چرخه ابتذال در تاكشوها
نيوشا طبيبي
دريكي، دوسال گذشته رشد حيرتآور برنامههاي «گفتوگو محور» يا همان تاكشوهاي اينترنتي، به خلق چرخهاي بسته و غريب منجر شده است. چرخهاي كه در آن چهرههايي كه در حرفه اصلي خود - چه اجرا و چه بازيگري- از حد «متوسط» فراتر نرفته بودند، ناگهان با سرمايهگذاريهايي نامعلوم و پشتپرده، صاحب استوديوهاي پرنور و دكورهاي براق شدهاند. بعضي از اين مجريان كه اوج فعاليت حرفهايشان حضور در «شبهاي مافيا» بوده، امروز در جايگاهي نشستهاند كه بهغلط و از دل سازوكاري معيوب «مرجعيت» پيدا كردهاند؛ مرجعيتي كه نه بر دانش استوار است و نه بر تجربه، بلكه تنها بر تعدد ديده شدن تكيه دارد.
مشكل اين نيست كه چرا هر كسي تاكشو راه مياندازد- در عصر اينترنت، ابزار و امكان در دسترس همه هست- بلكه مشكل آنجاست كه اين برنامهها شبكهاي از «متوسطها و زيرمتوسطها» را اعتبار ميبخشند و بازتوليد ميكنند. كافي است چرخه را نگاه كنيم: مجري متوسط، مهمان متوسط، بحثهاي نازل، محتواي زرد، كليپهاي وايرالشونده و در نهايت، تبديلشدن همين آدمها به مراجع فكري و فرهنگي.
اين اولينبار نيست كه جامعه با چنين وضعي روبهرو ميشود. چند سال پيش، ماجراي «دكتر الف» مشهور برنامههاي روانشناسي تلويزيون برملا شد؛ كسي كه سالها از اين شبكه به آن شبكه ميرفت، سمينارهاي چند صد نفره برگزار ميكرد و به اعتبار همان جلوي دوربين نشستنها، براي عدهاي حكم مرشد داشت. بعد مشخص شد كه او نه دكتر است، نه حتي يك واحد روانشناسي گذرانده. با اين همه، نه حضرت دكتر كوتاه آمد و نه پيروانش حاضر شدند بپذيرند سالها بازي خوردهاند. عاقلانهترين عالمانهترين گفتههايش چيزي در حد همان ضربالمثل معروف بود: «از كرامات شيخ ما اين است، شيره را خورد و گفت شيرين است.»
مساله امروز، تكرار همان تجربه است؛ منتها با ابعادي گستردهتر و رسانهايتر. اينبار نهتنها جعليبودن صلاحيتها پنهان نميماند، بلكه به لطف نورپردازي، موسيقي، تدوين و الگوريتم، تبديل به «محتواي جذاب» ميشود و دستبه دست ميچرخد، قبح بيسوادي و پرت و پلا گويي هم شكسته. بسياري از كساني كه امروز بر مسند تحليل نشستهاند، در بهترين حالت بايد مخاطب اين گونه برنامهها ميبودند، نه مهمان متخصص آنها. اما انحصار رسانه رسمي، ضعف ساختاري صدا و سيما، و فراري دادن چهرههاي واقعي فرهنگ و انديشه رسانه ملي و رسمي، راه را براي تولد يك «دستگاه موازي رسانهاي» باز كرده، دستگاهي كه هيچ سازوكاري براي سنجش كيفيت ندارد و تنها بر جلوه بصري و تعداد بازديد تكيه ميكند.
واقعيت اين است كه صدا و سيما مدتها پيش سرمايه اجتماعي خود را با توليد برنامههاي نازل، حذف فرهيختگان و ميداندادن به افراد كممايه بر باد داده بود، اما صورت مشكل عوض شده است. سطح جديدي از ناآگاهي در قالبي جذاب و اينترنتي، با دكوري تازه و قاببندي فريبنده، چند برابر تكثير شده و بسياري بدون اينكه متوجه باشند، آن را «تحليل» ميپندارند.ابتذال اين زنجيره، چنان قدرتمند است كه محترمانِ با دانش را نيز به گرداب ميانمايگي ميكشد. گاه افراد فرهيخته و معتبر، به دلايلي رسانهاي يا از سر رودربايستي، در اين برنامهها حاضر ميشوند و ناخواسته در ميدان بازي نازل اين مجريان ميافتند. پرسشهاي سطحي، گفتوگوي بيهدف، و تقليل انديشه واقعي به يك محتواي سرگرمكننده پرفروش نتيجه اغلب اين گفتوگوهاست.
نكته مهم و خطر اصلي همينجاست: تغيير معيار آگاهي عمومي. وقتي فهم جهان نه از مسير مطالعه و پژوهش و گفتوگوي جدي، بلكه از دل شبهتحليلهاي افرادي شكل ميگيرد كه «بيش از آنكه چيزي براي گفتن داشته باشند، چيزي براي ديدهشدن دارند»، جامعه آرامآرام به سمت يك بيماري فرهنگي خاموش حركت ميكند؛ ناخوشي و بيمارياي كه پشت صداي خنده، شوخيهاي سخيف و آمار «تعداد بازديد» پنهان شده است. اين تاكشوها به سرعت در حال تبديلشدن به يك «نظام موازي» هستند. نظامي با حلقهاي ثابت از مهمانان تكراري كه از برنامهاي به برنامه ديگر ميروند، كليشهها و پيشفرضهايشان را بازتوليد ميكنند و صرفا به دليل حضور زياد، صاحب جايگاه فرهنگي ميشوند. اين چرخه، اگر نقد نشود، نهتنها معيارهاي فرهنگي را پايين ميآورد، بلكه حس تشخيص جامعه را نيز مخدوش ميكند.
در نهايت، خطر واقعي نه در «ابتذال محتوا» بلكه در جايگزينشدن تدريجي آن با مسيرهاي اصيل انديشه است. وقتي سطحيترين گفتوگوها جاي تفكر و تحليل مينشينند، فرهنگ عمومي در سراشيبي لغزاني قرار ميگيرد؛ سقوطي آرام، بيصدا و در پوشش جذابيت بصري.