• 1404 پنج‌شنبه 25 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6044 -
  • 1404 پنج‌شنبه 25 ارديبهشت

«جلاي وطن» ما، بازگشت به «بي‌پناهي» آنها

علي مغازه‌اي

ورقي فرض كن/ يك روي در تو/ يك روي در يار يا در هر كه هست/ آن روي كه سوي تو بود خواندي/ آن روي كه سوي يارست هم ببايد خواندن شمس تبريزي

چگونه مي‌توان دوست داشت زماني كه ورق خويش مي‌خوانيم و ورق يار هيچ نمي‌خوانيم؟ چند شب پيش از طرف يك موسيقيدان به يك كنسرت دعوت شديم. با مهر، جاي بسيار خوبي براي ما اختصاص داده بودند. در بليت قيد شده بود كه كنسرت به مناسبت مهاجرت خاندان مولانا به قونيه تدارك ديده شده است. نشسته بوديم تا اجرا شروع شود كه محمدجواد ظريف به اتفاق همسر و يكي از نزديكانش وارد شدند و در رديف اول و‌ تا حدودي نزديك به ما نشستند. صحنه تالار وحدت را مربعي در نظر بگيريد. نوازندگان با فرم خاصي در سه رديف در ميانه‌هاي صفحه نشسته بودند؛ طوري كه آهنگساز و رهبر گروه در مركزيت‌ جمع قرار مي‌گرفت. در كنج دو ‌زاويه جلويي اين مربع هم دو نوازنده، طوري كه هم جدا و‌ هم متمايز از بقيه باشند، قرار داشتند. سمت راست صحنه يك نوازنده دف و سمت چپ هم يك نوازنده طبلا، از موسيقيدانان بنام افغانستاني نشسته بودند. اجرا طبق برنامه پيش مي‌رفت كه در اواخر برنامه با اشاره دست رهبر گروه، نوازنده دف، تكنوازي كوتاه و تكنيكي بسيار جانانه و شورمندانه‌اي انجام داد كه سه بار تشويق حاضران را برانگيخت. پس از پايان دف‌نوازي، رهبر گروه اظهار كرد كه اين دوست ديرينه و‌ هنرمندش قرار است به زودي در پي جست‌وجوي افق‌هاي تازه براي زندگي و‌ نيكبختي از ايران به آن سوي جهان مهاجرت كند و‌ اين آخرين اجراي او در كشورمان بود. همين باعث شد مردم به‌پاخاسته و ايستاده او را مورد تشويق و شايد ترغيب بر ماندن كنند. سخت منتظر بودم كه در ادامه گفته شود در زاويه مقابل همين نوازنده دف ايراني، نوازنده‌اي نشسته كه مهمان كشورمان است. همان نوازنده طبلا؛ او اما نه در جست‌وجوي افق‌هاي خوشبختي - كه در تلاش براي حفظ جان، بقا و‌ تداوم هنر خود - به كشور ما پناهنده شده، اما امروز در آستانه اخراج اجباري از كشور قرار گرفته است. 

نوازنده‌اي كه دو روز بعد از همين اجرا بايد براي بازگشت اجباري به كشورش، خود را به مراجع امور مهاجرتي معرفي كند؛ اما اين سخن يا توضيح به هر دليل از سوي رهبر گروه مطرح نشد.
صحنه تالار وحدت آن شب ميزبان يك كنسرت نبود بلكه بستر يك درام تراژيك بود. تصور كنيد؛ اجرايي به مناسبت مهاجرت خاندان مولانا، يكي از سرسلسله‌هاي شعر و عرفان و فرهنگ و تاريخ ايران و زبان‌ فارسي در جهان به روي صحنه تالار وحدت رفته است؛ تالاري كه وحدت ناميده شده و‌ نماد همدلي ايرانيان و‌ زبان فارسي و تمدن ايراني است. در حالي كه مهمان‌مان را اخراج مي‌كنيم و خود در همان زمان در جست‌وجوي خوشبختي به كشور ديگري مهاجرت مي‌كنيم و تمام اين درام در پيش روي وزير خارجه‌ اسبق و‌ مشاور رييس دولت فعلي كشورمان روي صحنه در جريان‌ است!
چنين درام تراژيكي را اگر شكسپير نوشته بود، امروز يك اثر سوررئال قلمداد مي‌شد اما ما در روي صحنه اجرا كه نه بلكه در مقابل ديدگان و در زندگي روزمره شاهدش بوديم و هستيم و اثرش در ما باقي است. 
به عبارت روشن‌تر - وزير اسبق خارجه كشور ما كه همچنان سياستمداري قدرتمند و بانفوذ است - در ميانه‌هاي رديف جلوي تالار مملو از جمعيت نشسته بود و ناظر تراژدي عجيبي بود كه فقط در كشور ايران مي‌توانست به روي صحنه برود. يكي از نوازندگان آن اجرا، هنرمندي ايراني بود كه در آستانه مهاجراتي خودخواسته از كشورش به خارج از ايران بود و‌ يكي ديگر يك‌ خارجي همزبان پناه‌جو به ايران كه در آستانه اخراج فوري و اجباري از ايران قرار داشت. هر دو براي دوام و ‌بقاي هنر‌ خود، تن به مهاجرت داده و سرنوشت تازه‌اي را رقم زده‌اند‌ اما اين كجا و‌ آن كجا!
باري امروز هنرمندان برجسته‌اي از موسيقي كشور همسايه و همزبان‌مان افغانستان، ميهمان كشورمان‌ هستند. هنرمنداني كه برخي شهرت جهاني دارند. كساني كه مي‌توانيم با افتخار ميزبان‌شان باشيم اما جملگي به دلايلي [...] بايد طي همين چند روز (دقيقا در همين چند روز) خود را براي رد مرز يا همان بازگشت اجباري به اداره اتباع و‌ مهاجرين معرفي كنند. 
اينجا شايسته است به موضوع اتباع بيگانه دقت كنيم! كسي كه بيش از 40 سال در كشور ما زندگي كرده، ازدواج كرده و امروز صاحب نوه و ننيجه است، هنوز در كشورمان بيگانه قلمداد مي‌شود.
آن شب در حالي به تماشاي اين صحنه نمايش موسيقي نشسته بوديم كه خود از مدت‌ها پيش در جريان تمام تلاش اين هنرمندان براي داشتن فرصتي براي ماندن در ايران بوده‌ام. آنان با اشاره به بيم جان خود و خانواده‌ در كشور خودشان افغانستان، نامه‌هايي به مسوولان كشورمان نوشته بودند. چه صحبت‌ها كه با افراد‌ و نهادهاي مختلف ازجمله خانه موسيقي كرده بودند. چه وعده‌ها كه شنيده بودند و دست‌آخر، گشايشي كه هرگز نديده بودند. تا اينكه در آن شب، يكي از بهترين‌هاي اين موسيقيدانان افغانستاني، در پيشگاه جمعي از مردم ايران و در حضور يكي از چهره‌هاي متنفذ و تاثيرگذار ديپلماسي كشورمان، انگشتان هنرمندش را بر سازش مي‌كوبيد تا ما از كوبش سرانگشتان‌ او و ‌ارتعاش پوست سازش، شبي خوش در ذهن و زندگي‌مان به ثبت برسانيم اما در آن دم، ترديد نداشتم‌ كه دل آن هنرمند در آشوب و‌ تلاطمي بي‌حد‌ و بي‌مرز بود. و شايد آن صداهايي كه ما مي‌شنيديم نه صداي سازش كه طپش‌ها و ضربان قلب او بود كه به گوش‌مان مي‌رسيد. ناگفته پيداست كه در سرتاسر جهان، دولت‌ها براي هر هنرمندي كه در خود تمايلي به حضور در يك كشور مقصد پيدا كند، با اعطا و تخصيص تسهيلات متنوع، سعي در جذب چنين سرمايه‌هاي هنري يا صاحبان هنر پديدآورندگان فكري و هنري به عمل مي‌آورند؛ طوري كه شهروندي افتخاري هنرمندان در بسياري از كشورها براي آنان حقوقي همتراز با شهروندان واقعي و تباري و مليتي آن كشورها را ايجاد مي‌كند. حتی دانشگاه‌هاي معتبر سعي در جذب دانشجويان هنرمندي دارند كه توانايي همزمان كسب دانش و انتقال هنر خود به ذخيره دانايي و شناختي آن دانشگاه‌ها را دارا هستند. 
ما امروز هنرمنداني در ميان افغانستاني‌هاي پناه‌جو يا مهاجر به كشورمان داريم كه تخصص‌هايي كم‌نظير در ساخت ساز يا تدريس موسيقي يا اجراي موسيقي را دارا هستند. برخي از اين هنرمندان از سرتاسر جهان سفارش توليد ساز دريافت مي‌كنند. امروز از جاهاي مختلف جهان كساني كه سازهايي مانند رباب را خواستارند به همين هنرمندان سفارش توليد و ساخت ساز مي‌دهند. چگونه مي‌توان باور داشت كه چنين ذخايري از تخصص و هنر و معرفت، امروز نه تنها از حقوق انساني محروم مي‌شوند، كه با فوريت به بيرون از مرزها و دامان تهديد و خطر پرتاب مي‌شوند!
بر دولت كشور ماست كه هنرمندان موسيقي مهاجر را در زمره آن «استثنا»هاي اخراج اجباري قلمداد كند و اگر با افتخار، حق شهروندي كشورمان را به هنرمندان ميهمان يا پناه‌جو نمي‌دهد، بدون لحظه‌اي درنگ، اضطرار و فوريت اخراج را از سرشان بردارد و‌ اجازه بدهد اينان تا زماني كه خطر يا خطراتي، جان و‌ هنرشان را تهديد نكند، بتوانند در ايران و سپهر حمايت دولت بمانند و‌ خدمت كنند.
درسي كه شمس تبريزي مي‌دهد اين است كه نمي‌توان در آن ورق، روي سمت خود را خواند و‌ روي سمت دوست را‌ نخواند. و‌ اگر چنين كنيم داغي و‌ عذابي جاودانه بر حافظه فرهنگ و هنر و روح ايرانيمان حك خواهد شد به يادگار از اين روزگار.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون