آگاهيم از هردو جهان وحشت داد
تا بال نداشتم قفس تنگ نبود
عبدالجبار كاكايي
نظارت فرهنگي در كشور ما پيچيدگي خاص خودش را دارد كه از وجوه آن مخاطب محوري است. مثلا در اعياد آييني و مفرح، براي مخاطب عام بچه به بغل و اردوكشي خانوادگي، اجازه اكران به هر نوع موسيقي داده ميشود؛ چنان كه در يكي از سالنهاي شهر تهران ديدم در دهه كرامت موسيقي خليجي با ترانههاي مرحوم آغاسي، كف و سوت و هلهله در حضور ناظر فرهنگي، بخوانيد حراست، اجر ميشد و همه شاد و شنگول و خوشحال و تردماغ از لذت بودند و ثواب اجر جزيلشان را هم مطالبهگر از خداي رحمان و رحيم...
اما در همين سالن براي مخاطب اهل كتاب و سواد كه نوعا اهالي فرهنگ هستند، براي اجراي يك برنامه ادبي و فرهنگي، چنان موانعي قرار ميدهند كه حوصله و صبر آدم توامان سر ميرود.
چنانكه پيدا است، فلان تئاتر رو حوضي كه در پاركينگ هتل يا سالن سينماي متروكه يا بولينگ چمران، برگزار ميشود با ادبيات رايج نيمتنه سفلي، هيچ منع قانوني و نظارت فرهنگي ندارد، اما اگر محمد رحمانيان باشي و تئاترت در تالار وحدت يا تئاترشهر برگزار شود، بايد به همه جوابگو باشي و بدهكار...
چنين نظارتي، نظارت تبعيضآميز دوگانه بزك كردن چهره فرهنگي كشور است كه هنر مديران سفارشپذير و توصيه ناظران امنيتطلب است اسباب تاسف است كه به ميزان فهم و آگاهي بايد عذاب بكشي در وطني كه براي سلامت فرهنگش سالها زحمت كشيدي و به قول زندهياد حسن حسيني:«خوش به حال پرندهاي كه بالهايش با ميلههاي قفس فالوده ميخورد.»