خودكشي آموزش و جامعه در تقاطع زندگي
مصطفي تبريزي
خودكشي علل متعددي دارد. نخست، عوامل ارگانيك است؛ گاهي تعادل برخي تواناييهاي روانشناختي و زيستي در فرد بههم ميريزد و او دچار افسردگي شديد ميشود. از آنجا كه بسياري از افراد به درمان افسردگي عادت ندارند يا آن را جدي نميگيرند، اين وضعيت ميتواند به خودكشي منجر شود. با اين حال، اگر به آمار مراجعه كنيم، سهم افرادي كه تنها به دليل عوامل زيستي و ارگانيك اقدام به خودكشي ميكنند بسيار كم است. بخش عمده علل، ريشههاي رواني و اجتماعي دارد. افرادي كه تحت استرسهاي گوناگون، بهويژه استرسهاي شغلي، قرار ميگيرند يا در اداره زندگي خود با دشواري مواجهند، بيشتر در معرض چنين خطراتي هستند. همچنين زندگي در نظامها يا ساختارهايي كه در آن فرد احساس تحقير، ناتواني از شادمان بودن و نرسيدن به كيفيت مطلوب زندگي را تجربه ميكند، ميتواند زمينهساز اين پديده باشد. مجموع اين عوامل موجب ميشود برخي افراد تمايلي به تحمل رنجهاي مداوم نداشته باشند و در نتيجه به خودكشي به عنوان راهي براي رهايي از اين رنجها نگاه كنند.
علاوه بر اين، گروهي از افراد هنگام بروز افسردگي، رنج خود را نه از عوامل زيستي بلكه از احساس پوچي و بيمعنايي زندگي تجربه ميكنند. اگر فرد نتواند براي زندگي خويش معنايي بيابد يا آن را خلق كند، تحمل رنجها، دشواريها و مرارتهاي زندگي براي او دشوار ميشود.
در مقابل، هنگامي كه فرد براي زندگي خود معنا و هدفي دارد، توانايي مقاومت و تابآوري او در برابر مشكلات افزايش مييابد. براي نمونه، ممكن است كسي معناي زندگياش را در مسووليت نسبت به فرزند خود ببيند و براي ديدن رشد و بالندگي او هر سختي را بپذيرد. يا فردي ممكن است معناي زندگياش را در پيوند عاطفي با شخصي عزيز، مانند مادربزرگ خود، بيابد و همين عشق و پيوند سبب شود كه رنجها را تاب بياورد و مسير زندگي را ادامه دهد.
بنابراين، يكي از دستههاي مهم در علل خودكشي به فقدان معنا در زندگي بازميگردد.
يكي ديگر از دلايل، ضعف تابآوري در برابر مشكلات است. در ميان تمامي عوامل، من نقش نظام آموزش و پرورش را پررنگتر از سايرين ميدانم. منظور آن است كه ساختار آموزشي ما عمدتا بر موفقيتهاي تحصيلي، نمره و رقابت تمركز دارد، اما به جنبههاي روانشناختي كودكان و پرورش شادماني، تعادل هيجاني و توانايي تحمل دشواريهاي زندگي توجه كافي نميكند.
والدين و معلمان نيز غالبا در پي آن هستند كه كودك نمره بالاتر كسب كند، رقابت كند و شاگرد اول شود. من بارها از والدين پرسيدهام: آيا حاضر هستيد فرزندتان در تمام درسها نمره ۲۰ بگيرد، در كنكور و سپس در رشته پزشكي موفق شود و حتي متخصص قلب شود، اما در ادامه زندگي دست به خودكشي بزند؟ به ندرت كسي با چنين وضعيتي موافق است؛ با اين حال، در عمل بسياري از خانوادهها و نظام آموزشي به جاي توجه به سلامت روان و تقويت مهارتهاي زندگي، همچنان اولويت را به موفقيتهاي تحصيلي ميدهند.
درنتيجه، نظام آموزشي ما بيش از آنكه بر رشد مهارتهاي زندگي و ايجاد احساس شادماني تمركز داشته باشد، بر دستاوردهاي درسي و رقابتي تكيه ميكند.
آموزش و پرورش بايد دگرگون شود
نظام آموزش و پرورش ما بايد به طور كامل دگرگون شود و از وضعيت فعلي ناكارآمد، عقبمانده و بيماريزاي خود فاصله بگيرد. لازم است ساختار آموزشي به گونهاي تغيير كند كه كودكان به انسانهايي منتقد، آزادانديش، خلاق و تابآور تبديل شوند. چنين تحولي امري بسيار بنيادين است و اگر صورت نگيرد، همچنان شاهد بروز رفتارهايي مانند خودكشي خواهيم بود؛ زيرا كودكان و نوجوانان براي مواجهه با واقعيات و دشواريهاي زندگي آماده نشدهاند.
براي آمادگي در زندگي، افراد بايد مجموعهاي از پيشفرضها و مهارتها را بياموزند و اتكاي صرف به محفوظات، كارآمدي گذشته را ندارد. در شرايط امروز، هر فرد با يك گوشي تلفن همراه و چند حركت ساده انگشت ميتواند حجم بزرگي از اطلاعات را از منابع مختلف از جمله هوش مصنوعي يا موتورهاي جستوجو دريافت كند. از اين رو، تغيير بنيادي در نظام آموزشي امري ضروري و از نظر من اساسيترين اقدام است.
افكار خودكشي را جدي بگيريد
چنانچه فردي افكار خودكشي را بيان كند، ارجاع او به روانشناس امري كاملا ضروري است. دليل اين ضرورت آن است كه تقريبا همه موارد خودكشي با بروز افكار خودكشي آغاز ميشوند؛ بنابراين، در افرادي كه چنين افكاري دارند هم امكان تبديل شدن اين افكار به عمل وجود دارد و هم ممكن است هرگز به مرحله رفتار نرسند. در هر دو حالت، مداخله تخصصي لازم است تا روانشناس بتواند در نگرش و الگوهاي فكري فرد تغيير ايجاد كند.
گروه اندكي نيز وجود دارند كه تظاهر به خودكشي ميكنند؛ هدف آنها ممكن است جلبتوجه، كسب ترحم يا در برخي موارد بهرهبرداري عاطفي يا مالي باشد براي مثال از والدين يا اطرافيان. با اين حال، تعداد افراد در اين گروه نسبتا محدود است و نميتواند معيار اصلي در برخورد با اين مساله قرار گيرد.
اهميت مديريت علمي در جامعه
هنگامي كه مديريت يك جامعه بر پايه اصول علمي و كارآمد استوار نباشد، پيامدهاي متعددي ازجمله آسيبهاي اجتماعي بروز ميكند. انسان داراي نيازهاي گوناگوني است كه برآورده شدن آنها براي ادامه حيات كاملا ضروري است؛ نيازهايي مانند آب، غذا، مسكن و ساير نيازهاي پايهاي. هر چه جامعه بيشتر با فقر، محروميت و نابرابري مواجه شود، زمينه براي شكلگيري افكار و رفتارهاي مرتبط با خودكشي افزايش مييابد.
من معمولا در بحث درباره خودكشي به نوع ديگري از اين پديده نيز اشاره ميكنم كه ميتوان آن را «خودكشي پنهان» ناميد؛ مواردي كه در آمارهاي رسمي قابل مشاهده نيستند. براي مثال، ممكن است فردي در ۶۰ سالگي فوت كند، در حالي كه از نظر زيستي امكان زيستن تا ۸۰ سال را داشته است. يعني او ۲۰ سال از عمر بالقوه خود را از دست داده است. زماني كه فرد به دليل فقر به تغذيه سالم، غذاي كافي، كيفيت زندگي يا رفاه حداقلي دسترسي ندارد، عمر زيستي او كوتاهتر ميشود. اين وضعيتي است كه فرد خود آگاهانه ايجاد نكرده، بلكه شرايط زندگي به او تحميل شده است. اين نوع كاهش عمر معمولا در آمارهاي مربوط به خودكشي ثبت نميشود، هر چند در تحليلهاي اجتماعي بايد به آن توجه داشت. در چنين شرايطي، افراد بخشي از عمر بالقوه خود را ازدست ميدهند؛ عمري كه ميتوانستند داشته باشند اما به دليل دشواريهاي اقتصادي و ناتواني در تامين نيازهاي پايهاي از آن محروم شدهاند. اين وضعيت حاصل تصميم فرد نيست، بلكه پيامد شرايطي است كه اجازه دسترسي او به تغذيه مناسب، مواد غذايي كافي يا امكانات ضروري زندگي را نميدهد. فقر موجب ميشود فرد نتواند نيازهاي اوليه بدن خود را تامين كند و به همين ترتيب، كاهش طول عمر بهطور تدريجي و ناخواسته رخ ميدهد. اين فرآيند بهصورت خودكار و تحت تاثير شرايط زندگي شكل ميگيرد و معمولا در آمارهاي رسمي نيز منعكس نميشود.
هر چند كاهش دسترسي به ابزارهايي كه ميتوانند در رفتارهاي خودآسيبزن بهكار روند، از نظر اصول پيشگيري اهميت دارد و ميتواند تا حدي خطر را كاهش دهد، اما اين اقدام بهتنهايي كافي نيست. واقعيت آن است كه برخي عوامل خطر هميشه در محيط وجود دارند و بنابراين مهمترين بخشِ پيشگيري، نه مديريت كاملِ محيط، بلكه رسيدگي به وضعيت رواني فرد، حمايت تخصصي و مداخله بهموقع است. كنترل محيط ميتواند كمككننده باشد، اما نقش آن در مقايسه با مداخلات روانشناختي و اجتماعي، نقشي محدود و مكمل محسوب ميشود.
برخي افراد ممكن است از شيوههايي كه درد و رنج كمتري دارد براي اقدام به خودكشي استفاده كنند، اما آمار مربوط به برخي از اين روشها بسيار محدود و كماهميت است. با اين حال، در برخي مناطق ازجمله ايران، برخي الگوهاي بسيار آسيبزا و دردناك مانند خودسوزي، شيوع بيشتري داشتهاند. اين موضوع نشاندهنده شدت درماندگي رواني و فشارهاي اجتماعي است كه فرد را به چنين انتخابهاي پرخطر و رنجآوري سوق ميدهد.
دو بال موردنياز براي حل مساله خودكشي
حل مساله خودكشي و مشكلات رواني در جامعه را ميتوان به پرواز يك كبوتر تشبيه كرد كه براي پرواز به دو بال نياز دارد؛ يكي از اين بالها اصلاح ساختار فردي است و ديگري اصلاح ساختار اجتماعي.
بال اول؛ اصلاح ساختار فردي شامل؛ آموزش، تعليم و تربيت و نظام آموزشي ميشود. هدف اين است كه در طول فرآيند آموزش و پرورش، روانيات سالم در كودكان شكل گيرد، اطلاعات مفيد دراختيار آنها قرار گيرد و مهارتهاي زندگي به صورت عملي آموزش داده شود. اين كار موجب تقويت تابآوري، خودآگاهي و توانايي مديريت هيجانات و مشكلات زندگي ميشود.
بال دوم؛ اصلاح ساختار اجتماعي شامل؛ ايجاد محيطي عادلانه و سالم است. ساختار اجتماعي نامتعادل، با شكافهاي طبقاتي گسترده و محدوديت در آزاديهاي فردي، كودكان و نوجوانان را مجبور به سركوب علايق و احساسات خود ميكند و درنتيجه جامعهاي توليد ميكند كه به طور غيرمستقيم بيمارسازي ميكند. مثال آن رفتارهاي پرخطر و خشونتآميز در بزرگسالان است كه محصول نظام آموزشي و اجتماعي ناكارآمد هستند؛ افرادي كه در اتوبان براي پيشي گرفتن از بقيه لايي ميكشند، زماني كه اتوبان بسته است از شانه خاكي ميروند تا از ترافيك گذر كنند، بر سر مسائل پيش پا افتاده درگير ميشوند و رفتارهاي خطرساز دارند همه اينها محصولات ما هستند. افرادي كه از كودكي به رقابت صرف، برتريجويي و كسب موفقيت فردي آموزش ديدهاند، ياد نگرفتهاند كه شادي و موفقيت واقعي وقتي حاصل ميشود كه ديگران نيز در كنار آنها احساس رضايت و خوشحالي داشته باشند. اين فقدان آموزش مهارتهاي اجتماعي و همدلي، در بزرگسالي به بروز رفتارهاي خشونتآميز، خودمحورانه و ناسالم منجر ميشود. بنابراين، براي حل ريشهاي مشكلات رواني و اجتماعي، بايد همزمان به اصلاح فردي از طريق آموزش و پرورش و هم اصلاح ساختار اجتماعي توجه كرد. تنها با تقويت هر دو بال، ميتوان جامعهاي سالم، تابآور و انسانيتر ساخت.
زماني كه ساختار اجتماعي اصلاح شود، ميتواند تاثير مستقيم بر تمام جنبههاي زندگي افراد، به ويژه نوجوانان، داشته باشد. نوجوان در اين مرحله از زندگي نيازهاي اساسي متعددي دارد؛ ازجمله نياز به استقلال، تفريح، تغذيه مناسب، رشد و شكوفايي استعدادها، ديده شدن و احترام به تواناييها و علايقش. جامعه و ساختارهاي آن بايد اين امكانات و فرصتها را دراختيار نوجوانان قرار دهند.
روانشناس و استاد دانشگاه علامه طباطبايي