• 1404 دوشنبه 20 مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6114 -
  • 1404 دوشنبه 20 مرداد

بخشي از داستان «خيابان بهار آبي بود»

نباريدن‌ باران‌؛ بي‌آبي‌، خشك‌سالي‌ را آورده‌ بود و خشك‌سالي‌ مردم‌ را زمين‌گير كرده‌ بود. چشم‌ همه‌ به‌ دهانه كاريز بود و از كاريز هم‌ دود به‌ هوا بلند شده‌ بود.
ماه‌بانو به‌ باغ‌هاي‌ بغل‌ انداخت‌. به‌ كمركش‌ سماق‌زارها نرسيده‌، سنگي‌ از زير پايش‌ به‌در رفت‌. روي‌ لاخ‌ها سُر خورد. به‌ ريشه درخت‌ سماقي‌ دستش‌ را گيرداد. چيزي‌ نمانده‌ بود كه‌ به‌ ته‌ دره‌ بيفتد. نشست‌ تا برخودش‌ مسلط‌ شد. به‌ عمق‌ دره‌ نگاه‌ كرد. سياه‌ مي‌زد. از بي‌آبي‌ سوخته‌ بود. با خودش‌ گفت‌: «هيهات‌! اگر باران‌ ببارد زمين‌ اينطور نمي‌ميرد. رودخانه‌ كه‌ راه‌ برود همه‌چيز سبز و سرزنده‌ است‌. درخت‌ها و گل‌ و گياه‌ هم‌ با آدم‌ حرف‌ مي‌زنند. صحرا و بيابان‌ به‌ آدم‌ مي‌خندند. نه‌ مثل‌ حالا كه‌ همه‌ جا خاموش‌ و مرده‌ است‌. 
ماه‌بانو از دور چشمش‌ به‌ درخت‌ انجير افتاد كه‌ خشك‌ و بي‌برگ‌ بود. شاخه‌هايش‌ از سفيدي‌ برق‌ مي‌زد. از تنه درخت‌ انجير خشك‌ بالا رفت‌ و به‌ دنبال‌ «ساقل»هايي‌ گشت‌ كه‌ بر درخت‌ انجير مانده‌ بود.چندتايي‌ را كه‌ پيدا كرد، كند. دو سه‌ هفته‌ شد. يكي‌ به‌ دهانش‌ انداخت‌ و آن‌ را چشيد. شيرين‌ بود. تمام‌ درخت‌ را گشت‌. آنهايي‌ را كه‌ كنده‌ بود به‌روي‌ كشته‌هاي‌ توت‌، بر پرچ‌ چارقدش‌ بست‌. پنجه‌هايش‌ از سرما يخ‌ زده‌ بود و حس‌ نداشت‌.هوا گرگ‌ و ميش‌ بود و داشت‌ تاريك‌ مي‌شد. از درخت‌ انجير پايين‌ آمد و به‌ ده‌ برگشت‌. گاه‌گُداري‌، شبح‌ آدم‌ يا الاغي‌ را از دور در راه‌ مي‌ديد. صداي‌ زوزه شغال‌ها از كلاته پاي‌ گُدار مي‌آمد. ماه‌بانو خوشحال‌ بود كه‌ براي‌ شام‌ شب‌ و ناشتاي‌ صباح‌ چيزي‌ داشت‌ كه‌ با محمود بخورد. ظهر را هم‌ كه‌ خدا بزرگ‌ بود. هنوز در بالونه سرا بود كه‌ كسي‌ از پشت‌ سر صدا زد: «آهاي‌ همسايه‌.
ماه‌بانو از اندرون‌ سرا در تاريكي‌ به‌ عقب‌ نگاه‌ كرد و گفت‌: «كينه‌!
و چشمش‌ به‌ يك‌ بيل‌ پُر، آتش‌ جِرق‌ افتاد كه‌ در تاريكي‌ سرخ‌ مي‌زد. بيل‌ از ميان‌ در، به‌ داخل‌ بالونه‌ آمده‌ بود. حسين‌ افضل‌ از پشت‌ در گفت‌: «بگير همسايه‌، به‌زير كرسي‌ات‌ كن‌ كه‌ شب‌ تا صبح‌ محمود سياه‌‌جگر نشود‌.
ماه‌بانو او را دعا كرد: «خدا پدر و مادرت‌ را بيامرزد ملاحسين!»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون