• 1404 سه‌شنبه 29 مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6169 -
  • 1404 سه‌شنبه 29 مهر

نگاهي به نمايشنامه‌ «آرامسايشگاه» بهمن فرسي

جست‌وجوي راستي در ماليخولياي قرن

نسيم خليلي

در ميان آثار ادبيات نمايشي، كتاب‌هايي هست كه از همان صفحات آغازين، از كلمه رها مي‌شوند و در خاكستري پس‌ذهن خواننده جان مي‌گيرند، مجسم مي‌شوند و به صحنه مي‌روند، آثار نمايشنامه‌نويسان فكورتر و خوش‌قلم‌تر معمولا اين ويژگي را بهتر و بيشتر در خود مستتر دارند و از آن جمله بهمن فرسي؛ سال هزار و سيصد و پنجاه و شش خورشيدي است، بر فراز تئاتر سنگلج، صداي غراي هنرمندان نامدار تئاتر پيچيده است، علي نصيريان در نقش دكتر توما، مهين شهابي در نقش خانم‌بزرگ و خسرو شكيبايي با كليدهاي چوبي نمادين بزرگي در دست در نقش خسرو شهريايي، آنها نقش‌آفرينان روايت نمادين و فيلسوفانه بهمن فرسي‌اند: «آرامسايشگاه»؛ روايتي كه در فضاي اندوهگين و رازانگيز يك آسايشگاه رواني مي‌گذرد و نويسنده گويي مه‌آلودگي گره‌هاي ماليخوليايي روايتش را محملي براي بازگشت به خويش، تفكر درباره مناسبات انساني و بازانديشي حول مولفه‌ها و فضائل و رذائل اخلاقي و اجتماعي مهم قرار داده است و چنان در لفافه و در قالب نمادها كه مثلا سايه دهشتناك مسائل سياسي را در فريادهاي گاه و بيگاه كودك روزنامه‌فروش قصه كه داد مي‌زند: «فوق‌العاده... فوق‌العاده...» مي‌توان بازيافت، پسرك و روزنامه‌هايش در روايت فرسي اصلا محبوب نيستند و اين شايد خصلت سياست‌گريزي نهفته در روايت را بازمي‌تاباند: «كوچولوي شرور، ما هيچ‌وخ حريفش نشديم. پسر اين سيگارفروش سر چارراه‌س. خودمونم خيلي سعي كرديم روزنامه بي‌سروصدا وارد اينجا بشه. اما نشد كه نشد. اصلا روزنامه يعني سروصدا ديگه دخترم. روزنامه يعني جنجال.» درحالي كه به نظر مي‌رسد آن كليدي كه خسروي قصه را گرفتار جست‌وجويي نافرجام كرده است، نمي‌تواند در زيستماني كه روايت در آن‌زاده شده است، كاملا فارغ از مناسبات و معماهاي سياسي باشد، كليدي كه خسرو را به جنون كشانده است از اين رو كه تنها به دنبال آن است و نه هيچ چيز ديگري در زندگي، درست در زمانه‌اي كه به گواهي تاريخ، ايسم‌ها و مناسبات سازماني و حزبي زندگي‌هاي خصوصي و عاطفي را هم تحت‌الشعاع قرار مي‌داده است: «خسرو امروز تنها چيزي كه مي‌خواد كليداشه. نه تو، نه پسرش، نه دنيا، فقط كليد. و البته معلوم نيس چه كليدي.» و در اين ميان دكتر توما با رهيافتي علمي و مبتني بر نماد و نشانه تلاش مي‌كند رنج و جنون خسرو را درمان كند در حالي كه در عين حال مصر است كه چنين رهيافتي را از همان ابتدا به اخلاق و درونيات انساني پيوند زند: «به شرط اينكه آرام باشم. باز هم با هم حرف بزنيم. و به هم راست بگيم. راستي هر گرهي رو ميتونه باز كنه.» اما شايد اوج ديالوگ‌هاي اين روايت را ناظر بر آنچه گفته شد در ديالوگ‌هاي خسرو شهريايي، كه قصه حول محور جنون نمادين او مي‌گذرد، بايد بازيافت: «يه كليد بايد كليد باشه. بايد بتونه ببنده. بتونه وا كنه. كليد كه نمي‌تونه اپرا باشه. كليد كه نميتونه تعزيه باشه. تعزيه كه نميتونه سيرك باشه. كليدو بايد ساخته باشن. بايد پرداخته باشنش. اگه نه بسته رو وا نميكنه. وا شده رو نمي‌بنده. كجا؟ كجااا؟ مگه حقيقت گوشت رو ميخوره؟ مي‌سابه؟بله به مراتب عينا اين كليد يه كليد چوبي‌يه. عين شمشير چوبي اون مرد چوبي اون تاريخ چوبي.»
ديالوگي كه به نظر مي‌رسد طغياني بر ضد نمادپردازي‌هاي نهفته در روايت هم هست و اين تناقضات است كه قصه را شورانگيز مي‌كند. قصه نشان مي‌دهد كه اين طغيانگر تقريبا تنهاست از اين رو كه مخاطب پيوسته در پذيرشي ناخودآگاه در ميان روايت به دنبال نمادهاست حتي در ساده‌ترين تعابير مثلا آنجا كه خوشه در تلاش براي بازيافتن كليدهاي واقعي از هشتي خانه‌شان سخن مي‌گويد، اين آيا تبلور نمادين ميل به حيات انديشيدگي سنتي و امنيت آن نيست در جهان مدرن پرتلاطمي كه حقيقت را در مسيري پرفراز و فرود در گسستن از گذشته و ميل صعود به آينده بازمي‌جويد: «بله ما هنوز تو خونه‌مون گنجه داريم. هشتي خونه‌مون هم هنوز همونقدر آجري و خنك و مهربونه.» و خانم‌بزرگ، آيا او مي‌تواند نماد مدارا در جهان الزام‌آور مبارزه‌ها، زيست چريكي و انقلاب‌ها باشد: «زندگي من از چارده‌سالگي توي مريضخونه‌ها گذشته، رخت شسته‌م، نظافت كرده‌م، هرچي ديده‌م و شنيده‌م مرض و مريض بوده. بله، چه مي‌دونم. حالا ديگه، راستشو بخواي، خيال مي‌كنم سلامتي خودش مرض بدتريه. اگرم مي‌خواي ته دلمو بدوني، پس بدون كه من به اين علم و دوا و طبابت، زبونم لال، حتي به اين خدا و سرنوشت هم اعتقاد ندارم. يعني اگه يه دقه اعتقاد آورده‌م، يه دقه ديگه اعتقادمو از دس داده‌م. من فقط يه اعتقاد دارم: پرستاري و محبت. فقط!... اصلا هم نمي‌تونم بگم تا كي و كجا و چه‌جوري. هرجوري و هر رقمي كه ميشه و ممكنه.» 
اما دكتر توما قرار است اين سادگي و آرامش را با رجوع مكرر به مفاهيم عرفاني و فلسفي به چالش بكشد تا روايت فرسي دربرگيرنده كلياتي از زيستمان انديشيدگي دوره‌اي باشد كه اين روايت در آن قلمي شده است، او در سخنراني خود كه نشان از نوميدي او در درمان نمادين بيماري خسرو دارد به مفاهيم متعددي كه ناظر بر فرهنگ و عرفان و تصوف و ادبيات و اسطوره و خيلي چيزهاي ديگر است اشاره مي‌كند: «هفت طبقه آسمان. هفت سياره سرگردان... هفت موضوع قرآن. هفت گناه انسان. انسان. انسان! اژدهاي هفت‌سر. هفت در هفت. چار مژه، هر دو ابرو، موي سر، خط خدا. هفت خط خدا. پس خدا آدم را به صورت خود آفريد. هفت خط‌انداز خداي دادگر. هفت پيكر! مجنون! فرهاد! خسروووو! هفت دختر، هفت شاه، هفتخوان، رستم! اسفنديار... هفت امشاسپند، هفت خواهر ويراف و يقولون سبعه صحابه كهف... و خفت سخن مسيح بر فراز صليب. 
هفت طلسم شهر نمروز. هفت ايزد مانوي...» و اين همه پيش‌درآمدي است بر اشاره دكتر توما به رهيافت درماني‌اش كه با اتكا به نوعي دروغ پيش رفته است، او از اتخاذ چنين رهيافتي دقيقا به دليل همين نگرش اخلاقي مايوس و نادم است: «علمي كه پي‌اش روي دروغ گذاشته بشه علم نيست!» و از همين رو تصميم مي‌گيرد به راستي و درستي بازگردد حتي در درمان و از همين رهگذر مانيفست خود را گويي در مواجهه با مسائل روز ايراد مي‌كند: «به خاطر روح سفيد و غيرمالي علم، كه فقط كار و راستي و راست‌كرداري تعليم مي‌كنه، تصميم دارم از همين لحظه خيلي باز و برهنه و برنده عمل كنم... من معني راستي رو مي‌دونم. و همينو مي‌خوام تعليم بدم. به عنوان آخرين درمان. نه اشتباه نكنيد من ماموريتي از طرف آسمون ندارم... ما بايد بتونيم خودمونو آزاد بكنيم. ما داريم پرت ميشيم تو دره يه زندگي دروني. حدس مي‌ز‌نيم، پيش خودمون تحليل مي‌كنيم، قضاوت مي‌كنيم، و بعد همه‌چيزو، بي‌سروصدا تو مغزمون دفن مي‌كنيم. مرض قرن ما همينه: زندوني كردن حس و شعورت به وسيله خودت.»

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون