزي، عمق‌ميدان‌هايي با وضوح بالا كه به همراه ايستايي دوربين و برداشت‌هاي بلند مجال لازم را براي نگريستن فراهم مي‌آورند؛ تمهيدات فرمي كه عملا به اندرسون امكان مي‌دهند لحن و فضاسازي سرد و هجوآميز مورد نظرش را در فيلم ميسر كند، آنچه در نهايت راه به آن كيفيتي مي‌يابد كه در توصيف سينماي وي بسيار مرسوم است: سبك ابزورد. درونمايه اصلي فيلم كه همانا جهان دلمرده و ملال‌آور انسان معاصر است و بر تهي‌شدن افراد از عواطف و عدم امكان برقراري ارتباط با خود و ديگري تاكيد مي‌كند، از خلال زيبايي‌شناسي سرد و لحن طنزآلود خشك و سياه فيلم تشديد مي‌شود. با اين حال، نمي‌توان فيلم را تكرارِ صرف تجربه‌هاي پيش‌تر آزموده‌شده و دستاوردهاي قبلي اين سينماگر مولف سوئدي قلمداد كرد، چرا كه اندرسون، گويي با اين فيلم به قسمي از پالودگي نايل مي‌شود؛ چكيده‌اي از آنچه كه در اين سه‌گانه قصد تصويركردن آن را داشت و مهم‌تر از همه نمايش ابه زوديته وضعيت معاصر بشري در منتهادرجه و غايت خود؛ واردآوردن واپسين كنايه نيش‌دار آن هم هرچه گزنده‌تر و تند و تيزتر.

فيلم با نمايي از موزه حيات‌طبيعي آغاز مي‌كند، با مردي كه به پرنده‌هاي تاكسيدرمي شده با حالتي بي‌حس مي‌نگرد، در اين ميان كبوتر خشك‌شده‌اي نشسته بر يك شاخه نيز به چشم مي‌خورد، ولي آيا به واقع، اين انسان به اصطلاح «زنده» است كه كبوتر را نظاره مي‌كند يا اين كبوتر است كه به هستي بي‌رمقِ انسان چشم‌دوخته است؟ (ايده‌اي كه اندرسون از تابلوي نقاش معروف هلندي پيتر بروگل الهام مي‌گيرد.) و اين بستري مي‌آفريند براي آنكه صحنه تئاتر زندگي بدل به تالارهاي موزه بشري بشود؛ در فيلم آدم‌ها با آن گريم‌هاي بي‌روح گويي خود در اين موزه تاكسيدرمي شده‌اند. از طرفي، زماني كه صحبت از موزه به ميان مي‌آيد، «تاريخ» نيز به موازاتِ آن خود را پديدار مي‌كند و عجيب نيست كه در لحظاتي از فيلم، اندرسون مرز ميان گذشته و حال را از ميان برمي‌دارد تا به يك ناهمزماني (asynchronism) دست‌يابد و حس درهم‌تنيدگي اعصار را القاكند، لحظاتي از قبيل زماني كه مي‌بينيم افرادي با لباس‌هاي نظاميان سابق انگليسي سياهپوستان را درون يك محفظه عظيم فلزي روي آتش مي‌سوزانند (يا بهتر بگوييم، كباب مي‌كنند!) تا از بلندگوهاي متصل به آن محفظه فلزي موسيقي به گوش برسد و در همان‌حال اشرافِ كهنسال را به اين ضيافت فرا بخواند.

ولي، در ميانِ آدم‌هاي اين موزه مومي، دو شخصيت هستند كه در وضعيتي سهمگين‌تر نسبت به ديگران قرار دارند، دقيقا به اين خاطر كه برخلاف ديگر آدم‌هاي فيلم هنوز قايل به نوعي كنش و واجد شمه‌هايي از اميد عبث‌ و واهي هستند. دو شخصيتي كه با يك چمدان، به مانند هنرمندان سرگردان سيرك به اين‌سو و آن‌سو مي‌روند تا خنزر ‌پنزرهايي مثل نقاب ترسناك خون‌آشام را بفروشند- شايد واپسين تلاش براي بازگرداندن حسي از هيجان به ديگران. اين رويابين‌هاي فيلم، اما هربار در تلاش سيزيف‌وار خود شكست مي‌خوردند، حتي يكي از آنها گويي ظاهرش هربار بي‌رمق‌تر از پيش مي‌نُمايد، تا اينكه در واپسين نمايي كه آنها را در اتاق هتل‌ مي‌بينيم گويي در يك سلول در لحظه پيش ‌از مرگ هستند، اين كنايه از اين هم تلخ‌تر مي‌شود وقتي كه راهرو آنجا را مي‌بينيم كه با آن بخش پذيرشش بيشتر به آسايشگاه رواني شباهت دارد، گويي رويابين‌ها، (تنها) ديوانگان اين وضعيتند.

طنز تلخ فيلم با مرگ سه انسان و برخورد بي‌تفاوت و مضحك حاضران در صحنه آغاز مي‌شود، تا اينكه در انتها وضعيتِ معاصر را از اين هم بغرنج‌تر شاهد باشيم: عده‌اي از آدم‌ها بي‌حركت در انتظارِ اتوبوس ايستاده‌اند (اتوبوسي كه شايد همچون «گودو»ي بكت هرگز از راه نرسد) و يكي از آنها متوجه مي‌شود كه «امروز چهارشنبه است» و روز را اشتباه حساب‌كرده است، ولي مگر در ميانه ملال و تكرار بيهوده، روزها با يكديگر فرقي مي‌كنند؟ ديروز يا امروز چه تفاوتي باهم دارند؟ به مانند گذشته و اكنونِ تاريخي‌اي كه اندرسون در يكديگر مي‌تند؛ فيلم در پايان، بيش از هرچيز قادر است براي مخاطب اين پرسش را پيش بنهد كه «آينده» را چگونه رقم خواهد زد؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون