• 1404 دوشنبه 22 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6040 -
  • 1404 يکشنبه 21 ارديبهشت

پناهگاهي در ميان زباله‌ها؛ داستاني از هوردينگ

مهدي خاكي فيروز

گاهي فكر مي‌كنم كه دنياي من فقط يك پازل پيچيده از اشيا است كه هيچ‌وقت نمي‌توانم تمامش كنم. خانه‌ام تبديل به دنيايي پر از كوه‌هاي كاغذهاي تا شده، جعبه‌هاي خالي شكلات‌هاي سوغاتي، ماگ‌هاي شكسته و لباس‌هاي قديمي شده است. همه‌چيز از ديد من ارزش دارد، اما از نگاه ديگران اينها فقط زباله‌هايي هستند كه به‌سختي مي‌توان به ميان آنها قدم گذاشت. ديگر خودم هم نمي‌دانم چطور بايد با اين وضعيت كنار بيايم.
روزها يكي پس از ديگري مي‌گذرند و من همچنان در اين آشفتگي‌ها غرق مي‌شوم. هر چيزي كه مي‌بينم، احساس مي‌كنم كه بايد آن را نگه دارم. حتي وقتي خودم را در ميان انبوه اشيا مي‌بينم، هيچ حسي از ناراحتي ندارم. انگار آنها جزیي از من شده‌اند. شايد اين كار، نوعي تثبيت خاطره‌ها باشد؛ روشي براي فرار از دنياي پر از تغيير. اما اين وضعيت به زودي خودش را نشان داد.
يك روز وقتي يكي از دوستانم به خانه‌ام آمد و با تعجب به دنياي پر از وسايلم نگاه كرد، گفت كه بايد حتما به يك روانكاو مراجعه كنم. اين حرف برايم خيلي عجيب بود. من پيشتر، فكر مي‌كردم كه فقط كمي وسواس دارم يا ارزش‌هاي خاص خودم را دارم. اما او گفت كه چيزهايي كه براي من مهم هستند، ممكن است نشانه‌اي از يك اختلال باشند.
چند هفته‌اي گذشت و من هنوز تصميمي براي رفتن به روانكاو نگرفته بودم. اما گاهي شب‌ها وقتي تنها بودم، احساس مي‌كردم كه مي‌توانم در مطب روانكاو، راه‌حلي براي رهايي از اين وضعيت پيدا كنم. روزي به خودم گفتم: «اگر اين وضعيت همچنان ادامه پيدا كند، ممكن است ديگر نتوانم حتي از خانه‌ام بيرون بيايم.»
سرانجام تصميم گرفتم به روانكاو مراجعه كنم. روز اول كه وارد اتاق مشاوره شدم، احساس كردم كه دارم به يك سرزمين ناشناخته پا می‌گذارم. روانكاو با چهره‌اي مهربان و آرام شروع كرد به صحبت كردن؛ اما من نمي‌توانستم تمام حرف‌هايش را بشنوم. در ذهنم فقط اين فكر مي‌چرخيد كه شايد مي‌خواهد به من بگويد كه بايد همه‌چيز را از خانه‌ام بيرون بريزم. قلبم به تندترين سرعت ممكن مي‌زد.
بعد از چند جلسه، كم‌كم متوجه شدم كه اين وضعيت براي من يك اختلال رواني است و به نام هوردينگ شناخته مي‌شود. او توضيح داد كه هوردينگ به اضطراب و ترس از دست دادن اشيا ربط دارد. ترس از اينكه شايد يك روز به چيزي كه دور انداخته‌ام نياز پيدا كنم. اين مفهوم، مثل يك تابو بود كه در ذهنم شكسته شد.
روانكاو با شوخي گفت كه شما تاكنون بهترين جمع‌آورِ بي‌دليل در تاريخ بشريت بوديد؛ اما وقتش رسيده كه اين شغل را به يك فرد ديگر بسپاريد! و من كه براي اولين‌بار در جلسه روانكاوي مي‌خنديدم، متوجه شدم كه بهتر است نگاه جديدي به همه‌چيز بيندازم.
چند جلسه بعد، كم‌كم درك كردم كه تمام اين اشيا، به نوعي دروغ‌هايي هستند كه به خودم گفته‌ام تا از ترس‌ها و اضطراب‌هاي واقعي‌ام فرار كنم. هر شيئي كه جمع كرده‌ام، يك نوع پناهگاه است؛ پناهگاهي كه در آن مي‌توانم گم بشوم.
آيا مي‌توانم روزي از شر همه اينها خلاص شوم؟ شايد. اما حالا حداقل مي‌دانم كه نام اين وضعيت چيست و چه چيزي آن را به وجود آورده است. حالا در دنياي خودم، با اين حقيقت زندگي مي‌كنم كه شايد، فقط شايد، وقتي به اتاقم نگاه مي‌كنم و به همهمه اشيا گوش مي‌كنم، مي‌توانم بگويم: نه، امروز اينها را بيرون مي‌ريزم. اما نه، من هيچ‌وقت نمي‌خواهم ليوان شكسته‌ قديمي را رها كنم!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون