نگاهي به نمايش «مرد مصلوب به گاو مرده» نوشته مسعود هاشمينژاد و كارگرداني ايمان ميرهاشمي
مصلوب به فضاي خالي
كارگردان با هوشمندي، دكورها و تصاوير متن را حذف
و فضايي وهمآلود، متناسب با اجراي خود ايجاد ميكند
بابك پرهام
نمايش «مرد مصلوب به گاو مرده» نوشته مسعود هاشمينژاد به كارگرداني ايمان ميرهاشمي در سالن لبخند به صحنه رفته است. نمايشنامه، متني در سبك سايكودرام است كه با فضايي سورئاليستي به موضوعي اجتماعي ميپردازد. امر خيالي در اين نمايشنامه در تمام مدت وجود دارد، شخصيت مرد در دوران درمانش در كلينيك ترك اعتياد تحت تاثير شخصيتي ديگر به نام گندهبك قرار ميگيرد، او كه همانند شخصيت اصلي معتاد به الكل است كتاب فال تاس را به او ميدهد، اين كتاب به گفته گندهبك زندگي او را نابود كرده است و مانند نفريني به مرد منتقل ميشود. تمام نمايش توهمات و هذيانهاي مرد است كه با خاطرات او پس از ازدواجش با پرستار كلينيك ترك اعتياد درآميخته است.
لازم است درباره اهميت نمايشنامه مرد مصلوب به گاو مرده به اين نكته توجه كنيم كه اين نمايشنامه از نمايشنامههايي است كه براي نويسنده اهميت ويژهاي دارد، شخصيت گندهبك و اتاق سفيد كه در اين نمايشنامه معرف فضا و شخصيتي تاثيرگذار است در نمايشنامه ديگري به نام اتاق سفيد نيز استفاده شدهاند. گرچه در آنجا فضا و پرداخت بهطور كلي متفاوت است، اما از تاثير اين متن بر خود نويسنده نبايد غافل بود.
در نمايشنامه مرد مصلوب به گاو مرده مسعود هاشمينژاد به دو موضوع مهم ميپردازد، اول موضوع اعتياد و دوم فقر ناشي از آن. به نظر نويسنده فرد معتاد -در اين نمايشنامه به الكل – آمادگي ذهني براي اعتياد به هر چيزي را داراست، او پس از پاك شدن از الكل و در شب اول عروسياش، به كتاب فال تاس كه پيش از اين به آن اشاره كرديم، معتاد ميشود، همه كارهاي روزمره و حتي خواب شبانه را فداي مطالعه و حفظ كردن علايم تاسها ميكند، اين تا جايي پيش ميرود كه مرد دچار بيعملي ميشود و اين موضوع خانواده را به فقر ميكشد. اين فقر موجب توليد حس حقارت در او ميشود و اعتماد به نفسي كه بايد براي ترك اعتيادش ميداشت را خدشهدار ميكند و به واقع فالوس را كه با ترك الكل و ازدواج به دست آورده بود بار ديگر از دست ميدهد، پس در مرحله نخست تمام آن حقارت توليد شده را به كتاب و نحوست آن پروجكت ميكند، به اين ترتيب خود را مبرا از منشا حقارت در نظر ميگيرد و با يافتن شغلي در كشتارگاه به عنوان سلاخ تلاش ميكند از اعتياد جديدش فاصله بگيرد، در اينجا با خريد قسطي يخچال صاحبكارش بار ديگر فالوس يا مردانگي از دست رفته را باز مييابد، اما پيش از اين كابوسهاي او شروع شده است، كابوس كشتن ماده گاوي كه گوسالهاي در شكم دارد. اين كابوس زماني كه با از دست رفتن فالوس تبديل به توهم ميشود باعث قتل همسر و جنين در شكم او ميشود و پس از آن خودكشي، تمام نمايش لحظات پاياني زندگي مرد است و توهم گفتوگوي او با همسرش.
از نكات جالب اين نمايشنامه زيربناي رئاليستي آن است كه تمام اتفاقات را كاملا منطقي پيش ميبرد ولي در فضايي ماليخوليايي كه نگاه مرد مجنون شده را نسبت به اين كشتارها از نگاه روانشناسانه بررسي ميكند، اين نكته مهمي است كه نشان از درايت نويسنده و دانش او نسبت به قتلهاي رواني دارد.
نكته دوم نمايشنامه تصويري بودن فضاي سورئاليستي آن است كه تماشاگر تمام توهمات و هذيانهاي مرد را ميبيند و اين اجراي اين نمايش را بسيار سخت و پرهزينه ميكند.در متن اصلي مرد به دليل فشارهاي رواني، همسر باردارش را ميكشد و در يخچال ميگذارد و خودش هم با بريدن رگ دستش خودكشي ميكند. همه اينها در صحنهاي مملو از وسايل خانه، شامل كاناپه و تلويزيون و يخچال و تلفن به نمايش درميآيد. اما ايده كارگردان، ايمان ميرهاشمي در اجراي اين نمايش هوشمندانه است. ميرهاشمي متن را به خوبي درك كرده، او به جاي پايبندي به آن تصاويري كه در متن آمده است روش ديگري را پيش ميگيرد، تقريبا تمام تصاوير و دكورها را حذف ميكند و فضايي وهم آلود ميسازد، فضايي كه با كشيدن پرده آوانسن توسط شخصيت زن، تماشاگر ميپذيرد كه آنها در هال خانه هستند، اتاق خواب و آشپزخانه و حتي فضاي بيرون در هالهاي از پردههاي نازك چيزي بين خواب و توهمهاي مرد، واگويه خاطرات او است. با استفاده بجا از موسيقي و نور و همچنين توانايي بازيگران، فضاي ماليخوليايي را توليد ميكند، فضايي كه به سرعت مخاطب را در خود جاي ميدهد و كمك ميكند تا تماشاگر ارتباط حسي مناسبي با شخصيتها بگيرد. لحظات تصويري را از نمايشنامه حذف و به جاي آن با تكرارها از فضاي خالي استفاده ميكند. مرد در پايان نمايش زن را و همينطور صاحبخانه و صاحبكارش را كشته است و پس از آن خودش را سلاخي ميكند.
ايمان ميرهاشمي در اين نمايش نشان داده است كه دو چيز را به خوبي ميشناسد؛ اول فضاي خالي و دوم ريتم اجرا. او كه بيش از كارگرداني در بازيگري تجربه دارد اين دو پارامتر مهم را پيش از اين در نمايشهاي متعددي كه در آنها به عنوان بازيگر تمرين يا اجرا كرده، كشف كرده و توانسته است در اجراي يك نمايشنامه سخت آن يافتهها را بازتوليد كند. در نمايشهايي مانند اين تئاتر كه بازيگر با كمترين اكسسوار بايد اجرا را پيش ببرد و وقفهها با موسيقي پر ميشوند، همه چيز وابسته به ريتم است، كارگردان بايد در ريتم چنان دقيق باشد كه در كل نمايش ريتم از نقطهاي شروع شود و با شيبي ملايم به بالاترين حد خود برسد، اگر هر جا بازيگر از ريتم خارج شود و شيب طراحي شده را تندتر كند تماشاگر از كنش سريع او آزرده شده و از فضا خارج ميشود و از سوي ديگر به هر دليلي ريتم كمي كند شود تماشاگر به دليل فشار رواني نمايش بهطور ناخودآگاه براي فرار از اين فضا مفري يافته و از نمايش خارج ميشود ولي در اجراي آقاي ميرهاشمي تمام مدت اين ريتم حفظ ميشود و هر سه بازيگر به خوبي آن را رعايت ميكنند.
در ابتداي نمايش به قصد با ريتمي ملايم و با ديالوگهايي كه با آهنگ خاصي بيان ميشوند ريتم به پايينتر از حد معيار ميرسد تا جايي كه توجه مخاطب را به خود جلب كند و سپس به آرامي آن آهنگ از بيان حذف ميشود و ديالوگها به سطح معيار ميرسند، انگار كه تئاتري رئاليستي در حال اجراست و همين شيب ريتم را تا پايان نمايش به بالاترين حد از يك نمايش اكسپرسيونيستي ميرساند.
طراحي صحنه همراه با ايده كارگرداني است، اگرچه لگن پر از خون تخت متحرك در يكسوم اوليه نمايش كه فضا رئاليستي است متفاوت و پرسش برانگيزاننده باشد و پايان نمايش را فاش كند ولي در طول نمايش قابل پذيرش ميشود.
طراحي نور در تمام لحظات در خدمت نمايش است و اجرا را هدايت ميكند و كاش سالنهاي تئاتر امكانات نوري بهتري داشتند تا طراح نور مجبور به استفاده از اپراتور در صحنه نميشد، اما با وجود اين مشكل باز هم طراحي رضا خضرايي متبحرانه، هوشمندانه و خاضعانه است.
طراحي لباس نيز بسيار كاركرد خوبي دارد و كارگردان هم به عنوان اكسسوار از آن استفاده خوبي كرده و هم براي فضاسازي توانسته است از آن استفاده كند، مانند صحنه ماهي پاك كردن يا صحنه پاياني.
اما مهمترين ابزار كارگردان در اين اجرا، بازيگران هستند، ميرهاشمي با اضافه كردن شخصيت دوم زن كه در نمايشنامه هاشمينژاد توسط يك نفر اجرا ميشود و همينطور خلق شخصيت تلويزيون با سبك اكسپرسيونيستي، نگاه تازهاي به متن ميكند و بايد اذعان كرد كه يگانه محمدي با بازي در هر دو نقش - تلويزيون و بدل زن - بسيار خوش درخشيد، اجراي اين نقش به دليل رفت و آمدهاي سر ضرب و نگه داشتن ريتم بسيار پراهميت است و عارفه احمدپور نيز با استفاده از بدني آماده توانست فضاي خالي نمايش را با توجه به بازي حسي محمد نيازي به خوبي پر كند.تفاوت جنس بازي احمدپور با استفاده از انعطاف بدني و ميزانسن پرتحرك در برابر بازي محمد نيازي با ميزانسنهاي ساكن و توليد حجم و حس با استفاده از بيان توانسته بود مكمل خوبي در برابر چشم تماشاگر بسازد. اما بازي محمد نيازي با توجه به طراحي كارگردان بسيار مشكل بوده است. او كه در تمام مدت روي صحنه است بايد نقش كاپيتاني را داشته باشد كه ريتم طراحي شده را روي صحنه مديريت كند. فشار زيادي را بايد تحمل كند تا با بازي ايستا و كم كنش بيشترين حجم را در صحنهاي خالي توليد كند، نوع و جنس بازي محمد نيازي در فضاي طراحي شده توسط ايمان ميرهاشمي براي من تداعيكننده تئاتر شقاوت بود.
نمايش مرد مصلوب به گاو مرده را نميتوان تئاتري مبتني بر سبك تئاتر بيچيز دانست، اما از خيلي جوانب به تئاتري مدرن در سبك و سياق كوپه و گروتفسكي نزديك است. اجراي نمايشي بر اساس چنين متن پرتنش و با توليد سنگين با روشي مدرنيستي نشان از تهور كارگردان و اعتماد او به بازيگران و تيم اجرايياش دارد كه مجموعه اينها توانسته است نمايشي ديدني و تاثيرگذار را بر صحنه ببرد.