مترجم: كيان فرهاد/
«اين فيلم مستر كلاس زمانبندي كمدي است، بهرهگيري از ضرباهنگ و تكرار، به مهارت يك پيانيست حرفهاي كنسرت.»
(Variety-پيتر دبروگ) «بخش عمده «كبوتر» بسيار در همان قالب دو فيلم قبلياش است، كه بخشي از مشكل فيلم را شامل ميشود»
(The Dissolveـ مايك دآنجلو)
«بعضي از منتقدها، آخرين ساخته اندرسون را دوبارهكاري ميپندارند و بحثشان بر اين است كه طرح اوليه آن فاقد آن طراوت «آوازهايي از طبقه دوم» است. براي من اين شكوفايي كامل رويكرد اندرسون است كه بهترين اثر داداييستي خودش را [به مانند يك اركستر] رهبري ميكند - و حتي نسبت به حس شفقت و هراس [درون فيلم] ريسك ميك ند. » (Village Voice ـ آلن شرستال)
آنچه در ادامه ميخوانيد مختصري از چند پرسش و پاسخ با روي اندرسون، فيلمساز سوئدي است با نشريه Indiewire، كه در آن اندرسون از برخي منابع الهام در فيلمهايش ميگويد.
حس ميكنيد «كبوتري روي شاخهاي نشست به زندگي انديشيد» چه چيزي به تجربه وضعيت بشري كه پيشتر در دو فيلم قبلي، «آوازهايي از طبقه دوم» (٢٠٠٠) و «شما، زندهها» (٢٠٠٧) بود، اضافه ميكند؟
اين [فيلم] چيز عظيمي است. آرزوي من اين است كه طيف بسيار بزرگي از هستي وجود آدمي روي اين سياره را ايجاد كنم. منبع اصلي الهام من تاريخ هنر است. من [«كبوتر»] را مرتبط با آثار نقاش اسپانيايي فرانسيسكو گويا ميدانم. او نقاشيهايي در باب هستي ميكشيد و گمان ميكنم زماني كه درگذشت، 80 سال داشت و او درباره نگرشاش نسبت به هستي در تمام آن سالها به ما چيزهايي ميگويد؛ گاهي اوقات بسيار غمانگيز و نااميدانه، گاهي بسيار اميدواركننده و بعضا بسيار گروتسك و بيرحمانه و الخ. ولي بيش از همه دغدغهاش، انسانگرايي بود. او باور داشت - چنان كه نگرش من نيز همينطور است - كه هنر همواره بايد در خدمت اومانيسم باشد.
فكر ميكنم عنوان فيلم برگرفته از نقاشي پيتر بروگل مهتر است؟
درست است. ولي اگر صادق باشم، بروگل از ازدحام خيابان نقاشي ميكرد و من در عوض [نقطه تمركز و ديد] را به كبوترها تغيير دادم. يك روز، در جنوب سوئد نشسته بودم و سعي داشتم فيلمنامهام را بنويسم و دچار مشكل شده بودم. بيرون پنجره، در همان ارتفاعي كه من نشسته بودم، يك درخت بود، يك شاخه و يك كبوتر و با خودم فكر كردم، «شايد اين كبوتر هم مشكلي شبيه به من دارد؟» يعني، انديشيدن درباره هستي. [ميخندد]
برايم جالب است عنوان تريلوژيتان «سهگانه زيستن» است، با اينكه در صحنهپردازي و ساخت هر نما، حسي پرقدرت و بسيار كميك وجود دارد، مثل امضاي سبكيتان در دوربين بيحركت و برداشتهاي بلند، گريمهاي ارواحمانند بازيگران و غيره. چرا اين سبك مشخص را براي ارايه تعاملها و زندگي انساني برگزيديد؟
من تجربه ساخت فيلمم را بعد از اتمام مدرسه سينمايي با سبك بسيار واقعگرايانهاي آغاز كردم. تحت تاثير به اصطلاح نئورئاليسم ايتاليايي دهه ٤٠ و بعد از جنگجهاني دوم بودم. حقيقتا ويتوريو دسيكا يكي از محبوبترين فيلمسازهايم بود و فيلمش «دزدان دوچرخه» همچنان يك شاهكار است. جدا واقعگرايانه است و ١٥ سال در ساخت فيلمهاي كوتاه، بلند و تبليغاتي ميكوشيدم [كارم را] به خوبي او انجام دهم. نزديك بود اين كار را رهاكنم و فكر ميكردم شغل ديگري مثل مهندسي يا نويسندگي پيدا كنم. ولي يكدفعه، در يك شب فهميدم ميتوانم جسارت داشته باشم و رئاليسم را رها كنم و به سمت آن چيزي بروم كه به آن ميگويم سبك انتزاعي و از تاريخ هنر الهام بگيرم.
من در يك خانواده كاملا معمولي در گوتنبرگ سوئد به دنيا آمدم كه در آن هنر انتزاعي چيز ناآشنايي بود و فقط رئاليسم را قبول ميكردند. بعد از رئاليسم از هنر اروپا الهام گرفتم؛ سمبليسم، اكسپرسيونيسم و ابزورديسم. شما در ايالات متحده، ادوارد هوپر را داريد، به نظرم او واقعگرا نيست. نقاشيهاي او بسيار خالص و متواضع هستند. او هم من را خيلي تحت تاثير قرار داده است.
به باورم يكي ديگر از الهامبخشها براي شما، ساموئل بكت است كه او هم در آثارش موازنه [ميان زيبايي و غمگناگي] وجود داشت. جمله يكي از نمايشنامههايش چيزي شبيه به اين است: «بامزهترين چيز ناشادمانهترين است».
[ميخندد] بله، فكر ميكنم گفته بود «غم مفرح است» يا چيزي شبيه به اين. بكت از طرفداران جدي استن لورل و اوليور هاردي بود. و من هم با ايندو بزرگ شدم. وقتي خيلي جوان بودم، يكشنبهها به سينما ميرفتيم و يك عالمه لورل و هاردي ميديديم و حس ميكردم كه خيلي غمگين هستند. غمي در آنها وجود داشت و در همان حال آنها خيلي كمدي بودند. تركيب غريبي است.
منبع: Indiewire