• 1404 چهارشنبه 7 آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6176 -
  • 1404 چهارشنبه 7 آبان

گفت‌وگو با میلاد نوری پیرامون کتاب «خردورزی در متن تاریخ»

ما در هزارتوی تاریخ گم شده‌ایم

اعتماد

 اخیرا کتاب «خردورزی در متن تاریخ» با تالیف و ترجمه میلاد نوری و به همت نشر کرگدن به چاپ رسیده است. این کتاب که بازگردانی از مقاله السدیر مک‌اینتایر با نام «بحران معرفت‌شناختی، روایت دراماتیک و فلسفه علم» را در بر می‌گیرد، همچنین شامل یک مقدمه تحقیقی پیرامون ریشه‌های ‌‌تاریخی و فکریِ جهان مدرن و مسائل مربوط به آن است. میلاد نوری در چند فصل کوشیده است به فراز و فرودِ بینش‌ها و کنش‌های آدمی از عصر رنسانس تا عصر حاضر بپردازد و از این طریق، جایگاه مک‌اینتایر در مقام فیلسوفی بحران‌اندیش را روشن‌تر کند. نویسنده نشان می‌دهد که مک‌اینتایر چرا و چگونه به اندیشه تاریخی باز می‌گردد و به کدام معنا از خردورزی در متن تاریخ باور دارد. البته تمام اینها، چونان مقدمه‌ای برای مقاله مک‌اینتایر در نظر گرفته شده‌اند. البته نویسنده بدین حد بسنده نمی‌کند و می‌کوشد با الهام‌گیری از مک‌اینتایر، روایتی از بحران بینش و کنش در زیست‌جهانِ ایرانی به دست دهد و بر این اساس، خوداندیشی فرهنگی و تمدنی را گامی پیش‌تر برد. در ادامه، گفت‌‌و‌گوی ما با میلاد نوری را می‌خوانید. 

   ‌حال که کتاب شما با عنوان «خردورزی در متن تاریخ» منتشر شده است، بفرمایید که انگیزه شما از تالیف این اثر و ترجمه مقاله مک‌اینتایر چه بود؟

ضمن قدردانی از شما، باید همین ابتدا بگویم که این کتاب، چنانکه در خودِ کتاب هم اشاره شده، با توصیه و تشویق و حمایتِ دوست عزیز، جناب آقای احسان اشفاق نگارش یافته است و باید سپاسگزار ایشان باشم. اما در مقام تامل، فکر می‌کنم ما ایرانی‌ها تا حدودی از تاریخ خردورزی‌مان بی‌خبریم و از خوداندیشی دور افتاده‌ایم. این فقدان، به نظرورزی‌های ما خصلت انتزاعی بخشیده است تا جایی‌ که آنچه به نام «دانش» یا «فلسفه» عرضه می‌داریم، نه‌تنها از سرنوشت و سرگذشت تاریخی‌مان، بلکه از ساختارِ تمدنی و زندگی روزمره‌مان گسسته‌ است. «خردورزی در متن تاریخ» دعوتی است به نظرورزی انضمامی که در بستر یک روایت تاریخی و فرهنگی شکل می‌گیرد. 

   ‌‌چرا از میان تمام اندیشمندان به السدیر مک‌اینتایر پرداخته‌اید؟!

خب؛ مک‌اینتایر کسی است که به مسائل انسان مدرن اندیشیده و مفهوم «بحران» را جدی گرفته است. من در باورمندی به بحران‌ جاری در جهان مدرن با وی هم‌نظرم. همچنین از این جهت با او همدلی دارم که روایتگری عقلانی گذشته را راه آینده می‌شمارد. بر این اساس، این نکته‌ را از مک‌اینتایر می‌آموزم که نمی‌توان از بحران‌ها گذشت، مگر با خوداندیشی و روایتی که تصویر روشنی از سرگذشت، جایگاه و مسیر پیش روی آدمی عرضه دارد. این نگاه، برای جامعه‌ای مثل ایران که میان سنت و مدرنیته سرگردان است، بسیار الهام‌بخش خواهد بود. بدین سبب، کوشیده‌ام نه‌تنها روایتی روشنگر از اندیشه خود مک‌اینتایر عرضه کنم، بلکه همچنین روایتی از زمینه‌های فکری او و سرگذشت تاریخی خودمان پیش نهم. فکر می‌کنم این قبیل مواجهه با تاریخ، زندگی و اندیشه اندیشمندان، تنها راهی است که می‌تواند گسست ما از جهان مدرن را ترمیم کند و مسائل‌مان را ذیل نوعی عقلانیت جای دهد. این است که توجه مرا به مک‌اینتایر جلب کرده است. 

   ‌‌آیا شما هنوز باور دارید که فلسفه‌ورزی می‌تواند راهگشا باشد؟!

پرسش خیلی خوبی است. تصور کنید در میان یک هزارتو گم شده باشید. موقعیتی که در آن، نه درکی از مسیر گذشته دارید و نه فهمی از آنچه پیش روی شماست. در پیچ و خم هزارتو خشک‌تان خواهد زد؛ البته اگر بدانید که وسط هزارتو هستید. اما اگر همین را هم ندانید، اوضاع بسیار پیچیده‌تر خواهد بود. مشکلات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی، زمانی پدید می‌آیند که آدمی وسط هزارتوی زمین و زمان گم ‌شود و نفهمد که چگونه گم شده یا حتی نداند که اصلا گم شده است. فلسفه نوعی راهیابی در هزارتوی زمان است. تلاشی است برای خودروایتگری عقلانی، تلاشی برای اینکه با خوداندیشی بفهمیم کجاییم و رو به چه داریم. تنها در این صورت است که می‌توانیم نسبت خودمان با «بودن» یا «نبودن» را دریابیم. این تمام مساله است که تنها با فلسفه‌ورزی عمیق می‌توان با آن مواجه شد. هراکلیتوس گفته بود: «آنها نمی‌دانند که راه به‌ کدام سو می‌رود و با چیزی که آشنای همیشگی‌شان است، بیگانه‌اند. ما نباید همچون مردمان خواب‌آلود سخن بگوییم یا کاری کنیم.» 

   ‌‌این خواب‌آلودگی همان فقدان خرد تاریخی است؟ آیا می‌توان گفت سرگذشت انسان ایرانی با نوعی خودفراموشی همراه بوده است؟!

بله، چنین است. ما در هزارتوی تاریخ گم شده‌ایم و باید به خودمان بازگردیم و سرگذشت‌مان را از نو روایت کنیم. به‌طور کلی، باید مدام گذشته را به یاد آورد و روایتی از آن به دست داد؛ البته نه برای تقدیس و نه با شرمساری! آنها که گذشته‌شان را تقدیس می‌کنند یا از آن شرمسارند، نمی‌توانند خردورزی تاریخی داشته باشند. «خردورزی تاریخی» متعلق به مردمانی است که به گذشته آگاهند، آن را روایت می‌کنند و موقعیت خود را با آن می‌فهمند؛ با این حال، به بن‌بست‌ها و بحران‌های معاصر خود نیز آگاهند و در پی چاره‌جویی‌اند.تنها در این صورت است که می‌توان با سربلندی، از راه گذشته، مسیرِ آینده را گشود. در غیر این صورت، نه خواهیم دانست که هستیم،  نه خواهیم دانست از کجا آمده‌ایم و نه اینکه به کجا می‌رویم. 

   ‌‌اما زندگی و اندیشه مک‌اینتایر که بخشی از سرگذشت خودِ ما نبوده است. چطور می‌تواند برای زیست‌جهان ما آورده‌ای داشته باشد و به روایتی که از خودمان داریم، کمک کند؟!

درست است که مک‌اینتایر ایرانی نیست و در سرزمین دیگری زیسته و اندیشیده است؛ اما از سویی، او و ما همگی در جهان مدرن زیسته‌ایم و با آن مواجه بوده‌ایم و از سوی دیگر، به‌‌ محض اینکه ما آثار او را خوانده و کوشیده‌ایم به فهمی از اندیشه‌اش نائل آییم، مواجهه با او نیز بخشی از سرگذشت ما شده است که باید روایتی از آن به دست دهیم. تنها اگر به پویایی و درهم‌تنیدگی تاریخ بیندیشیم، این نکته را در خواهیم یافت. ما باید روایتی از مواجهه خودمان با مک‌اینتایر نیز فراهم آوریم و همین روایت می‌تواند اندیشه او را به بخشی از اندیشه خودمان بدل سازد. البته این نکته، نه فقط در باب مک‌اینتایر، بلکه در باب تمام دوران مدرن و همه اندیشمندان مغرب‌زمین و مشرق‌زمین صادق است. با تلاش خوداندیشانه و روایتگری عقلانیِ ماست که آنان به بخشی از سرنوشت ما بدل خواهند شد و می‌توانند در فهم مسیر پیشِ رو یاریگرمان باشند. 

   ‌‌برای همین است که بخش ضمیمه را به «بحران بینش و کنش در زیست‌جهان ایرانی» اختصاص داده‌اید؟ هدفِ شما این بود که بن‌بست‌ها را نشان دهید یا گریزگاه‌ها را به تصویر کشید؟

اگر بخواهم به زبانی نسبتا فنی سخن بگویم، از اساس نمی‌توان فارغ از سنت زبانی و تاریخ فرهنگی به چیزی اندیشید و چیزی را فهم کرد. آدمی بدون زبان‌مندی، تجربه‌های تاریخی و سرگذشتِ زیسته‌اش چه هویتی خواهد داشت و چه خواهد فهمید؟ حتی ارزیابی معاصر و خردورزانه از تجربه زیسته، خودش بخشی از تجربه زیسته است. در واقع، فلسفه‌ورزی درست به همین معناست که ما تجربه زیسته‌مان را به امری عقلانی بدل سازیم. افلاطون هم گفته بود که «حکمت تجربه عقلانی ‌زیستن است». بنابراین رجوع من به سرگذشتِ تاریخی خودمان و تلاشی که برای بازروایت آن به خرج داده‌ام، از آن رو است که ریشه‌های تاریخی بحران‌های معاصر و گریزگاه‌های ممکن را بازشناسی کنم. گریزگاه‌هایی که از درون خودِ تاریخ هویدا می‌شوند. چه ‌بسا در این بازاندیشی، تمامِ سنت تاریخی دچار واسازی شود و امری از اساس نو سر برآورد، اما همین امر نو نیز بخشی از فرآیند طی ‌شده تاریخ خواهد بود. 

   ‌‌طبق فهمی که از مک‌اینتایر و با نظر به روایتی که از زیست‌جهان ایرانی دارید، «خردورزی در متن تاریخ» برای ما، حدیثِ آرزومندی است یا نوعی رسالت است؟ 

خردورزی در متن تاریخ، حدیثِ آرزومندی است؛ آرزوی انجام رسالتی که همان اندیشه‌ورزی تاریخی است؛ رسالتِ «اندیشیدنِ انضمامی» که از درون زمان و از دل تاریخ بر دوش ما نهاده شده است. در پرتو خوانش من از مک‌اینتایر، خردورزی هرگز به معنای تبیین انتزاعی یا راه رهایی از تاریخ نیست، بلکه برعکس، زندگی در دل تاریخ و درون سنت‌ها و بازتفسیر آنها در افق «اینجا» و «اکنون» است. بدین معنا، خودِ تاریخ عرصه تحقق عقلانیت و آزمونِ آن است. خردمندِ ایرانی چه راهی دارد جز اینکه با خودآگاهی و بازخوانی مداوم گذشته، راه را برای امکان‌های آینده بگشاید؟ در زیست‌جهان ایرانی، نسبت انسان با زمان و سنت، نسبتی دوگانه است: از یک سو سنت‌ها با ادعای تمامیت و کمال ما را در خود گرفته‌اند و از سوی دیگر،حقیقت هر دمی از نو فرا می‌رسد و ما را به خویش می‌خواند. رسالتِ اندیشیدن در اینجا چنین است که درون خودِ سنت، امکانِ گشودگی و نوزایی جست‌و‌جو شود. در اینجا، آرزومندی به ‌خودی‌خود تمنای کمال و رسالت ماست؛ رسالت ماست که  از وظیفه همیشگی برای آغازیدنِ دوباره آگاه باشیم. آنچه مک‌اینتایر بر آن تاکید دارد، همین «رسالت آغازیدن دم‌به‌دم» است و من آرزومندم که «انسان ایرانی» بیش از پیش به چنین رسالتی پایبند باشد. ما باید اندیشه انتزاعی در غبار و مه را رها سازیم؛ خردورزی، نه خیرگی حسرت‌بار همیشگی به حقیقت از دست ‌رفته، بلکه کنشگری هوشیارانه‌ای است که در برابر هرگونه صُلب‌انگاری می‌ایستد، بی‌آنکه «حقیقت» و «دانایی» را انکار کرده باشد.

   ‌‌چگونه حقیقتی است که اینچنین به تاریخ آمیخته است؟ آیا این حقیقتِ لرزان می تواند به کاری بیاید؟

حقیقتی که به تاریخ آمیخته است، حقیقتی لرزان نیست؛ بلکه حقیقتی زنده است. لرزش آن نشانه ضعف نیست، بلکه از پویایی و حیاتِ خودِ حقیقت برمی‌خیزد. در چشم‌انداز فلسفه‌ورزی تاریخی، حقیقت گوهری ثابت و بیرون از زمان نیست، بلکه رخدادی در بطنِ خودِ زندگی است که هر دم از آگاهی و در پیوند با زندگی تاریخی خود را نمود می‌بخشد، بی‌آنکه تمام خود را تحقق بخشد. مک‌اینتایر باور دارد که هیچ فضیلتی بدون روایتِ زیسته و هیچ روایتی بدون تداوم سنتی که آن را حمل کند، قابل فهم نیست. بر همین اساس، وقتی از «تاریخی بودنِ حقیقت» سخن می‌گوییم، از نسبیت‌گرایی دفاع نمی‌کنیم؛ بلکه از واقعیتی سخن می‌گوییم که در آن، عقل همواره درون افق‌های زبانی، اخلاقی و فرهنگیِ خاصی عمل می‌کند. حقیقت در چنین افقی، حاصل گفت‌وگوی مستمر انسان با زمانه و زمینه‌اش است؛ گفت‌وگویی که در هر عصر به بازسازیِ معنا و ارزش منتهی می‌شود. مک‌اینتایر در کتاب «عدالت برای که؟ کدام عقلانیت؟» نشان می‌دهد که عدالت و عقلانیت در جامعه‌، از درون سنت‌‌های فکری گوناگون معنادار می‌شوند و تنها از رهگذرِ گفت‌وگوی انتقادی میان سنت‌هاست که عدالت و عقلانیت نیز همواره زنده و پویا می‌مانند. در زیست‌جهان ایرانی نیز چنین است. آنچه ما حقیقت می‌نامیم، در دل فرهنگ ما و در متنِ سنت‌های تفسیری، زبانی و اخلاقی خودِ ما بالیده است. این درآمیختگی با تاریخ، یادآور آن است که نخستین گام در راه شناخت، خودآگاهی تاریخی است. عقل، زمانی به حقیقت نزدیک می‌شود که از جایگاه خود در تاریخ و سنت آگاه شود و بتواند با نقدِ خود، افق‌های تازه‌ای بگشاید. چنین عقلی همان است که مک‌اینتایر آن را «عقل درونِ سنت» می‌نامد؛ عقلی که با مشارکت در گفت‌وگوی انتقادی درون سنت، امکانِ تداوم و اصلاح را فراهم می‌کند. اگر حقیقت از تاریخ جدا شود، به ایده‌ای انتزاعی و بی‌جان بدل می‌شود. اما وقتی در متن تاریخ و زندگی جاری باشد، ما را به بیداری، نقد و کنش فرا می‌خواند. حقیقت تاریخی کارآمد است، زیرا انسان را از جزمیت رها کرده و به تفکر و بازاندیشی می‌کشاند. به تعبیر مک‌اینتایر، فضیلت زمانی معنا می‌یابد که انسان در روایت زندگی خویش، بتواند از خلالِ این روایت، عقلانیت خود را پالایش کند. حقیقت تاریخی نیز چنین است: روایتی از خودآگاهی که در آن عقل، از طریقِ نقدِ مستمرِ خود، جهان را عقلانی می‌سازد. در این چشم‌انداز، حقیقت، نه پایان شناخت، بلکه آغازِ مکررِ آن است. اگر خانه جهان را مرتب می‌خواهیم، باید بی‌وقفه آن را بازبچینیم؛ زیرا حقیقت،چیزی جز خودِ این «بازچینیِ پیوسته»نیست. حقیقتی که زنده باشد، توانِ زایش دارد و تنها چنین حقیقتی می‌تواند در جهان انسانی به کار آید. 

   ‌‌بسیار خوب، در نهایت فکر می‌کنید اندیشه مک‌اینتایر چه خلل و نقص‌هایی دارد؟

روشن است که مک‌اینتایردر عینِ ژرف‌نگریِ پیرامون تاریخ‌مندیِ عقل و ضرورتِ بازگشت به سنت، برخی تشویش‌ها و دشواری‌های فکری را نمود می‌بخشد.راستی این است که اندیشه‌های او نیز کاستی‌هایی دارند. نخست آنکه تکیه افراطی بر سنت و روایت تاریخی، اگرچه در برابر فردگراییِ اخلاقی و جزمیتِ علمی مدرن می‌ایستند و راهی روشنگرانه می‌گشایند، اما نسبتِ عقل را با نقدِ خودِ سنت مبهم می‌سازد. اگر عقل تماما درون سنت معنا یابد، دیگر معیاری برای داوری درباره خودِ سنت باقی نمی‌ماند. البته مک‌اینتایر ممکن است در پاسخ به خوداندیشی تاریخی در دل خودِ سنت اشاره کند؛ اما این نکته، راه خروج از سنت‌های فرسوده و ناکارآمد را چندان نشان نمی‌دهد و بدین‌جهت، دست‌و‌پاگیر می‌شود. از سوی دیگر، هرچند تاکید بر تاریخ‌مندیِ فضیلت و عقلانیت، گامی به ‌سوی رهایی از اخلاق انتزاعی مدرن است، اما در معرض لغزش به ‌سوی نسبی‌گرایی است، حتی اگر خودِ مک‌اینتایر این اتهام را نپذیرد. اگر هر روایت، عقلانیت خویش را تعیین کند، چگونه می‌توان میان روایت‌هایی متعارض داوری کرد؟ مک‌اینتایر می‌کوشد این شکاف را با گفت‌وگوی میان سنت‌ها پر کند، اما روشن نیست چه نیرویی می‌تواند این گفت‌وگو را ممکن سازد، جز همان عقلِ فراتاریخی که خود او آن را به نقد کشیده است. افزون بر این، نقد او بر مدرنیته گاه چنان فراگیر است که از درک پیچیدگی‌ها و تنوع فرهنگیِ جهان معاصر بازمی‌ماند؛ گویی دلبستگی به گذشته، دیدگان او را به روی آینده بسته است. در جهانی که سنت‌ها خود در معرض دگرگونی‌اند، بازگشت به آنها بی‌آنکه سازوکار نوزایی‌شان روشن شود، بیشتر به آرزو می‌ماند. با این ‌همه، من فکر می‌کنم که اندیشه مک‌اینتایر برای جامعه ایرانی که از گسست اجتماعی و ضعفِ گفت‌وگوی جمعی رنج می‌برد، اهمیت بنیادین دارد. ما به جماعت‌باوریِ اخلاقیِ او نیاز داریم تا امکانِ کنشِ مشارکتی را بازسازی کنیم. با این‌ حال، ما به عقلانیتِ لیبرال هم نیازمندیم تا دموکراسی را تحقق بخشیم و حقوق بشر را پاس بداریم. شاید رسالت ما این باشد که توامان به مک‌اینتایر و لیبرالیسمی نزدیک شویم که او نقد می‌کند؛ باید بکوشیم گفت‌وگوی‌مان با سنت و عقلِ مدرن را حفظ کنیم، بی‌آنکه در دامِ هیچ ‌یک فرو افتیم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون