مدرسه؛ كارخانه بازتوليد اشرافيت پنهان
اغلب در مواجهه با فرهنگي كه زبان آن را نميشناسند، با شكستهاي مكرر مواجه ميشوند كه اين شكستها به عنوان «بيكفايتي فردي» تفسير ميشود و نهايتا به تقويت ساختار موجود و مشروعيت بخشيدن به تقسيمات طبقاتي ميانجامد. بدين ترتيب، مدرسه به مثابه كارخانهاي عمل ميكند كه ظاهري عقلاني و بيطرف دارد، اما در بطن، اشتراك امتيازات اشرافي را براي نسلهاي بعدي تضمين مينمايد. اما پرسش اساسي اين است كه اين اشرافيت اقتصادي محور مدارس، كه براساس ساختار روابط اجتماعي در مدرسه بايد با ساختار روابط در محل كار سرمايهداري همخواني داشته باشد آيا قادر خواهد بود نيروي كار مطيع و سازگار توليد كند؟ آيا مدرسه هنوز هم قادر است سلسله مراتب، نظم سختگيرانه، براي آمادهسازي دانشآموزان جهت پذيرش سلسله مراتب كارفرمايان در آينده را تضمين نمايد؟ شواهد بيانگر آن است كه پديده دانشآموزسالاري بيش از يك دهه است كه مدارس ما را در نورديده و معلمان عملا از كنترل آنان ناتوانند، چراكه ديگر هيچ كدام از ابزارهاي بازدارندگي (تنبيه- نمره) را دراختيار ندارند. بدين ترتيب، مدرسه به طور همزمان دو وظيفه را انجام ميدهد؛ توليد فرهنگي نابرابري از طريق امتيازدهي به سرمايه فرهنگي و توليد اجتماعي نابرابري از طريق آموزش انضباط لازم براي بازار كار. اين ساز و كار تثبيت كننده، هر چند قدرتمند است، اما نبايد به مثابه يك فرآيند كاملا بسته و اجتنابناپذير تلقي شود، چراكه هژموني آموزشي از طريق انتخاب محتواي درسي و آنچه به عنوان دانش مشروع پذيرفته ميشود، اعمال ميگردد. محتواي آموزشي سالهاست كه ديگر با بلوغ فكري دانشآموزان در تمامي پايههاي تحصيلي همخواني ندارد با اين حال، همين فرآيند به مثابه ميداني براي مقاومت است. دانشآموزان و معلمان همواره ميتوانند در برابر معناي رسمي محتوا مقاومت كرده، آن را به چالش بكشند يا آن را به شيوههايي تفسير كنند كه ديدگاههاي طبقاتي خود را تقويت نمايد. بنابراين، مدرسه در پارادوكس دايمي ميان كاركرد آشكار (آموزش شايستهسالار) و كاركرد پنهان (تثبيت امتيازات از طريق سرمايه فرهنگي و الزامات اقتصادي) عمل ميكند، اما اين فرآيند همواره با عامليت انساني و پتانسيل كنشگري در تقابل است.
پژوهشگر فلسفه تعليم و تربيت