خاطرهاي از آخرين ديدار
اين جاي خالي پر نميشود
علي ولياللهي |آخرين ديدار من با مرحوم مصطفوي چند روز قبل از حمله نظامي اسراييل به ايران بود. داريوش خان تماس گرفت و گفت بايد در مورد مساله مهمي در رابطه با تيم ملي صحبت كنم. روز 19 خرداد به منزل ايشان رفتم. يكسال و نيم بعد از تشخيص بيماري سرطان سرحال به نظر ميرسيد. ميگفت چندين جلسه شيمي درماني را به هر زحمتي كه بوده پشت سر گذاشته و حالا بهتر است. دكترها گفتهاند چيزي به رها شدن از شر اين مريضي لعنتي باقي نمانده است. دوستان ديگري هم بودند. صحبت كرديم در مورد اتفاقات روز و شرايط فوتبال. پيرمرد همچنان دغدغه فوتبال داشت و وقتي بحثش وسط آمد هيجانزده شد. از نحوه بازي تيم ملي ميگفت، از مديريت فدراسيون، از وزارت ورزش، از اينكه چه كار بايد كرد تا مردم دوباره با فوتبال آشتي كنند و... بعد مصاحبه شروع شد. بيست دقيقه حرف زديم كه شد آخرين مصاحبه زندگي داريوش مصطفوي. مصاحبهاي كه 20 خرداد منتشر شد. تمام حرف مرحوم مصطفوي همين بود كه غير فوتباليها دست از سر فوتبال بردارند. ديروز دوباره رفتم منزل ايشان براي عرض تسليت به بازماندگان. دوستان ديگري هم حضور داشتند به همراه همسايهها. به شكل نماديني برق رفته بود و شمعها فضاي خانه را روشن كرده بودند. چشمها قرمز بود و فضا سنگين. دستههاي متعدد گل در جاي جاي خانه به چشم ميخورد. تصاويري از دوران زندگي داريوش خان همه جا چيده شده بود. تصويري از روز عروسي، تصويري سياه و سفيد كه معلوم نبود زمين چمن است يا خاكي، تصويري از مهندس پشت ميز مديريت فدراسيون و در استاديوم آزادي. فاتحه خوانديم و كمي حرف زديم. از مراسم تشييع و خاكسپاري و ختم. از جزييات لحظه رها شدن روح از جسم. از اينكه هنگام مرگ چقدر آرام بود. اين آرامش همان ويژگي اصلي داريوش مصطفوي بود. در تمام اين سالها كه با ايشان برخورد داشتم و در تمام مصاحبهها تنها چيزي كه از ايشان نديدم، عصبانيت و برافروختگي بود. حتي وقتي در مورد بدترين اتفاقات زندگياش حرف ميزد هم آرام بود. من تنها دو بار حس كردم كه كمي متغير شده؛ يكي وقتي در ارديبهشت 1402 مصاحبه مفصلي انجام داديم در مورد وقايع فوتبال در سال 1401 كه مصاحبه را با اين جمله شروع كرد: «اين مصاحبه را تقديم ميكنم به همه كساني كه در سال گذشته جوان از دست دادند و خار در گلو دارند.» در آن لحظات بود كه حس كردم نزديك است گريه كند. يكبار هم وقتي در يك گفتوگوي تصويري براي يك مستند از اين گفت كه چطور دم جام جهاني بركنارش كردند. وقتي داشت تعريف ميكرد دم بازي برگشت مقابل استراليا در فرودگاه جلويش را گرفتند و ممنوعالخروجش كردند، صورتش عصباني بود، اما باز هم صدايش بالا نرفت. ديروز در منزل داريوش خان همانجايي نشستم كه دفعه پيش موقع مصاحبه نشسته بودم، اما اينبار به جاي داريوش خان مردي مقابلم نشسته بود كه گويا از نزديكان ايشان بود. من شايد ديگر هرگز به آن خانه نروم همانطور كه آن صندلي ديگر هرگز با داريوش مصطفوي پر نخواهد شد. همانطور كه جاي خالي او هرگز در فوتبال پر نميشود.