بازخواني خاطرات فيلمفارسي تا سينماي معاصر
فرزانه متين
فيلم «سينما شهر قصه» اداي ديني صميمانه به سينماي ايران و فيلمسازان برجسته آن است؛ فيلمي كه همان لذت و دلتنگي تماشاي سينما پاراديزو را دوباره زنده ميكند. سينما به عنوان هنر هفتم، سرزمين روياهاست؛ جايي كه نور و تصوير در هم ميآميزند و حقيقت و خيال را به سفري مشترك ميبرند. هنر هفتم با سكوتي پرهياهو داستانهايي خلق ميكند كه در روح و جان انسان ماندگار ميشوند و گذر زمان را از پا درميآورند. فدريكو فليني معتقد بود كه سينما روياي قابل لمس است.او تصوير را امتداد رويا ميدانست؛ جهاني كه خيال و واقعيت در آن مرز مشخصي ندارند. با چنين نگاهي، ميتوان گفت كيوان عليمحمدي و علياكبر حيدري فيلمي ساختهاند تا به مخالفان سينما يادآوري كنند: «سينما خطرناك نيست.»
«سينما شهر قصه» به نويسندگي و كارگرداني مشترك كيوان عليمحمدي و علياكبر حيدري و تهيهكنندگي كيوان عليمحمدي و محمدرضا مصباح، در سال ۱۳۹۷ در سيوهشتمين جشنواره فيلم فجر حضور داشت كه بعد از گذشت چند سال، بالاخره 21 آبان ماه سال جاري اكران شد. قصه در دهه پنجاه روايت ميشود؛ درباره داوود، تعميركار آپارات سينما كه دلباخته فيلمفارسي است و در كوران انقلاب عاشق دختري ميشود كه پدرش از مخالفان جدي سينماست. فيلم با نگاهي نوستالژيك و گاه طنزآميز، تاريخ سينماي ايران را از دهه ۳۰ تا امروز مرور ميكند؛ زماني كه سكانسهايي از آرامش در حضور ديگران تا كاغذ بيخط ناصر تقوايي بر پرده جان ميگيرند و ناخودآگاه دل مخاطب براي ناخداي غايب سينماي ايران تنگ ميشود. چهرههايي چون فردين و بهروز وثوقي در قاب حضور مييابند و دلمان را براي جوانمردي، لحن و نجابت آن نسل ميسوزانند؛ فرديني كه ديگر نيست و بهروزي كه از سرزمينش دور مانده است. سكانسهاي اجارهنشينهاي مهرجويي را روي پرده ميبينيم؛ اما ايران امروز نه «آقاي بازيگر» را دارد و نه خالق آن اثر بزرگ را.
فيلم در خلق فضاي تاريخي دهه پنجاه بسيار موفق است. دكورها، نورپردازيها و تمام جزيياتي كه بر پرده جان ميگيرند، به دقت بازسازي شده و به فيلم هويت دادهاند.
بامداد افشار با موزيك متن به سينما، اصالت داده است. در ميزانسنها، قاببنديها هوشمندانه و پرارجاعاند؛ دوربين آرام و شمرده حركت ميكند و روح سينماي كلاسيك ايران در آن موج ميزند. در فيلم ميزانسنها بهگونهاي طراحي شدهاند كه گذشته را نه فقط بازسازي، بلكه احضار ميكنند. قابها اغلب در عرض گسترده انتخاب شدهاند تا هم فضاي سالنهاي قديمي سينما را تداعي كنند و هم اجازه دهند تماشاگر در جزييات زندگي شخصيتها غوطهور شود. نورپردازي، پر از رنگهاي گرم و زرد است؛ گويي لامپهاي قديمي آپارات هنوز بر پرده ميتابند و خاطرهها از لابهلاي دانههاي نور عبور ميكنند. انتخاب لوكيشنهاي محدود اما پرجزييات، از اتاق آپارات تا كوچههاي خاكي دهه پنجاه، ريتم فيلم را آرام اما معنادار كرده است؛ ريتمي كه با ضرباهنگ عاشقانه داوود و تمناي او هم براي سينما و هم براي عشق هماهنگ است.
شخصيت داوود با بازي حامد كميلي با ريزبيني ساخته شده است؛ جواني كه هم عاشق سينماست و هم گرفتار پيچوخمهاي اجتماعي و خانوادگي كه ميتوان گفت، كميلي بازي نسبتا قوي از خود ارايه داده است او در نقش مردي فرو رفته كه چندين دهه را بازآفريني ميكند و از آنجا كه نقش اصلي و كليدي فيلم را دارد ميتوان گفت سازندگان، بازي پختهاي از او را گرفتهاند. آناهيتا درگاهي در نقش دلداده داوود در «سينما شهر قصه» اگرچه از نظر ظاهر و حضور جلوي دوربين با فضاي داستان دهه پنجاه هماهنگ است، اما در چند لحظه كليدي از عمق لازم براي شخصيتپردازي فاصله ميگيرد. او نقش دختري را ايفا ميكند كه ميان دلبستگيهاي شخصي و فشارهاي خانوادگي گرفتار شده، اما اين كشمكش دروني هميشه در چهره و بيانش بهطور كامل ديده نميشود. بخشهايي از بازي او بيش از حد كنترل شده و حتي كمي خشك است، گويي هنوز فضاي احساسي موقعيتها برايش كاملا جا نيفتاده. در مجموع، او بازياي ارايه ميدهد كه درست و قابل قبول است، اما نه آنقدر قدرتمند كه در ذهن تماشاگر ماندگار شود. به نظر ميرسد اين شخصيت ميتوانست با اندكي ريسك بيشتر، شدت احساسي بالاتر و آزاد شدن از محافظهكاري رايج، جايگاه متمايزتري در فيلم پيدا كند.
شخصيت پدر دختر با بازي فرخ نعمتي نيز كليشهاي نيست؛ او محصول زمانهاش است، انساني كه ميان ترس و سنت و تحولات اجتماعي گرفتار شده و همين عمق بيشتري به داستان ميدهد. بابك كريمي در نقش پدر داوود كه از سلطنتطلبان در داستان است يكي از بازيگران چشمگير در فيلم محسوب ميشود كه حضورش، بدون اغراق، ستون عاطفي و اجرايي فيلم را محكم ميكند و به اندازه است.
او با بازي كنترل شده خود توانسته عمق و سكوتِ شخصيتش را به بهترين شكل طنز منتقل كند. نگاهها و مكثهاي حساب شده كريمي، بيشتر از گفتار عمل ميكنند و او را به يكي از بهيادماندنيترين بازيگران فيلم تبديل ميكنند. كريمي با شناخت دقيق از فرهنگ و رفتارهاي اجتماعي دهه پنجاه، نقش خود را با طبيعيترين شكل ممكن زندگي ميكند و بدون تظاهر، در خدمت جهان فيلم ميماند.در كل بابك كريمي از وزنههاي سنگين فيلم محسوب ميشود. «سينما شهر قصه» بيش از آنكه تنها فيلمي درباره يك تعميركار آپارات يا يك عشق ممنوعه باشد، جشن و مرثيهاي همزمان براي تاريخ سينماي ايران است؛ سفري به گذشته، به سالنهاي تاريك، به پردههايي كه قهرمانها روي آن متولد و به مردمي كه با سينما عاشق ميشدند. فيلم يادآور ميشود كه سينما
-با همه سوءتفاهمها، مخالفتها و زخمها-همچنان زنده است و همچنان ميتواند بگويد: «سينما اونجوري نيست كه شما فكر ميكنيد.» اما در نهايت كيوان عليمحمدي و علياكبر حيدري سعي كردهاند در فيلمهايشان هواي همه اهالي سينما را داشته باشند، هم هواي فيلمفارسيهايي كه سيامك ياسمي و ديگران ساختند و هم هواي ابراهيم حاتميكيا و «بوي پيراهن يوسف» را.