• 1404 چهارشنبه 17 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6037 -
  • 1404 چهارشنبه 17 ارديبهشت

سفرنامه ‌ «‌لبنان» سيدعطاءالله مهاجراني

بيروت، جهاني ديگر؛ بازار عطّارا درصيدا، بمباران صور (۲۷)

سيد عطاء‌الله مهاجراني

در مركز شهر صيدا به بازار رفتيم. بازار سنتي. دكان بزرگي ادويه و چاي داشت. من چوب دارچين و چوب زنجبيل خريدم. هادي چاي راس الحصان. بوي ادويه هندي فضا را پر كرده است. ياد ۶۵ سال پيش و بازار ادويه‌فروشان نزديك چهارسوق بازار بزرگ اراك افتادم! ذهنم پرواز كرده است...

«رفتيم راسته بازار عطّارا تا زرد چوبه و هل و گلاب و زعفران بخريم. بوي راسته بازار عطارا نزديك بود مدهوشم كند. با خودم گفتم بهشت هم حتما همين بوي خوش را مي‌دهد. تصور كنيد بوي هل و دارچين و زردچوبه و زعفران و گلاب و زنجبيل و فلفل و چاي سياه و سبز و نبات و شكر سرخ و بارهنگ و گل گاوزبان و... وقتي در هم آميخته شود؛ چه محشري مي‌شود!» در حال و هواي بازار عطارا در بازار بزرگ اراك بودم كه ذهنم به سوي بنارس پرواز كرد. در بازار بنارس بودم. شهر مقدس بنارس كه هندوها آداب زيارت و غسل در درياي گنگ را در اين شهر به جاي مي‌آورند ذهنم مانند تالار آينه يا طربخانه يا تماشاخانه‌اي آراسته است. در هر سه بازار ادويه نقش نماياني دارد. مثل بهار كه به طبيعت رنگ و رو و عطر مي‌بخشد. ادويه بهار هنر آشپزي در شرق بوده است. چنانكه رنگارنگي لباس‌ها در شرق با غرب متفاوت است. شما در هند در شهر و روستا انگار وارد نمايشگاه نقاشي شده‌ايد. مانند عشاير خودمان، رنگ‌آميزي لباس‌ها و پيراهن‌ها و سربندهاي زنان قشقايي و كرد و لر و بلوچ و آذري در ايران! در ميان ادويه. بوي خوش زنجبيل و چاي و هل و زيره سبز و زيره سياه و زيره قهوه‌اي و دانه خردل سياه و خردل زرد و دانه گشنيز و فلفل سياه و فلفل قرمز كشميري و پودر انگور فرنگي هندي و تمر هندي و گشنيز و... صداي تركيدن بمب به گوشمان رسيد. ساختماني در گوشه‌اي بمباران شده بود. حتما در ميان آوار قلب‌هايي از حركت باز ايستاده است. چشماني به روي زندگي بسته شده است. بازار ادويه‌فروشان بازار زندگي است و جنگ بازار مرگ... از دكان عطاري كه بيرون آمديم ديدم بر پارچه‌اي نوشته شده است:

« لا حياد في المعركه بين الحق و الباطل!» در نبرد ميان حق و باطل ديگر جايي براي بي‌طرفي و بي‌تفاوتي نيست! براي همراهان اين تكه از سرود دانته در دوزخ را تعريف كردم. دانته مي‌گويد در دوزخ با جمعيتي مواجه شديم. برهنه بودند و شيون مي‌كردند و زار مي‌زدند. به دنبال پرچمي كه مانند گردباد مي‌گرديد، روانه بودند. به ويرژيل (راهنماي خرد و دانايي) گفتم: اينان چه كساني‌اند!؟ گفت:«اينان ارواح دردكش كساني است كه در زندگي‌شان در دنيا نه دعا كردند و نه نفرين!»

چرا لبنان نمي‌تواند مانند سويیس بازار زندگي باشد!؟ هر روز اتفاق تازه‌اي در بهبود زندگي و آرامش مردم مي‌افتد. براي اينكه گاو‌ها را به مراتع سرسبز در بالاي ارتفاعات ببرند. براي هلي‌برد گاو‌ها با هلي‌كوپتر برنامه‌ريزي كرده‌اند. در بانك‌هاي مشهور و ناشناخته اكثر رهبران مستبد شرقي حساب‌هاي محرمانه دارند. براي نگهداري اين حساب‌ها نه تنها سود سپرده نمي‌گيرند بلكه سود براي نگهداري سپرده مي‌دهند. وقتي اين رهبران مانند محمدرضا شاه و صدام و قذافي و مبارك و... با انقلاب و نهضت‌هاي ملي سرنگون مي‌شوند، بيشتر اين حساب‌ها بلاتكليف مي‌ماند و به قول حافظ «شُربُ اليهود» يا به قول مردم روزگار ما «هپلي هپو!» مي‌شود. كسي سر در نمي‌آورد كه اين سرمايه‌هاي ملت‌هاي محروم و ستم‌ديده كه مي‌بايست هزينه آموزش و درمان و حتي خورد و خوراك معمولشان مي‌شد، چه مي‌شود! انگار بمب در وسط بازار ادويه‌فروشان صيدا افتاده بود تا ما از ياد نبريم در لبنان اين روزها در مواجهه زندگي با مرگ هستيم. بعد از بازار سمت قلعه صيدا رفتيم. قلعه بسته بود. پيداست در اين روزهاي بمباران و كوچ مردم و عدم حضور گردشگران كسي به ديدن قلعه نمي‌رود. لبنان كه يكي از مهم‌ترين و زيباترين كشورهاي گردشگري است به دليل همين شرايط و نيز سابقه جنگ‌هاي خانگي به مرور زمان در پنج دهه گذشته، موقعیتش را از دست داده و كشورهاي مصنوعي يا تصنعي كه شبيه شهرك‌هايي هستند كه مانند قارچ سر بر آورده‌اند، تبديل به مراكز گردشگري شده‌اند. كشورهايي بي‌سابقه فرهنگي و تمدني. تار و پودشان جعلي و پلاستيكي است.

در صيدا دو قلعه تاريخي وجود دارد. هر دو به دوران جنگ‌هاي صليبي بازمي‌گردد. قلعه دريايي و قلعه خشكي. از ساحل مي‌توانستيم عظمت قلعه دريايي را ببينيم. حدود هشتاد متر از ساحل فاصله دارد. مسيري كه انگار صخره‌هايي است كه هموار شده است. ساحل را به قلعه پيوند مي‌دهد. گفته مي‌شود در آغاز اين قلعه معبد فنيقي براي پرستش الهه‌ملكرت بوده است. نقش‌هاي معبد همچنان بر سنگ‌نگاره‌ها ديده مي‌شود. اين نقش‌ها همان تكه سنگ‌هايي است كه با ويران كردن معبد در بناي قلعه استفاده شده است. برج اصلي قلعه ۲۷ متر طول دارد. پهناي برج ۲۱ متر است. پيداست بخشي از باروي قلعه بوده است. چنانكه معمولا در متون تاريخي ما يا در تاريخ شهر‌ها مانند المسالك و اللمالك تركيب «برج و بارو» با هم به كار مي‌رود. مانند:

چو طفلي گم شدستم من ميان كوي و بازاري

كه اين بازار و اين كو را نمي‌دانم نمي‌دانم

اگر صد منجنيق‌ آيد ز برج آسمان بر من

بجز آن برج و بارو را نمي‌دانم نمي‌دانم

(شمس: غزل ۱۴۳۹)

انگار غزل شمس از آسمان خيال بر دنياي واقع فرود آمده بود. از بازار صيدا به سمت برج و باروي قلعه صيدا آمده بوديم. از آسمان بمب بر صيدا فرو ريخته شده بود. همچنان درباره اين موقعيت تلخ و دشوار و البته حماسه مقاومت مردم لبنان و فلسطين كه مثل برج و باروي قلعه صيدا ايستاده‌اند؛ در انديشه بودم. هادي گفت: «با قهوه موافقي، بزنيم!» گفتم: «بزنيم!»در كنار ساحل جواني بساط مختصري داشت. به سمتش رفتيم. ميزي كوچك و قهوه‌جوشي نقره‌اي و جامي برنجين پر از شكر سپيد و جامي پر از شكر قهوه‌اي، و ليوان‌هاي كوچك يك بار مصرف با جدار محكم و خوش رنگ! چسبيد! اين واژه «چسبيد!» خيلي دامنه دارد. مثل همان: «بزنيم!» گويي هم به لب مي‌چسبد و هم زبان و كام و جان و همه وجود! به روايت ضرب‌المثل چيني وقتي چاي مي‌نوشي اگر به گذشته يا به آينده بينديشي چاي را حرام كرده‌اي! قهوه را حرام نكرديم. گرچه موسيقي زمينه قهوه ما صداي بمب بود. و شهري خلوت كه بيشتر نشان گريز از زندگي بود تا زندگي در مدار معمول خويش... زندگي پيروز خواهد شد. از صيدا به صور رفتيم. مسير از كنار ساحل مديترانه بود. افق آبي و بسيار زيبا. به روايت فردوسي در وصف مازندران: «هوا خوشگوار و زمين پر نگار!» صور خلوت‌تر از صيدا به نظر مي‌رسيد. در شهر گشتي زديم تا به قهوه‌خانه‌اي برويم. محله مسيحيان بود. نام تابلو‌ها و پوشش زنان و مرداني كه در قهوه‌خانه آنطوني نشسته بودند، سيگار مي‌كشيدند. انگار همه سيگار مي‌كشيدند! به دوردستي نگاه مي‌كردند يا نمي‌كردند. به سمت قهوه‌خانه رفتيم. هنوز در گوشه‌اي در كنار ميزي ننشسته بوديم كه در همان حوالي بمبي تركيد. ستون دود را ديديم. بوي باروت فضا را آغشته كرد. مردم از دور و بر ميزها پراكنده شدند. با نگراني به سمتي مي‌رفتند. ما هم برگشتيم. خوشبختانه هيچ كودكي يا نوجواني نديديم. بيشتر افراد بالاي پنجاه و شصت و هفتاد مي‌زدند! لابد كودكان و نوجوانان در خانه‌اند. اما صداي بمباران را كه مي‌شنوند. در تمام زندگي‌شان اين ايام را به ياد مي‌آورند. در كشوري زيبا و كوچك زندگي مي‌كردند. توان دفاع هوايي نداشتند. انگار نيروي هوايي نداشتند. با اين افسانه درماندگي، معتاد و تخديرشان كردند كه قوت لبنان در ضعف آن است! روح هگل را هم در آن جهان ديوانه كردند. چنين برابر نهادي هگل هم به ذهنش نرسيده بود! البته ما در فرهنگ اسلامي شهادت را چنين تفسير مي‌كنيم. مرگي كه حقيقت زندگي است. منتها شهادت ضعف نيست. والايي بلوغ و اوج قدرت است. شكوه زندگي است. چنان كه حزب‌الله در جنگ ۲۰۰۶ و در مقاومت جنوب در همين ايام با تكيه بر چنان فرهنگي از عزت و استقلال لبنان دفاع كرده و مي‌كند.

در شهر صور گشتي زديم. خيابان اصلي در كنار ساحل امتداد دارد. شهر کوچك است اما تاريخي بيش از هفت هزار سال را در سينه دارد. روزگاري اين شهر ملكه درياها و مهم‌ترين شهر فنيقي‌ها بوده است. فنيقي‌ها سلطان درياها بودند. بندر كارتاژ (قرطاجنه) را در سواحل تونس امروزي آنها ساختند. كارتاژ به معناي شهر نو است. صور در برابر حمله بخت‌النصر ۱۳ سال مقاومت كرد. در برابر حمله اسكندر مقدوني ايستاد. هفت ماه مقاومت به طول انجاميد. همين برج و باروها شهر را حفظ كرده بود. اسكندر به قتل عام بخشی از شهر كه در دسترس سپاهش بود دست زد. در انجيل لوقا باب ۱۰ آيه ۱۴ و باب ۶ آيه ۱۷ و در انجيل مرقس باب ۷ آيات ۲۴ تا ۳۱ از حضور مسيح عليه‌السلام در صور و صيدا سخن گفته شده است. در عهد عتيق اشاره به صور و صيدا متعدد و متنوع است. صور بندر مهمي است كه كشتي‌ها از قبرس و يونان به بندر صور سفر مي‌كرده‌اند. در باب ۹ كتاب زكرياي نبي اشاره‌اي به ثروت شگفت‌انگيز صور شده است. غبار كوچه‌هايش نقره و خشت و گل خانه‌ها از طلاست!

در دوران اسلامي شهر توسط صليبي‌ها فتح شد. ۶۷ سال بر صور حاكم بودند. هر كدام از اين يورش‌ها و سيطره‌ها و آزادي‌ها داستاني پر آب و رنگ و نيز پر اشك چشم است. تا اكنون كه صور در برابر بمباران‌ها ايستاده است و فرزندانش در جنوب در خط مقاومت با جهاد و شهادتشان نقش تازه‌اي به تاريخ صور و صيدا و لبنان مي‌زنند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون