ژستهای صلحطلبانه درمیان بوی باروت و خون
چرا رهبران 20 کشور همراه دونالد ترامپ برای آتشبس بیقراری میکنند؟
علي ودايع
نشست شرمالشيخ و اميدواري به فرآيند صلح در خاورميانه در سرخط رسانههاي جهان جاي خبرهاي جنگ غزه يا احتمال ازسرگيري نبرد ايران و اسراييل را گرفته است. ما شاهد يك «نمايش ديپلماتيك» با هدفگذاري «آتشبس پايدار در خاورميانه» هستيم. فارغ از ژستهاي ظاهرا صلحطلبانه ديپلماتيك، اتمسفر خاورميانه همچنان بوي باروت و خون ميدهد. بازيگران منطقهاي و فرامنطقهاي همچنان درگير تعارض منافع و راهبرد هستند، اما سوال بنيادين اينجاست كه چرا رهبران 20 كشور همراه «دونالد ترامپ» براي آتشبس بيقراري ميكنند؟
اهداف آشكار و اهداف پنهان
نشست شرمالشيخ بيش از آنكه فرآيندي براي مذاكرات صلح و برقراري آتشبس باشد، يك نمايش قدرت بزرگ براي امريكا و ابزاري براي «بازآرايي منافع» بازيگران منطقهاي خاورميانه است. همين تعريف از نشست شرمالشيخ، اهداف آشكار و پنهان را به وضوح بيان ميكند.
الف-صلح از موضع قدرت- موتور محركه رفتاري رييسجمهوري امريكا اين است كه ترامپ به هر قيمتي بايد «تيتر يك» رسانههاي جهان باشد. «مرد ديوانه» پشت لفاظيهاي جنگطلبانه ميخواهد؛ «پرستيژ يك صلحآور جهاني» را كسب كند. ترامپ در بازگشت به كاخ سفيد درباره «صلح از موضع قدرت» مانور داد و حالا ميخواهد به همه بگويد كه صرفا با «اعمال فشار حداكثري» به جاي ديپلماسي سنتي ميتواند قدرتهاي متخاصم را وادار به نشستن بر سر ميز مذاكره كند. موفقيت اين نشست براي ترامپ، بيش از آنكه در متن توافق باشد، در عكسها و بيانيههاي خبري خلاصه ميشود. ترامپ در عين حال ميخواهد سيگنالهايي مشخص به روسيه، چين و ايران ارسال كند.
ب- تغيير سنگربنديها - هدف واقعي واشنگتن، نه صلح فراگير، بلكه تحميل خواستههاي امريكا به نظم خاورميانه است. در عمق سياست خارجي ترامپ اين كنايه به دموكراتها وجود دارد كه خلأ حضوري امريكا فضاي تنفس و نفوذ را به چين و روسيه بخشيده است. ماجراي آشتيكنان ايران و عربستان به ميزباني چين يك سيلي سنگين براي سياست خارجي غرب در خاورميانه بوده است. ترامپ عملا در حال ترسيم يك خطكشي ويژه براي دوستان، دشمنان و رقباي امريكاست. واشنگتن با هزينه 22 ميليارد دلار به دنبال بهرهبرداري و تعاريف اقتصادي و امنيتي جديد است.
روياي دستنيافتني آتشبس
بدون تعارف، مبتني بر چارچوب نظريات رئاليسم، موفقيت پايدار و صلح فراگير در خاورميانه يك روياي دستنيافتني است. دليل اصلي اين امر، «تعارض منافع اساسي» و «معضل امنيت» بين بازيگران است. كوچكترين تغيير وزنكشي قدرت در خاورميانه جرقهاي براي يك برخورد است. در يك محيط آنارشيك، دولتها به دنبال «بقاي حداكثري» و «امنيت نسبي» خود هستند. دستيابي به صلح پايدار مستلزم اعتماد است، اما در خاورميانه بياعتمادي عميق تاريخي و ايدئولوژيك، بهويژه بين ايران و اسراييل، اجازه شكلگيري ساختار امنيتي مشترك را نميدهد. چرخه آنارشي و امنيت در خاورميانه به يك «مارپيچ تسليحاتي و تنش» منجر ميشود كه در آن هر دو طرف بهطور مداوم براي دستيابي به امنيتي كه هيچگاه به دست نميآيد؛ در حال افزايش قدرت خود هستند. اين فرآيند هزينه امنيتي را افزايش داده و هرگونه شانس براي اعتماد متقابل و صلح فراگير را از بين ميبرد. توافقهاي صلح در اين فضا صرفا «آتشبسهاي موقتي» براي استراحت و بازتوليد قدرت هستند.
ذهنيت پنهان تلآويو
در ميان گزارشها و تحليلها يك واقعيت ويژه وجود دارد؛ ظاهرا درك درستي از تغيير ذهنيت اسراييل نسبت به منافع، قدرت و تعاريف ژئوپليتيكي پيراموني سرزمين اشغالي وجود ندارد.فشار افكار عمومي و خانوادههاي گروگانها، هزينه سياسي (Cost) جنگ را براي رهبران اسراييل بالا ميبرد و آنها را وادار به پذيرش آتشبس كوتاهمدت يا موقت ميكند. سوال بنيادين و بدون پاسخ اين است كه آيا واقعا اسراييل در هفتم اكتبر غافلگير شد يا تعمدا ضربهپذيري رژيم صهيونيستي به شكل مقطعي افزايش يافت تا يك سناريوي پيچيده كليد بخورد؟ اين تئوري وجود دارد كه اسراييل عمدا به سمت يك درگيري بزرگ هدايت شد تا منافع سياسي و استراتژيك خاصي را دنبال كند. تشريح اين گزاره در دو مرحله اصلي، يعني كنترل بحران داخلي و بازتعريف موازنه قدرت منطقهاي انجام ميشود:
الف- كنترل بحران داخلي: مرحله اول: هدفگذاري سياسي داخلي: واقعيت سخت براي سرزمين اشغالي اين است كه آنها حدود 41 هفته پيش از هفتم اكتبر آنچنان درگير تنشهاي داخلي بودند كه بحث «انقلاب مخملي» يا «شورش مدني» در اسراييل پاي ثابت تحليلها پيرامون «اعتراضات شنبه» مطرح ميشد. نخست وزير صهيونيستي و ائتلاف راستگراي بيبي در آستانه هفتم اكتبر با يك بحران بقاي سياسي شديد مواجه بودند. ناديده گرفتن عمدي يا سوءمديريت هشدارها با هدف كنترل اعتراضات گسترده داخلي عليه اصلاحات قضايي و شكاف عميق اجتماعي و سياسي اسراييل انجام گرفته است. ورود به يك جنگ بزرگ، بهطور خودكار، اجماع امنيتي را بر اعتراضات سياسي حاكم كرد و بقاي سياسي نتانياهو را در كوتاهمدت تضمين كرده است. ناگفته نماند؛ ناديدهگرفتن هشدارها (خواه عمدي يا ناشي از غرور) باعث ايجاد يك شوك امنيتي بزرگ و گيجي ساختاري شد.نتانياهو در كل فرآيند جنگ غزه يا حتي نبرد با ايران به دنبال دستاوردسازي شخصي و داخلي بوده است.
ب- بازتعريف استراتژيهاي خارجي: اسراييل از سال 2006 و ماجراي جنگ 33 روزه احساس ميكرد موازنه قدرت به نفع آنها نيست. عملكرد ماشين جنگي صهيونيستي نشان ميدهد كه آنها در رزمايشهاي پرچم آبي و تمرينهاي نظامي منسجم اسراييل هدفگذاري منسجمي داشتهاند. با قطعيت بيشتر ميتوان گفت كه استفاده از شوك هفتم اكتبر يك «سناريو ميكنيگ» براي بازتعريف موازنه قدرت براي تلآويو بوده است. كابينه دست راستي نتانياهو معتقد بوده كه حماس يك «تهديد كشنده» است كه صرفا با «مديريت درگيري » (Conflict Management) نميتوان با مقاومت فلسطيني مقابله كرد. نبرد بزرگ، فرصتي فراهم كرد تا از سياست «مديريت حماس» به سمت «ريشهكن كردن كامل» آن حركت كنند. اين هدف، تغييري بنيادين در دكترين امنيتي اسراييل محسوب ميشود. محاسبه اشتباه نتانياهو اين است كه هشدار روزنامه اسراييلي «هاآرتص» در ابتداي جنگ محقق شده؛ شبكه اجتماعي و نظامي حماس بهرغم ترور رهبران ارشد نظامي و سياسي حفظ شده و اين يك پيروزي با امكان افزايش قدرت است. در فرآيندي كه ترسيم شد، اولويت نهايي امنيت و بقاي رژيم اشغالگر است. اگر رهبران اسراييل به اين نتيجه برسند كه هرگونه آتشبس، به تقويت نظامي حماس منجر ميشود، فشار داخلي به تنهايي نميتواند آنها را وادار به يك صلح بلندمدت كند. در نتيجه، آتشبس صرفا يك ابزار كوتاهمدت براي آزادي گروگانها و مديريت افكار عمومي خواهد بود، نه پذيرش صلح پايدار. در تحليل فضاي داخلي سرزمين اشغالي، تاثير فضاي داخلي اسراييل بر پذيرش آتشبس با حماس، يك محدوديت جدي بر تصميمگيري رهبران اسراييل است، اما نه يك عامل تعيينكننده نهايي .
درك متفاوت خاورميانه از اسراييل
در ميان غبار جنگ تن به تن ايران و اسراييل يك واقعيت براي قدرتهاي سنتي خاورميانه روشن شد؛ رژيم صهيونيستي به دنبال برتري نظامي مطلق (Qualitative Military Edge) است و در اين راه به هيچ كس رحم نخواهد كرد. ماجراي شليك جنگندههاي صهيونيستي به قلب دوحه شايد در ظاهر رهبران حماس هدف بودند، اما پيامي مشخص به تركيه، عربستان و مصر بوده است. هدف اسراييل صرفا تقابل با ايران نيست؛ بلكه رژيم اشغالگر ميخواهد قدرت برتر نظامي و فناورانه غرب آسيا باشد. در چارچوب رئاليسم تهاجمي، قدرت نفوذ و بازدارندگي، بهترين تضمينكننده بقاست و اسراييليها همواره با «معماواره بقا» دست به گريبان هستند. تغيير رفتار امنيتي بازيگران منطقهاي نشان ميدهد كه آنها با واقعيتهاي جديدي مواجه شدهاند. بررسي الگوريتم رفتاري تلآويو نشان ميدهد كه اسراييليها براي حفظ موقعيت نيازمند تشديد تخاصم و روند تصاعدي بحران هستند. بقاي هر يك از دو طرف (ايران و اسراييل) در نظر ديگري، به معناي تهديد عليه بقاي خود است. اين يك بازي با حاصل جمع صفر است كه تا زماني كه يكي از طرفين بهطور كامل قدرت را به دست نياورد يا ديگري را تضعيف نكند، تنش ادامه دارد. ادامه تعارض منافع قدرتهاي سنتي و مشخصا ايران با اسراييل اين نكته را برجسته ميكند كه نشست شرمالشيخ و آتشبس غزه صرفا يك وقفه تاكتيكي براي تجديد قوا خواهد بود. در قلب آنچه تصوير شد؛ ناديده نگيريم كه «محدوديت قدرت و منافع» باروت درگيريهاي آينده است.
پارادوكس بازيگران سنتي
باور و قدرتهاي سنتي خاورميانه به امكان برقراري صلح درگير پارادوكس ذهني و رفتاري است. ذهنيت كشورهاي خاورميانه در نشست شرمالشيخ درباره صلح، يك مساله ثانويه است. آنچه اهميت دارد، منافع و محاسبه هزينه-فايده است. برخي كشورهاي عربي و مشخصا متحدان امريكا، صلح با اسراييل را نه به دليل باورهاي اخلاقي، بلكه به عنوان ابزاري براي كسب مزاياي امنيتي و اقتصادي ميبينند.مدل رفتاري «زلنسكي» براي دل ترامپ به يك بازي در بين متحدين واشنگتن براي كسب رضايت رييسجمهوري امريكا تبديل شده است. در عين حال، برخي بازيگران دنبال «مديريت شر» هستند؛ اين وضعيت در فضاي پسا هفتم اكتبر به شدت تشديد شده است. صلح در اينجا نه يك تحول ايدئولوژيك كه يك معامله است. صلح در فرآيند مطلوب امريكا به منزله تامين منافع راهبردي اسراييل است كه در چارچوب خواستههاي اسراييل تعريف ميشود. عنصر چالشبرانگيز اينجاست كه برخي بازيگران سنتي در كنار ايران نميتوانند با اسراييل دست به تقسيم منافع و قدرت بزنند و اين يك فرصت ويژه براي تهران است.
نوع رفتار اسراييل در سوريه پسااسد با رژيم منصوب عثماني در شام نشان داد كه همه تلاشهاي آنكارا و دمشق براي نرمش مقابل تلآويو عملا امكان سازش ندارد. رژيم صهيونيستي نميخواهد با هيچ بازيگري تقسيم قدرت كند و همه بازيگران سنتي را همرديف ايران تهديدهاي راهبردي ميبيند. رسميت شناختن يكجانبه قدرت منطقهاي اسراييل اتفاقي است كه وزنكشيهاي سنتي را دچار فروپاشي ميكند و اين يك تهديد براي همه بازيگران غرب آسياست.
نقش ويژه
ايران قدرت سنتي غرب آسياست. نقش تهران در فرآيند پيشرو «نقش بازدارنده» و «تعيينكننده سقف تنش» است. لابهلاي تحليلها و نقدها يك نكته ناديده گرفته ميشود؛ تمدن ايراني فرآيندي است كه در يك بستر تاريخي شكل و فرم گرفته و رفتار تهران فارغ از نگاههاي ايدئولوژيك ريلگذاري شده است. هر اقدامي كه منافع ملي ايران را مورد تهديد قرار دهد عملا زمينهساز تنشهاي دامنهدار بعدي است. تهران نشان داده به شكلي متوازن و هم سطح تهديدات را پاسخ ميدهد. واقعيت «وعدههاي صادق» و جنگ 12 روزه نشان داده كه تهران خويشتنداري را رسما كنار گذاشته است. در اين فرآيند اسراييل احساس ميكند كه موازنه قدرت را كسب نكرده است. نبرد همچنان در «منطقه خاكستري» در عاليترين سطح ادامه دارد. انگشتها روي ماشه است؛ وضعيتي كه خيلي دور خيلي نزديك ميتواند منجر به برخورد سخت شود. تفاوت اتمسفر امروز خاورميانه با فضاي پيش از هفتم اكتبر اين است كه همه بازيگران در معرض تخاصم هستند و عملا پاي آنها به جنگ در منطقه خاكستري كشيده شده است. فعلا همه نگاهها به لبخندها در عكس يادگاري نشست شرمالشيخ دوخته شده است.
پژوهشگر مسائل بينالملل