• 1404 دوشنبه 24 آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6215 -
  • 1404 دوشنبه 24 آذر

روايت صدوسوم: نگاهي به احسن‌التواريخ (7)

آن سوي رود ارس

مرتضي ميرحسيني

سال‌هاي بعد نيز به جنگ گذشت. براي رسيدن به آنچه در سر داشت، انتخاب ديگري نمي‌ديد. اصلا انتخاب ديگري ممكن نبود. سرنوشتش از همان روز نخست به جنگ گره خورده بود و راه گريزي از آن نداشت. بعد از پيروزي بر لطفعلي‌خان، پس از آنكه او را به اسارت گرفت و شكنجه كرد و حكم به اعدامش داد، باز هنوز چند نفري، اينجا و آنجا، عزم به نافرماني داشتند. سال‌هاي طولاني جنگ و آشوب بعد از سقوط صفويان - كه روزهاي اوج نادرشاه و دوره اقتدار كريم‌خان، فقط وقفه‌اي كوتاه در آن انداخت -  اين باور را در بسياري از خان‌هاي كوچك و بزرگ جا انداخته بود كه مي‌توانند بدون اطاعت از حكومت مركزي، در منطقه خودشان فرمانروايي كنند و تابع دستورات هيچ شاه و وزيري نباشند. البته عده‌اي از آنان بدون درگيري، برتري خان قاجار را پذيرفتند، اما برخي ديگر نيز حداقل در آغاز باورش نكردند. فكرش را نمي‌كردند كه او - كه گاهي به «اخته‌خان» ياد مي‌شد - برنده نهايي جنگ بزرگ باشد و زندها را در جنوب ايران درهم بشكند. باورش نكردند و زماني كه از آنان اطاعت خواست، پاسخ درستي به او ندادند. يكي از آنان رييس قلعه شوشي در قراباغ، در آن سوي رود ارس بود. ارادتي به آقامحمدخان نداشت. بعدتر هم كه ترس از او به جانش افتاد، باز تن به فرمانبرداري نداد و هر بار به بهانه‌اي از بيعت با شاه جديد طفره رفت. ساروي مي‌نويسد «چون در سال هزارودويست‌وپنج كه حضرت ظل‌الهي را دست عزم در تسخير ممالك آذربايجان دامنگير همت و نصب‌العين ضمير منير خورشيد اضائت شده بود و به مقتضاي عزم شاهنشاهي مملكت مزبور به يد تصرف كاركنان زيردست سركار سلطاني درآمده قاطبه خوانين و كافه روساي آن ولايت پاي فرمانبرداري به راه خاكساري و انقياد طوق چاكري به گردن اعتقاد نهادند، ابراهيم خليل‌خان جوانشير كه در قلعه شوشي قراباغ توطن داشت، پيشكش به پيشگاه فلك اشتباه والا فرستاده در نيامدن به دربار خديو جوان‌بخت فرزانه پيري و شكستگي را بهانه ساخته بود و اعليحضرت جمشيد شوكت به اقتضاي خصال خجسته عذرپذير گرديده حكم به احضارش نفرمود.» آقامحمدخان احضارش نكرد، چون آن زمان درگيري‌هاي مهم‌تري از مواجهه با خاني كوچك در مرزهاي شمالي داشت. ماجرا ناتمام ماند. «در سال يك‌هزارودويست‌وهفت كه موكب اعلي‌ از چم آسپاس فارس صرف زمام توجه به جانب تهران نمودند، سليمان‌خان را در اصفهان با چند هزار سپاه ظفراندوز ركابي و قشون نصرت‌نمون آذربايجاني براي انضباط بعضي امور و اتساق برخي مهام به آذربايجان مامور ساختند، باز ابراهيم خليل‌خان به معاذير مهمله سابقه تمسك جسته به نزد سليمان نيامد» و پسرعمويش را «به گرو به ركاب اقدس فرستاد.» اين گروگان مدتي در اردوي قاجارها ماند و «در سفر كرمان از اردوي همايون فرار كرده در عرض راه دنيا، راه طولاني آخرت گرفت.» ساروي نمي‌نويسد، اما گويا هنگام فرار او را گرفتند و همان‌جا كشتند. خبرش را هم براي ارباب قلعه شوشي فرستادند. «و در سال توجه رايات سلطاني به جانب كرمان كه سليمان‌خان مجددا مامور به آذربايجان شده بود، باز ابراهيم خليل‌خان جوانشير از اطاعت سرباز زد و نظر به آنكه خود را عقل عقلاي آذربايجان مي‌دانست و تمكنش در قلعه شوشي، كه واقع در قله كوهي شامخ بود، اتفاق افتاد و صدور امور مزبوره و حدوث قتل پسرعم موجب ازدياد وحشتش گرديد، بنابراين از چاره‌جويي و تلبيس و عذر و تدليس طريق اتحاد با والي تفليس گشوده و از بيم قشون قسوره‌قوت قهرمان فيروزمند در عين ضرورت استمداد از حكام شيروان و شماخي و قبه و دربند نموده و استظهار مواعده و معاهده عاطله و معاطات و مصافات باطله آنها پشت به كوه غرور داده روي به هامون هون و شرور نهاد.» خلاصه كه به اميد حفظ استقلالي كه در چند سال اخير از داشتنش لذت برده بود، اتحادي نصفه ‌نيمه با خان‌هاي خودمختار  آن ناحيه  شكل داد و منتظر حمله آقا محمدخان  نشست.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون