پناهنده ميشوم به شعر، از اين همه بيوزني!
مهدي مظفّريساوجي
يلدا محجوب، در «چاقوهاي مزين» كه مجموعهاي از شعرهاي سپيد او را در برگرفته و انتشارات ايهام آن را در ارديبهشت ماه 1403 منتشر كرده، مخاطب را با فرمها و فضاهايي متفاوت و خاص مواجه ميكند؛ فرمها و فضاهايي كه ريشه در ساختار و سرشت جامعه و جهاني دارد كه شاعر در آن زندگي ميكند؛ جامعه و جهاني كه وحشت و هراس را در خود پرورده و همين احساس را در قالب كلمه و تصوير ذيل اشعار «چاقوهاي مزين» به مخاطب منتقل ميكند. شاعر از انديشه و عاطفهاي به ما ميگويد كه زندگي را از اساس دچار هراس كرده است. در چنين جامعه و جهانِ ريخته و از هم گسيختهاي اگر شاعر به شيروانيها بدبين نباشد و از باران نترسد و لاجرم از حفاظ هر چهارگوش مسقفي به ستون فقرات خود پناه نبرد، جاي تعجب دارد. چنين جهاني آدم را ناگزير غريق وحشت خود ميكند و روان او را در طيفي از احساسات و خيالات گروتسك و طنزي سياه شناور:
«اي كه كلاه از سر برميداري به احترام من!/ بگو كي كلاه از سرم برميداري؟/ سرم را نشانه رفتهاي؟/ يا به احشائم ارادت داري؟/ خبر نداري/ كه خاليام از هر چيز/ كه ترك كردهاند مرا/ حتي جوارحي كه حياتم ميدادند» (چاقوهاي مزين، ص. 16) اين مفاهيم غيرقابل باور و در عين حال باورپذير هر چه پيشتر ميرود بر دامنه ترس و شگفتنگاري آن افزوده ميشود و بيش از پيش رازهاي جهان تحريف شده و نامتعارف امروز را برملا ميكند؛ با تمام پسلرزههاي وحشتي كه در روان انسان امروز برجاي ميگذارد:
«از صندلي كه بلند ميشوم/ احشائم روي صندلي جا ميماند/ از جريان خونم شرمسارم/ به زخمهايم چه بگويم
كه به زالوها محتاجاند/ حال آنكه خون وحشيترم ميكند/ با اينكه با كوسهها قرابتي ندارم/ لاكپشتهاي بيپشت هم/ حق دارند اگر ندانند/ خارپشتي كه بارش را/ بر ديوار سيماني ميسايد/ از خودش كجا بايد فرار كند» (همان، صص. 17-18) از ويژگيهاي ديگر اين مجموعه استفاده شاعر از واژگان و اصطلاحات مدرن و معاصر، متناسب با ساخت و بافت شعر است. از باب تبارشناسي، فروغ فرخزاد نخستين شاعري است كه به صورت جدي و در حجمي وسيع، به استفاده از چنين واژگان و اصطلاحاتي روي آورده و در گفتوگوهايي هم كه از او به جا مانده به صراحت بر چنين استفاده و امكاني تاكيد كرده است. در «متافيزيك شعر» هم نوشتهام كه زبان، مثل هر موجود زندهاي مدام در حال تحول و تطور است؛ طبيعي است كه اين عنصر در شعر نيز منبعث از روزگاري باشد كه شاعر در آن حشر و نشر داشته يا نشوو نما يافته است. از اين لحاظ اجزا و عناصر زبان شعر فروغ را واژهها و اصطلاحات ملموس و محسوسي كه در دسترس عموم بوده و به نوعي مولفههايش معطوف به زندگي او، شكل داده است. در واقع، واژگان و اصطلاحات مدرن در پيوند با زبان كلاسيك و ادبي ضمن رفع نيازهاي روزمره شاعر، به معجزه اكسيري كه داشته، زر برآمده. از اين نظر يلدا محجوب نيز در كتاب خود چنين رويكردي را در پيش گرفته و مخاطب در مواجهه با زبان شعر او در اين مجموعه، با چنين امكان معتنابهي مواجه است:
«تمام مُسكنهاي جهان/ اگر كه جمع شوند/ سردرد پنجره باز پابرجاست/ كه باد موافق حتي/ به فكر تخريب است» (همان، ص. 80) گاهي نيز تصويري بسيار ناب، مخاطب را با شروعي سخت غيرمنتظره روبهرو ميكند، تصويري كه تنها ميتواند از ذهن و زبان شاعري كه تجربههاي اوليه را پشت سر گذاشته خود را ثابت كرده و در وهله بعد به مرزهاي سرايش ثانويه و تثبيت نزديك شده بتراود: «ملحفهاي درون خود پهن ميكنم/ تا نعناهايي را كه مادرم ميچيند/ روي آن خشك كنم» (همان، ص. 100)
اگرچه همين شعر، با اين آغاز درخشان در ادامه نميتواند انتظاري را كه مخاطب در مواجهه با سطرهاي نخستين خود دارد، برآورده كند: «سوزن صبح را از چشمم بيرون نياوريد/ نميخواهم/ خوابهايم روي عينكم بپاشد/ خوابهايي پر از زرد» (همان، ص. 101)
يلدا محجوب البته شاعر خوبي است و طبيعتا همچنانكه هر شاعري فراز و فرود دارد، هر شعري نيز گاه دچار قبض و بسط ميشود و همه آنات و حالاتش در يك زمان و به يك نحو نميگذرد. شايد مهمترين ويژگي او در «چاقوهاي مزين»، همين قاب گرفتن لحظات ناب و كشف تصاويري است كه مخاطب را به آينده اين شاعر آنقدر اميدوار ميكند كه با اشتياق چشمانتظار كتابهاي ديگرش بماند:
«تمام سنگها/ چه بزرگ و چه كوچك/ صدايي شبيه هم دارند/ آن زمان كه به پنجره اصابت ميكنند» (همان، ص. 64) تصاوير ناب اين دفتر كم نيستند؛ اين يادداشت را با دو تصوير ناب ديگر از اين كتاب به پايان ميبرم:
«من تولدهاي بيشماري را مردهام/ و دستهايم آنقدر ترك برداشتهاند/ كه ميخواهم/ امسال روي كيك، انگشتانم را فوت كنم» (همان، صص. 30-31)
«بايد كمي از خودم پيشي ميگرفتم شايد/ و بيشتر از انگشتهاي دو دستم/ اشاره ميكردم» (همان، ص. 60)