• 1404 شنبه 5 مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6148 -
  • 1404 شنبه 5 مهر

خوانشي روانكاوانه و فلسفي از مردم معمولي

سعيد صالحيان

 فيلم مردم معمولي (Ordinary people) نخستين تجربه كارگرداني رابرت ردفورد است؛ اثري كه در ظاهر داستان يك خانواده طبقه ‌متوسط را روايت مي‌كند، اما در عمق، تراژدي‌هاي ناديده انسان‌ها را به نمايش مي‌گذارد. خانه‌اي مرتب، باغي آراسته، گفت‌وگوهايي مودبانه و چهره‌هايي خندان، همه تصويري از زندگي «عادي» مي‌سازند؛ اما همين نظم ظاهري، پرده‌اي است بر زخم‌ها، سوگ‌هاي سركوب‌ شده و احساسات فروخورده. ردفورد با نگاه محتاط و قاب‌هاي بسته، خانه را به مكاني نشان مي‌دهد كه ظاهر آرام آن در تضاد با آشوب دروني اعضاي خانواده است. سوال بنيادين فيلم اين است: وقتي انسان زخم خورده، آيا چارچوب‌هاي آشنا او را محدود مي‌كنند يا زمينه‌اي براي بازسازي و فهم خود مي‌سازند؟ در مركز روايت، كنراد، نوجواني كه پس از مرگ برادرش، باك و تلاش ناموفق براي خودكشي، به خانه بازمي‌گردد، قرار دارد. بازگشت او به معناي بازگشت به امنيت نيست؛ او با سكوت مادر، تلاش پدر براي حفظ ظاهر و حضور زخمي خاطره روبه‌رو مي‌شود. در اين شرايط، روانكاو خانواده، دكتر برگِر، فضايي فراهم مي‌كند تا كنراد بتواند حرف بزند، احساساتش را نامگذاري كند و با خود زخم‌خورده مواجه شود. اين گفت‌وگوها، نقطه‌اي است كه روانكاوي فرويدي و لاكاني با قدرت وارد تحليل فيلم مي‌شوند. فرويد توضيح مي‌دهد كه سوگ، اگر طبيعي طي نشود، سركوب  و به علايم نوروتيك و خودتخريبي بدل مي‌شود. كنراد نمونه «گناه بازمانده» است؛ او زنده مانده، اما زنده بودن برايش بارِ خاطره مرده است. هر رفتار خودتخريبي و اضطراب او نشانه سركوب سوگ و تلاش براي تحمل اين‌بار سنگين است. از سوي ديگر، بت، مادر، با چسبيدن به نظم، ظاهر و كنترل احساسات، فقدان را انكار مي‌كند و به اين ترتيب سوگ كنراد را عميق‌تر مي‌كند. لاكان مفهومي دارد درباره سوژه شكاف‌خورده؛ انساني كه در ورود به زبان و قوانين اجتماعي، هرگز كامل نمي‌شود. حادثه مرگ باك، براي كنراد تجربه‌اي از «امر واقع» است: چيزي كه از زبان گريزان است و نمي‌توان به‌طور كامل آن را نمادپردازي كرد. دكتر برگِر با گوش دادن و فراهم كردن امكان نامگذاري دوباره احساسات، مسير بازسازي زخم‌ها و بازگشت به اصالت را براي او هموار مي‌كند.
در اين ميان، خانواده نقش يك نظام بسته را ايفا مي‌كند. نظم بيروني و حفظ ظاهر در بت، نمايانگر فشار اجتماعي و نگاه ديگران است؛ همان «ديگري بزرگِ» لاكان كه رفتار سوژه را شكل مي‌دهد. كال، پدر، در تلاش است تا پل ميان بت و كنراد باشد، اما اين ميانجيگري اغلب به مصالحه‌اي آسيب‌زا بدل مي‌شود. خانواده، به جاي فراهم كردن پناهگاهي براي سوگ و بازسازي، خود عاملي مي‌شود كه زخم‌ها را سركوب و تداوم مي‌بخشد. از نگاه اگزيستانسياليستي، فيلم نمونه‌اي از جدال ميان اصالت و بدايماني است. بت در نقش مادر و همسر كامل، نمونه بدايماني است: او به جاي مواجهه با حقيقت و احساسات، نقاب نقش اجتماعي را حفظ مي‌كند. كنراد در مسير بازگشت به اصالت است؛ مسيري دشوار كه پذيرش گناه، مرگ و شكنندگي را مي‌طلبد. ردفورد نشان مي‌دهد كه اصالت آسان به دست نمي‌آيد و گاهي بار آن چنان سنگين است كه افراد ترجيح مي‌دهند در تصوير ساخته ‌شده پنهان شوند. فيلم همچنين نقدي جامعه‌شناسانه به طبقه متوسط امريكايي دهه ۷۰ است؛ فرهنگي كه موفقيت، كنترل احساسات و خودكفايي را ستايش مي‌كند و ضعف عاطفي را نشانه ناتواني اخلاقي مي‌بيند. بت نماينده اين ايدئولوژي است كه فرد را وادار به نمايش بي‌خطر خود مي‌كند و اين فشار، همان طبيعت ثانوي‌اي است كه در امر فرهنگي و اجتماعي شكل مي‌گيرد: طبيعتي كه برساخته فرهنگ و تاريخ است و به اندازه طبيعت فيزيكي، مقاومت‌ناپذير جلوه مي‌كند. ردفورد در كارگرداني‌اش از ساده‌سازي پرهيز مي‌كند. سكوت‌ها و قاب‌هاي بسته، فاصله ميان افراد و فضاهاي خالي، همه به مخاطب امكان مي‌دهند تا به عمق روان شخصيت‌ها دست پيدا كند. تيموتي هاتن، در نقش كنراد، با شكنندگي و انفجارهاي ناگهاني خود، فروپاشي دروني را به نمايش مي‌گذارد؛ ماري تايلر مور، در نقش بت، سردي ظاهري و دروني را تركيب مي‌كند و دانلد ساترلند، در نقش كال، ميان دل‌سوختگي و محافظه‌كاري گرفتار است. بازي‌ها و قاب‌ها به جاي روايت صرف وقايع، مخاطب را به پي‌آمدهاي رواني آنها هدايت مي‌كنند. مفهوم «انتقال» نيز در فيلم پررنگ است؛ كنراد احساسات سركوب ‌شده را به والدين منتقل مي‌كند و آنها به روش خود واكنش نشان مي‌دهند. بت احساساتش را به نظم و كنترل بيروني منتقل مي‌كند تا با فقدان مواجه نشود و كال، در تلاش براي مصالحه، ميان واقعيت و تصوير اجتماعي گير مي‌كند.  در اين ميان مي‌توان به نقش پررنگ و حياتي زمان در فيلم نيز اشاره كرد. مرگ باك به عنوان حادثه‌اي كه هرگز هضم نشده، در ساختار خانواده حضور دارد و گذشته مدام حال را شكل مي‌دهد. اين بازگشت گذشته را مي‌توان با مفهوم «بودن-تا-مرگ» هايدگر مرتبط دانست: مواجهه با مرگ، خود و ديگر، امكان بازشناسي اصالت را فراهم مي‌كند. در پايان فيلم، اميد مشروط و محتاطانه به تصوير كشيده مي‌شود. رنگ‌ها كمي گرم‌تر شده‌اند و سكوت‌ها معنا پيدا مي‌كنند. كنراد مي‌آموزد كه زندگي پس از زخم ممكن است، اگرچه اثري از زخم هميشه همراه خواهد بود و بت همچنان نمادي است از آن بخش جامعه كه ترجيح مي‌دهد تصوير را حفظ كند تا با حقيقت مواجه شود. اين پايان نه رهايي كامل، بلكه بازگشايي محتاطانه‌اي است كه پس از پذيرش تراژدي و تحمل بار گناه ممكن شده است. مردم معمولي، در نهايت فيلمي صرف درباره خانواده نيست، بلكه اثري درباره ساختارهاي احساسي جامعه مدرن است: چگونه فرهنگ، هنجارها و نقش‌هاي اجتماعي انسان را وادار به نمايش ظاهري نظم مي‌كنند و چگونه تنها راه رهايي، سخن گفتن صادقانه، پذيرش سوگ و انتخاب شجاعانه اصالت است. ردفورد با كارگرداني ظريف و دقيق خود، اثري ساخته كه همچنان درس‌هايي درباره شنيدن، زيستن با زخم‌ها و دوست داشتن باقي مي‌گذارد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون