افول هژموني امريكايي و بازآرايي نظم جهاني
اينك اتحادهاي جديد در شرق، با تكيه بر همكاري اقتصادي، استقلال سياسي و كاهش وابستگي به دلار، بنيانهاي نظم امريكامحور را به چالش كشيده است.
سوم؛ اقتصاد جهان نوين؛ فروكاست قدرت تحريمي - همانگونه كه پيشتر نيز اشاره كردهام، اقتصاد جهان نوين، همزمان با سياست جهاني، از سيطره هژمون امريكايي عبور كرده و ابزارهاي سنتي سلطه، بهويژه تحريمهاي مالي و كنترل نظام پولي، كارآمدي پيشين خود را از دست داده است. افزايش مبادلات غيردلاري، تابآوري اقتصادهاي مستقل در برابر فشارهاي خارجي و شكلگيري شبكههاي مالي جايگزين، نشان ميدهد كه قدرت اقتصادي امريكا ديگر انحصاري نيست. بحرانهاي داخلي امريكا، شكافهاي اجتماعي، بدهي فراوان و فرسايش اعتماد جهاني به نظام مالي آن، اين روند را تشديد كرده است. از اين منظر، افول هژموني امريكا نه يك شعار سياسي، بلكه واقعيتي است اقتصادي و نهادي.
چهارم؛ اروپا و پايان چتر امنيتي- در اين بستر، موضعگيري اخير آلمان درباره پايان دوره سلطه امريكا، واجد اهميت راهبردي است. دههها امنيت اروپا بر «چتر فراآتلانتيكي» استوار بود؛ اما امروز، اين چتر نه تضمين شده و نه رايگان ارايه ميشود. فشار براي افزايش هزينههاي نظامي، تحقير متحدان و اولويت يافتن منافع داخلي امريكا، اروپا را با اين واقعيت روبهرو كرده كه وابستگي امنيتي، خود به يك آسيب راهبردي تبديل شده است. سخن گفتن از «حسرت گذشته» و ناتواني بازگشت به آن، در واقع بيان يك «خودآگاهي تاريخي» است: «نظم ليبرال امريكامحور» ديگر نه بازتوليدشدني است و نه مطلوب.
پنجم؛ بحران مشروعيت جهاني امريكا- امروز، امريكا نهتنها در خاورميانه، بلكه در امريكاي لاتين، شرق آسيا و حتي در ميان متحدان خود با بحران مشروعيت مواجه است. سياست نگاه به جهان به مثابه «حوزه نفوذ»، تلاش براي كنترل مسيرهاي انرژي و تجارت و مداخله در ساختارهاي سياسي ديگر كشورها، با مقاومت فزاينده ملتها روبهرو شده است. اين بحران مشروعيت، بيش از هر جا در مساله فلسطين آشكار شده است. حمايت بيقيدوشرط از اشغال، ناديده گرفتن حقوق بنيادين ملتها و توجيه خشونت ساختاري، افسانه اخلاقي نظم امريكايي را فروريخته است. حقطلبي ملتها، بهويژه در فلسطين، قابل معامله نيست و با فشار سياسي يا اقتصادي از ميان نميرود.
ششم؛ ايران و نظم نوين جهاني- در نظم نوين در حال شكلگيري، كشورهايي كه بر استقلال، عدالتخواهي و همكاري جنوب- جنوب تكيه دارند، نقش پررنگتري ايفا ميكنند. تعاملات راهبردي ميان قدرتهاي مستقل آسيايي، نشان ميدهد كه الگوهاي جديدي از همكاري در حال جايگزيني روابط سلطهمحور گذشته است. ايران، به عنوان بازيگري مستقل و تاثيرگذار، با تكيه بر منطق مقاومت در برابر سلطه، تقويت همكاريهاي منطقهاي و فرامنطقهاي و پيوند سياست خارجي با عدالت بينالمللي، جايگاهي قابل توجه در اين نظم نوين دارد. آينده جهان، نه به سود قدرتهايي است كه ثروت خود را بر پايه استعمار و جنگ انباشتهاند، بلكه از آنِ ملتهايي است كه مسير عزت، استقلال و همكاري را برگزيدهاند.
در پايان؛ موضعگيري آلمان درباره پايان عصر سلطه امريكا، نشانهاي است از يك تحول ساختاري در آگاهي سياسي غرب. جهان وارد مرحلهاي شده كه در آن: هژموني جاي خود را به چندمركزي ميدهد، سلطه به چالش كشيده شده و اقتصاد و سياست جهاني از انحصار خارج ميشود. و اين گذار، گرچه بدون تنش نيست، اما امري است اجتنابناپذير. نظم نوين جهاني، نظمي خواهد بود كه در آن مشروعيت، همكاري و عدالت، بيش از قدرت عريان، تعيينكننده روابط بينالمللي خواهند بود.