مرجعيت گمشده روايتِ مصادره شده
قادر باستانيتبريزي
در حادثه تلخ بندر شهيد رجايي، پيش از آنكه دود و آتش فروكش كند، موج ديگري شهر را دربرگرفت؛ موجي از شايعه، نگراني، پرسش و نياز به اطلاعرساني شفاف. نه به دليل كمبود رسانه، بلكه به خاطر غيبت صدايي معتبر و پاسخگو. در حالي كه رسانههاي خارجي با سرعت روايت خود را ساختند، صدا و سيماي ما، بار ديگر دير و بيرمق وارد صحنه شد. اين تجربه، بار ديگر به ما آموخت كه در عصر فوران دادهها، هر ثانيه تاخير، بسان فاجعهاي ثانويه عمل ميكند. امروز ديگر ترديدي نيست كه رسانههاي رسمي ما، براي ايفاي نقش موثر در لحظات بحران، به تحولي جدي، هوشمندانه و مردمي نياز دارند. فرصت آن است كه رسانهها نه عقبتر از مردم كه همراه با مردم حركت كنند؛ نه در سايه، بلكه در متن جامعه بدرخشند. رسانههاي مستقل داخلي اگر حمايت شوند و فضاي مانور داشته باشند، ميتوانند پشتوانهاي نيرومند براي صداقت، شفافيت و آرامش افكار عمومي باشند. در اين ميان، آنچه زير آوار تاخير، سكوت و بياعتمادي پنهان ميماند، فقط خبر نيست، بلكه سرمايه اجتماعي يك ملت است. واقعا چند بحران ديگر بايد رخ دهد تا به اين نتيجه برسيم كه مهمترين مساله در مواجهه با بحران، داشتن «رسانه» است؛ رسانهاي كه بتواند روايت را بسازد، نه روايت را بسوزاند؛ رسانهاي كه هم مصلحت را بفهمد و هم واقعيت را پنهان نكند؛ رسانهاي كه به جاي طوطيوار خواندن سناريوهاي از پيش نوشته شده، جرات داشته باشد با افكار عمومي روبهرو شود، با زبان مردم سخن بگويد و در دل مردم باقي بماند. رسانه ملي ما امروز، نه ملي است و نه رسانه. بيشتر به ايستگاهي تشريفاتي ميماند كه ماموريت اصلياش اقناع افكار عمومي نيست، بلكه حفظ ظاهرِ يك ساختار فرسوده است. بخش خبري آن منتظر ميماند كه سناريو بنويسند، سپس در ناشيانهترين شكل ممكن اجرا كند. نه باور به روايت هست، نه مهارت در اجرا، نه مخاطبمحوري. در نتيجه، روايت را ديگران ميسازند؛ رسانههايي بيرون از مرزها كه با تكيه بر همان حداقلهاي حرفهاي روزنامهنگاري، مخاطب را جذب ميكنند و مرجعيت را تصاحب. شكافِ اعتماد، اين روزها ديگر يك خراش سطحي نيست، يك ترك عميق است. افكار عمومي ديگر منتظر صداوسيما نميماند.
«صدا» از جاي ديگري ميآيد و «تصوير» از كانالهايي بيرون از مرزها. روايتها در تلگرام و توييتر ساخته ميشوند و افكار عمومي، تشنه اطلاعات، تشنه شفافيت، بيدرنگ به آنها پناه ميبرد. اين، يك بازي ساده رواني نيست. اين، واگذاري مرجعيت به بيرون است. اين، مقدمه شكست در جنگ نرم است، بدون شليك حتي يك گلوله. رسانه بايد مستقل، مسوول و حرفهاي باشد. اگر رسانه داخلي بتواند با خطوط قرمز واقعگرايانه، نه توهمآلود، واقعيت را پوشش دهد، حتي اگر روايتش با روايت رسمي تفاوت داشته باشد، باز هم مفيد است. تضاد روايتها در درون، بهتر از تسليم كامل به روايت بيرون است. مرجعيت رسانه، اگر در داخل بماند، كشور نجات يافته است. بستن فلهاي مطبوعات، طرد خبرنگاران مستقل، ساختن صداوسيمايي يكدست و بيجان، فراري دادن استعدادها به بيبيسي، ايران اينترنشنال، راديو فردا و ديگران... نتيجهاش چيزي نيست جز اينكه حالا در بزرگترين حادثهها، كوچكترين اعتماد به منابع رسمي باقي نمانده است. ما با دست خود، فرانكشتاين رسانهاي در بيرون مرزها ساختهايم و حالا از هيولايي كه بر مرجعيت ما سايه انداخته، به درستي ميهراسيم. جهان امروز، جهان رقابت روايي است. روايتها بر حقيقت تقدم يافتهاند، اما روايتي ميماند و موثر است كه دستكم «بويي از واقعيت» برده باشد. روايتِ تحريف شده، روايتي است كه از همان ثانيه اول به ضد خودش تبديل ميشود. مردم امروز، نه در دهه شصتاند، نه در دهه هفتاد. هيچ چيز را بيراستيآزمايي نميپذيرند. تكنولوژي، رسانه، سواد رسانهاي و تجربه زيسته آنها را به آنتيبيوتيك دروغ تبديل كرده است. هر دروغي، فقط سيستم را تضعيف ميكند. اگر كشورهايي مثل تركيه، عربستان يا حتي شبكههايي مانند الجزيره، امبيسي يا اسكاينيوز توانستهاند روايتهاي ملي را جهاني كنند، به خاطر سينماي پيشرفتهشان نيست؛ به خاطر فهم دقيقشان از كاركرد رسانه است. ما سينما را بهتر از آنها ميشناسيم، اما رسانه را نميفهميم يا شايد نميخواهيم بفهميم. اين، فاجعه است. و باز هم با رخداد تلخي روبهرو شديم، بيآنكه سازوكاري شفاف براي پاسخگويي درباره ضعف اطلاعرساني به چشم بخورد. در كشوري كه انتشار يك كليپ در شبكههاي اجتماعي ميتواند بلافاصله واكنش هماهنگ نهادها را برانگيزد، شايسته است در برابر تاثير روايتهاي متناقض بر آرامش رواني مردم نيز حساسيت و مسووليتپذيري بيشتري نشان داده شود. اعتماد عمومي با شفافيت و پاسخگويي بازيابي ميشود؛ آيا زمان آن نرسيده كه همين حساسيت را صرف تقويت صداقت رسانهاي كنيم؟ ما نياز به بازنگري داريم. به تفكري نو در باب رسانه. به تيمي رسانهاي كه نبض جامعه و شبكههاي اجتماعي را در دست داشته باشد، نه تيمي كه منتظر بماند تا ببيند بالا چه فرماني صادر ميشود. رسانه، نه ابزار تبليغات دولتي كه يكي از نهادهاي اصلي امنيت ملي است. بايد اين را بفهميم، پيش از آنكه خيلي دير شود. براي يكبار هم كه شده، بحران رسانه را جدي بگيريم. نه براي دل خبرنگاران، نه براي حيثيت روزنامهها، بلكه براي بقا. لابد واقف هستيم كه بياعتمادي، فروپاشي ناگهاني ندارد؛ قطرهقطره انباشته ميشود، از هر خبر پنهان شده، از هر حقيقت سانسور شده، از هر مجرياي كه باور ندارد آنچه ميگويد و از هر مخاطبي كه ديگر نميبيند، نميشنود و نميپذيرد. سوال ساده است، اگر ما رسانهاي براي مردم خود نداشته باشيم، مردم ما به كدام صدا گوش خواهند سپرد؟ و هشدار روشن است، اگر هنوز هم رسانه را نه پل ارتباطي كه ابزار حكمراني بدانيم، آيا روزي خواهد رسيد كه هيچ صداي درونزاد، ديگر شنيده نشود؟!