• 1404 چهارشنبه 31 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6049 -
  • 1404 چهارشنبه 31 ارديبهشت

روايت بيست‌ويكم:

جنگ هرات، روايت شاهد عيني

مرتضي ميرحسيني

از نزديك شاهد ماجرا بود. حداقل بخشي از حوادثش را خودش به چشم ديد. روايتش، چه آنجا كه درباره آدم‌ها حرف مي‌زند و چه آنجا كه رويدادها را مرور مي‌كند، عميقا آلوده به گرايش‌هاي سياسي است و همه‌ چيز را در چارچوب منافع حكومت تزاري كه او وزيرمختارش در ايران بود، مي‌بيند و مي‌فهمد. اما از آنچه نوشته است - به شرط گندزدايي-مي‌شود گوشه‌اي از ماجراي جنگ هرات را دنبال كرد. مي‌نويسد حلقه محاصره دير و شل بسته شد و سركردگان سپاه محمدشاه هماهنگ با يكديگر عمل ‌نمي‌كردند. «هيچ‌ يك از فرماندهان عمل خود را با اعمال ديگران تطبيق نمي‌داد، بلكه هر كس نقشه خود را به عرض شاه مي‌رساند و خود به نحوي كه دلش مي‌خواست اجرا مي‌كرد و شاه و حاجي به وعده‌هاي آنان كه يكي مشغول كندن خندق و ديگري سرگرم نقب ‌زدن يا كارهاي بي‌حاصلي از اين قبيل بود، دستخوش و اميدوار بودند.» شورشيان به رسيدن زمستان، به تنگ شدن پنجه سرما دور گلوي سپاه قاجار اميد بسته بودند، اما آب‌وهواي آن سال با سال‌هاي قبل متفاوت شد. «در اين ميان زمستان از راه مي‌رسيد و مردم متعجب بودند كه زمين هنوز از برف پوشيده نشده است. بر اثر اين پيشامد اميدهاي دشمن بر اينكه ايرانيان به زودي در زير برف خواهند ماند نقش بر آب شد. اهالي هرگز زمستاني به اين خوبي و گرمي به خاطر نداشتند. در اين منطقه كه معمولا زمين سه ماه از برف مستور است، فقط يكي، دو بار برف آمد و پس از چند دقيقه آب شد.» اما محمدشاه مرد استفاده از شرايط مساعد نبود. حتي آن اتفاق را هم در حد باورهاي خرافي خودش تفسير كرد. «شاه يقين كرده بود كه تغيير فصول سال هم در زير سر حاجي (ميرزا آقاسي) پير و وقوف او بر علوم خفيه است كه بر هر كاري قادر بوده و اكنون به مقامي رسيده است كه توانسته برف را از بارش بازدارد و بنابراين به طريق اولي مي‌تواند جريان حوادث آينده را نيز پيشاپيش خبر بدهد.» پس با پيشنهاد آقاسي-كه در واقع پيشنهاد و خدعه سفير انگليس بود - موافقت كرد. اينكه سفير انگليس به شهر برود، رودررو با شورشيان صحبت كند و براي ختم هر چه زودتر درگيري‌ها و پايان ‌دادن به خونريزي، از آنان بخواهد كه خودشان را تسليم كنند. اين تصميم، از هر نظر تصميم نادرستي بود. سفير انگليس به هرات رفت و متفاوت با قولي كه به شاه داده بود، شورشيان را به ادامه ايستادگي تحريك كرد. همزمان، بيرون شهر نيز اتفاقات ديگري در جريان بود. سيمونيچ مي‌نويسد: «در مدتي كه مذاكرات جريان داشت، مراقبت از سنگرها كاهش يافت و به‌علاوه در ميان سربازان و سكنه شهر دادوستد به راه افتاد. نمك در شهر ناياب بود و سربازان آن را به سكنه شهر مي‌فروختند. اما حاجي كرم را به جايي رساند كه دستور داد سربازان بعضي از دروازه‌ها را تخليه كنند و به خيال خود خواست پلي از طلا بسازد تا دشمن از آن بگذرد. او يقين داشت كه اگر به كامران ميرزا يا محمدخان (كه سركرده شورشيان بودند) مجال دهد كه اهل و عيال خود را برداشته و رو به فرار نهند، شهر تسليم خواهد شد. اما محاصره‌شدگان از اين فكر غلط استفاده كردند و به دلگرمي خبرهايي كه از هند مي‌رسيد درصدد اغتنام فرصت برآمدند.» محمدشاه آن جنگ را باخت. باخت چون انگليسي‌ها هر چه داشتند براي شكست او به كار بستند، چون روس‌ها چنانكه او انتظار داشت حمايتش نكردند، چون مدام تصميمات اشتباه مي‌گرفت و چون كار جنگ را به مردي مثل آقاسي سپرده بود كه اصلا آدم چنين ماجراهايي نبود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون