علم بايد پادرميوني كنه
پيام افشاردوست
نه كه هيچ گلايهاي نداشته باشند. چه گلايهاي تلختر از اينكه «هويت رسمي» خودشان به عنوان يك اتحاديه علمي سالهاست كه متوقف بر موافقتهاي نهادهاي تاييدكننده مانده است. اما اصلا در اين قيدوبندها نيستند؛ بدون حب و بغض. سردوگرم روزگار را چشيدن بالاخره بايد جايي خودش را نشان بدهد. مويي سپيد كردهاند. حتما هركدام دو-سه تا نوه قدونيمقد دارند كه آخر هفتهها از سروكولشان بالا ميروند. بايد آمدنشان به سالن مطهري دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران را ميديديد؛ اتاقي كه با نور مهتابيهاي قديمي به زور ميشد آن را «روشن» دانست. خانيكي يك دستش به عصا و دست ديگرش روي شانه دانشجويي بود كه مشايعتش ميكرد. آرامآرام، خسته از نبرد پيروزمندانه با سرطان، آمد و مستقيم روي سن رفت. راحت نيست زياد نشستوبرخاست كند. ربيعي هم افتان و خيزان آمد. يكنفر دم گوشم گفت: «چقدر پير شده!» كيومرث اشتريان كمي متفاوتتر بود. سرزنده، با كتهاي باز، موهاي بلندِ رنگكرده، قبراق آمد و مثل قهرمانهاي كشتي روي سِن جست. باقي هم هريك به طريقي آمدند و نشستند. عجب تركيبي بود. جامعهشناسي، سياستگذاري، ارتباطات، علوم سياسي و مطالعات فرهنگي. مريم رسولي، رييس انجمن روانشناسي هم اگر مسالهاي برايش پيش نميآمد، قرار بود روي سن حاضر باشد. حسين سراجزاده، رييس اتحاديه انجمنهاي علمي علوم اجتماعي شروع كرد: «در خدمت شما هستيم در ششمين دوره همايش كنكاشهاي مفهومي و نظري درباره جامعه ايران با پنل وجوه اجتماعي چالشهاي جامعه ايران: ظرفيت انجمنها به عنوان ميانجي.» ميانجي از آن كلمههاست كه در چند سال اخير حسابي بحث برانگيز بوده. فكر كنيد دو گروه در تخاصمند و هريك فكر ميكند در يك زورآزمايي تمام عيار حتما پيروز خواهد شد. حالا گروه سومي هي فرياد ميزند كه آقا نكنيد! صلوات بفرستيد! اينها انگار مزاحم دعوا هستند. تازه جالب اينكه در اين تخاصم هر يك از طرفين مُشتي هم به صورت اين ميانجيگران ميزند. چرا كه هر طرف فكر ميكند كه مبادا اين فلانشدهها با طرف ديگر بستهاند؛ «حالابذار يك مشتي هم به اينها بزنيم تا ببينيم چه ميشود.» خلاصه كه ميانداري كار ساده و بيزياني هم نيست.
قصه پرغصه سراجزاده از چند سالي دنبال مجوز اتحاديه دويدن و به جايي نرسيدن كه تمام شد، رفتند سراغ سوال يك ميليون دلاري: ايرانمان در چه حال است؟ و ما چه كاري از دستمان برايش بر ميآيد؟ دو ساعت حرف زدند. فقط نكات مهمش را كه نوشتم شد يازده صفحه. من هم براي خودم پيرمردي هستم. ديسك كمر امانم را بريده بود. كمي مينوشتم، كمي راه ميرفتم، فقط مانده بود همان وسط دراز بكشم. ولي فكر ميكردم بايد بمانم در آن سالن تاريك و به حرف آن پيرمردها گوش بدهم. غير از من هم بودند، چهرههاي جوان اما نامآشناي علوم اجتماعي كه همگي آمده بودند ببينند برگزيدگان و نمايندگانشان در انجمنهاي علمي اوضاع را چطور ميبينند و چه راهبردي پيشنهاد ميدهند. اشتريان شروع كرد. چهره محبوبي است در چپ و راست. از آنها كه فرنگ درس خوانده و برگشته تا خودش را وقف ايران كند. نميدانم اين روزها هم از اين نمونهها داريم؟ حرفهايش هم امروزي بود. تلاش ميكنم جانِ كلامش را در چند جمله خلاصه كنم. ميگفت قديم اگر ميخواستي در زمينهاي شناخته بشوي و مردم حرفت را گوش كنند، بايد ميرفتي و خاك آن حرفه را ميخوردي. ورزشكار، هنرمند، دانشمند و همه، چيزي ميساختند كه به واسطه آن شناخته شوند. امروز اما با پديده افراد مشهور (سلبريتي) و تاثيرگذار (اينفلوئنسر) مواجهايم، كه جايگاه خود را از يك هويت تخصصي و حرفهاي نميگيرند. اين تاثيرگذاري و صدايي كه پيدا كردهاند، برايشان قدرت خلق كرده. اين گروهِ نوپديد، خيلي هم ايدئولوژي سفت و سختي ندارد، تنها چيزي كه برايش مهم است اين است كه بيشتر ديده شود. متاسفانه عصبانيت، خشونت و بيرحمي بيشترين ميزان توجه را در ميان احساسات مختلف جلب ميكند و اين واقعيتِ انساني، اين گروه را در دامِ دامنزدن به خشم انداخته. حالا در خلأ «سرمايه سياسي» و غيبت آن گروههاي مرجع قديمي كه به دلايل مختلف در اين سالها صدايشان خاموش شده، ما ماندهايم و قدرتِ اين عاشقانِ لايك و ويو. در دانشگاه استادي داشتم كه ميگفت در علوم اجتماعي بايد چيزي بگوييم كه وقتي مردم ميشنوند بگويند: «آفرين، انگار من هميشه اين را ميدانستم». اشتريان هم چيزي را ميگفت كه هميشه در گوشه ذهن من بود.
حرفهاي خانيكي هم از همين سنخ بودند. ميگفت هر توضيحي براي «اكنونِ خطير ايران» و كاهش همبستگي اجتماعي، حتما هر دو جنبه سياسي و مدني را دارد، اما اگر جامعه قدرتمندي داشته باشيم، ميتواند سياست را هم سربهراه كند. خانيكي هم معتقد بود انباشت سوءظنها و توهمها كار را قفل كرده و شكاف را زياد، آنقدر كه جسارت و شجاعتمان را براي آنكه گامي به پيشگذاريم از دست دادهايم. عبدالامير نبوي استاد سياست است، اما چهرهاش به معلمهاي ادبيات ميخورد. خيلي ملايم و متين است. فكر ميكنم در اين نشست هم نماينده انجمن صلح بود. از چنين آدمي انتظار ميرود چند بيتي هم شعر بخواند كه خواند: «خانهام آتش گرفته....» به نظرش ميآمد اين آتشي كه به خانهمان افتاده و در جنگ ۱۲روزه هم شعلههايش بلندتر شده، چيزي شبيه به همان آتشي است كه دويست سال پيش گنجه و ايروان را سوزاند. ميگفت آن زمان فكر ميكرديم مشكل از توپ و تفنگ است، رفتيم و تجهيز كرديم به خيال پس گرفتن اولي، دومي را محكمتر خورديم. اصل حرفش اين بود كه زمانه عوض شده، منطق جديدي حاكم شده، فقط مساله هوش مصنوعي و پيشرفتهاي تكنولوژيك دشمن نيست، بايد منطق قدرت جديد را بشناسيم. دور با ربيعي به پايان رسيد. ربيعي رييس انجمن مطالعات فرهنگي و ارتباطات است و دستيار اجتماعي رييسجمهور. حرفهايش براي من كمي نگرانكننده بود، اما خودش را قرص و محكم نشان ميداد. ميگفت 10 سال است كه متخصصين از مفاهيم بحران و ابربحران براي توضيح مسائل ايران استفاده ميكنند؛ بحرانهايي كه مثل ويروس تكثير و در حوزههاي مختلف پخش ميشوند. يكي به نعل ميزد و يكي به ميخ. از دولتها هم نقد ميكرد. حواسش بود كه احتمالا خودش را مورد پرسش قرار دهند كه بالاخره زماني در اين كشور وزير بودهاي. ميگفت ميدانم كه علوم اجتماعي از سوي بخشهايي از ساخت قدرت ديگريسازي شده، اما بعد از همه اين حرفها ميخواست به هر زبان كه شده بگويد احتياج به كمك است. همين استيصالش مرا مضطرب ميكرد. دور دوم تندتر پيش رفت. عقلاي علوم اجتماعي نگفتند، اما ميدانستيم كه اگرچه اندرخم يك كوچهاند، اما هفت شهر عشق را هم گشتهاند و چيزي در چنته دارند. فقط انگار مشكل از اين كوچه باريك حلِ مساله است كه همه را گرفتار كرده. خلاصه مشتهايشان را باز كردند و مشتاقان را مستفيض. درد ديسك كمرم كه ديگر به پا زده بود، براي چند دقيقهاي از يادم رفت. جالب اينكه اگرچه هيچ هيجاني روي سن ديده نميشد، اما در فضا اميد بود. نور در چشمان كمسوشان ديده نميشد -شايد چون همگي عينك داشتند- اما در لابهلاي جملاتشان «هنوز» را ميشد يافت؛ هنوز چيزي هست براي جنگيدن، براي از پاي ننشستن؛ هنوز دير نيست. رويشان به اهالي علم بود و به جامعه. خُب، از اهالي «علومِ اجتماعي» همين را هم بايد توقع داشت. اشتريان ميگفت انجمنهاي علمي متولي شوند خيل عظيم تحصيلكردگان دانشگاهي را به زبان و ابزارهاي «روزنامهنگاري علمي» مجهز، و به شيوهها و روشهاي «روشنفكري علمي» مسلط كنيم. از نگاه او فقط به همت اهالي علم و راهبري انجمنهاي علمي است كه ميتوان مردم و سلبريتيها را از چرخههاي خودآگاه و ناخودآگاهِ ترويج خشونت نجات داد. پيرِ ارتباطات هم مثل سُوگلي سياستگذاري، فكر ميكرد «انجمنهاي علمي» ميتوانند ميانداري كنند. خانيكي تاكيد داشت كه اگرچه انجمنها نيازمند دانايي و توانايي مشاركت در حل مساله هستند، اما آنچه اين دو شرط و امكان مشاركت را تضمين ميكند، مورد اعتماد بودن است. حالا اما «بند بر پا نيست، بر جان و دل است، مشكل اندر مشكل اندر مشكل است.» او ميگفت جامعه بايد چارهجوييهاي اهالي علم را حمايت كند و حاكميت نيز دست كمك آنها را رد نكند؛ «همه بايد دست به دست هم دهيم.» به نظر او الان اين اعتماد نيست و شايد انجمنهاي علمي بتوانند پيشقدم شوند تا اين فضا شكسته شود. نبوي كه نگران بود دوباره بعد از گلستان، تركمنچاي را هم امضا كنيم، ميگفت ما انجمنهاي علمي، بايد در ميانه بايستيم؛ «در ميانه بايستيم تا بتوانيم به نظام سياسي منطق جديد قدرت را نشان دهيم و به جامعه يادآوري كنيم كه اگر دولت ضعيف شود وارد جنگ همه عليه همه خواهيم شد.» نبوي صلحدوست ميدانست كه در ميانه ايستادن مشت خوردن هم دارد، خودش تاكيد كرد و گفت: «خُب! چاره چيست؟» ربيعي در فكر بود. از آن حالتها كه وقتي پدر در خانه دچار ميشود همه دلشوره ميگيرند. به باور او وقتي دولت و بازار دچار كاستي ميشوند حيات اجتماعي را خودِ مردمان يك سرزمين بايد حفظ كنند. يعني از اينجا به بعد هر گلي زديم به سر خودمان زديم. ميگفت: «بعد از چهار دهه تجربه فكر ميكنم توسعه اجتماعي بر همه انواع ديگر توسعه مقدم است.» آقاي دستيار هم انجمنهاي علمي را فراميخواند تا با تشكلها، سازمانها و نهادهاي مدني ارتباط بگيرند، دانشِ خود را اصلاح كنند و به اشتراك بگذارند و توافق بسازند. كمك به انجام «ارزيابي تاثيرات اجتماعي پروژهها» و تدوين «پيوستهاي اجتماعي و فرهنگي» با مركزيت انجمنهاي علمي، پيشنهاد مشخصش بود. تاكيد ربيعي بر چيزي بيشتر از انجام مطالعه روي جامعه بود؛ «بايد منظم، دايم و روشمند به سراغ جامعه برويم.» به باور او تنها به اين شرط است كه ميتوانيم در پسِ شالودهشكنيهايمان، افقگشايي كنيم. بحثها تمام شد. چقدر براي همهمان سخت شده حرف زدن. چقدر بايد مِنمِن و سبكسنگين كنيم تا آنچه در ذهن داريم را به زبان بياوريم. از ترسِ همان خشونتهايي كه اشتريان ميگفت و از بيمِ بيشتر شدنِ آن بياعتماديهايي كه خانيكي اشاره داشت. اما به قول نبوي «چاره چيست؟» بايد روزنهاي گشود؛ اگر حتي افقي كه ربيعي ميگفت در دوردست باشد. اين جهانديدگانِ سپيدموي، فقط تجاربِ دههها عمر در جامعه و دانشگاه و ديوان گذراندن، را روايت نكردند كه بگويند: «ما گفتيم». آستين همت را بالا زده بودند تا در اين معركه وساطت كنند. فراخواني آماده كرده بودند خطاب به همه طرفها كه «آهاي! علم در اين مُلك غايب نيست. آماده است و آمده، كه پادرمياني كند و نگذارد از تاك و تاكنشان، نشاني نماند.» فراخوانِ اتحاديه انجمنهاي علمي علوم اجتماعي توسط يك زن كه از اول روي سن نشسته بود تا زمين خدا خالي از حجت نباشد قرائت شد.