• 1404 دوشنبه 8 دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6227 -
  • 1404 دوشنبه 8 دي

ادای احترام به بهرام بیضایی که هفتاد سال در آثارش برای مفهوم «حق» مبارزه کرد

نفرینم باد اگر به سود کسی دیگری را زیان کنم

با آثاری از داریوش فرهنگ ، شکرخدا گودرزی نسیم خلیلی و بهنام ناصری

بهنام ناصري

درگذشت بهرام بيضايي، يكي ديگر از آن خبرهاي بود كه سال‌ها انتظار نشنيدنش را داشتيم. تو گويي هم‌اوست كه يك‌بار كه هرگز نمي‌خواستيم از راه برسد، از ميان ما مي‌رود، مي‌ميرد و به بيان يدالله رويايي «ديگر نمي‌ميرد».
قصه پرغصه كار ادبي و هنري مستقل و به دور از باج دادن به امر قدرت، تنها قصه بيضايي نيست؛ كم نداشته‌ايم و نداريم كساني را كه با پرداختن هزينه كوتاه نيامدن از آنچه حقيقت مي‌پندارند، خود را از بسياري امكان‌ها و از آن جمله امكان عرضه و ارايه آثارشان محروم كرده‌اند. با اين حال وقتي نام‌هايشان را در ذهنمان مرور مي‌كنيم، بي‌شك بيضايي يكي از آن چند نام اصلي است كه بر صدر فهرست مي‌درخشد. كسي كه دهه‌هاي متوالي دغدغه مبارزه با سانسور داشت و همواره همكاري با نهادهاي محدودكننده خلاقيت هنرمند را صرفا به قيمت ديده و خوانده شدن «رياكاري» مي‌دانست. از شرح آنچه در تمام سال‌ها تاكيد مي‌كنم، تمام سال‌هاي نوشتن و ساختن و روي صحنه بردنش بر او گذشت، درمي‌گذرم كه حديثش مفصل است و هم مكرر.
افكار عمومي به سبب همه‌گيري سينما نسبت به ساير حوزه‌هايي كه او فعاليت مي‌كرد، بيشتر بهرام بيضايي را در مقام فيلمساز مي‌شناسد. حال آنكه او پيش و صد البته بيش از آن مرد هنر نمايش بود و جهانش جهان صحنه و از آنجا كه نمايش بدون متن و نمايشنامه معنايي ندارد و هنرمند مولف ما يكي از چند نمايشنامه‌نويس مهم تاريخ ماست، پس پيش از صحنه، او مرد كلمات است. عضو مهم كانون نويسندگان ايران و همواره در مراوده و گفت‌وگو با داستان‌نويسان، رمان‌نويسان، منتقدان و... .
جهان نمايشنامه‌هاي بيضايي، چه آنها كه در بينامتنيتي با تاريخ قرار مي‌گيرند، چه متوني كه قصه‌هايشان بر بستري از وقايع تاريخ معاصر و در روزگار ما مي‌گذرد، همواره مساله‌دار مردم بوده است. چه حرف او، نه حرف روز كه حرف «روزگاران» بود. چه وقتي در برخواني «بندار بيدخش» هستي را تا آنجا مي‌كاود كه بتواند به ناگزيري و جبري نور بتاباند كه چه بخواهيم، چه نخواهيم در ازاي بهره‌مندي‌هاي عده‌اي، روز و روزگار عده‌اي ديگر را خسران‌بار مي‌كند: 
«تويي كه اين نبشته مي‌خواني به هوش؛ كه روزگار با هيچ مرد بد نكرد؛ و بنگر كه مردمان با روزگار چه بد كرده‌اند. من مردي بودم -نامم گُم از جهان- كه پدر مرا كارِ دانش فرمود؛ و گفت اين سود مردم است. و من چون گاوي باركش كه هزاران پوست نبشته از چرمِ همگنان را در ارابه‌اي مي‌كشد و از آنها چيزي نمي‌داند، ندانسته بودم كه سودِ كس نيست مگر زيان كسي! مرا ياد از آن روز است كه زمين از كشته‌هاي ديوان پُر بود، و دُهُل‌هاي آشوب‌شان از بانگ و غوغا افتاد. از اين پيروزي همه شاد شدند و من نه! من از فراز، در كشته‌ها نگريستم. پس به سكنجي شدم و در به روي خود بستم و به سال‌ها اين جام پرداختم، از بهرِ نيكي آن. و اگر روزي مرا داوري كنند كه اين جام سود است يا زيان، مرا بر خويشتن دشنام خواهد بود يا دريغ؛ آفرين يا نفرين؟ اگر در آينه دانشِ من، به سودِ كسي ديگري را زيان كنند!» 
يا آنجا كه در «طومار شيخ شرزين» جملات سحرآسايي را بر سپيدي كاغذ مي‌نشاند تا بار ديگر به ما بگويد، تنها و تنها اين متن است، ادبيات است -و نه حتي نويسنده- كه جايي وراي آگاهي مولفش بعد و بعدها را پيشاپيش مي‌بيند، جايي دور از خودآگاهي مولف را حتي، عصري را كه به قول رضا براهني متعلق به «نسل بي‌سن فردا» است: 
«گويي مردمان ديگري وارد كرده‌اند و ما در وطن بيگانه‌ايم. دنيا به دست اوباش است و نيكان به گناه لياقت مي‌ميرند... دندانم كندند تا نگويم و چشمم تا نبينم، اما پا را وانهادند كه ترك وطن كنم. يعني كه در اين شهر جاي خرد نيست...»
و در عين حال يادآور مي‌شود كه با اين ‌همه آينده نه از آن اين بازدارنده‌هاي خِرد كه تنها متعلق به دانايي است: «...دانايي را نمي‌شود كشت.»
آنچه بيضايي را از بسياري از نويسندگان و هنرمندان همنسلش جدا مي‌كند، پايبندي او به چيزي است كه «حقيقت» مي‌پندارد. اين پايبندي چنان است كه او در تمام عمر هنري خود بيش از هر چيز از آن مراقبت كرده. وقتي بنا بود با چيزي مخالفت كند، هيچ مصلحتي جلودارش نبود. خواه مخالفت با كسي باشد كه فكر و ديدگاهش فرسنگ‌ها با او فاصله داشت و خواه دوست و هم‌انديشي كه مانند خودش دغدغه رهايي از بند استبداد پساكودتايي و آزادي بيان و قلم داشت. از آن «سه‌ برخواني» يكي «آرش» بود. نمايشنامه‌اي كه او آن را پاسخي مي‌خواند به شعر «آرش» سياوش كسرايي. شاعر صاحب‌آوازه‌اي كه علايق و سلايق سياسي‌اش را مي‌دانيم. كسرايي در شعر «آرش» با رجوع به افسانه كهن «آرش كمان‌گير» مي‌كوشد حدي از اميد را به فضاي يأس‌آلودِ پساكودتا برگرداند. اينجاست كه ما با آن بيضايي «حقيقت‌جو» -به گواه سال نوشته شدن برخواني «آرش»- براي نخستين بار روبه‌رو مي‌شويم. او اميد دادن واهي به ديگران را در حالي كه هيچ روزنه اميدي وجود ندارد، عين ريا مي‌داند و معتقد است: «نااميدي بهتر از اميد واهي و پوشالي است.» اين ترجمان همان گفته والتر بنيامين و به تاثير از او تاكيدات جورجو آگامبن است كه دهه‌ها بعد با انتشار آثارشان در ايران سر زبان‌ها افتاد: «بايد جرات نااميد شدن داشته باشيم.» بيضايي بر اين باور بود كه شايد از آن نااميدي، اميدي‌ زاده شود و از خاكستر آن، ققنوسي سربرآورد، اما بي‌شك از اميد واهي، چيزي جز نااميدي بيشتر حاصل نخواهد شد. چنين است كه بينامتنيت نمايشنامه «آرش» بيضايي با «آرش»، نه قرائتي جديد از افسانه‌اي حماسي، بلكه وانهاده‌اي است كه از قصه قهرمانانه «آرش» كهن به نفع واقعيتِ امر ملال مي‌گذرد تا آرشِ خود را داشته باشد و اژدهاك خود را. آرشي كه به هيچ رو قهرمان نيست، بلكه ستورباني است كه اگر كماني به دست دارد، از سر ناگزيري است، نه حماسه. اژدهاك بيضايي هم به تناسب آرش، دگرديس مي‌شود. وقتي در وانهاده بيضايي، نقش اساطيري و قهرماني از او سلب مي‌شود، اژدها هم ديگر آن نماينده اهريمن و پليدي نيست. مرد ستمكش و از اينجا مانده و از آنجا رانده‌اي است كه با دشواري و سرگرداني، روزگار مي‌گذراند.
 اين نگاه بيضايي و پايبندي او به «حقيقت» چنانكه خود مي‌پندارد، در ديگر آثار او، اعم از نمايشنامه‌ها و فيلمنامه‌هايش آشكار است. او ماهيتا هنرمندي مبارز است؛ اما نه به آن معنا كه از يك -به اصطلاحِ مُلوث اين روزها «كنشگر» سياسي- سراغ داريم. مبارزه بيضايي نه با مظاهر بازدارنده حقيقت و في‌المثل فلان ديدگاه سياسي، بلكه با بطوني است كه تو گويي نسبتشان با حقيقت «جن» است و «بسم‌الله». مرادم همه آنهايي است كه چه براي منويات شخصي و چه اقتضائاتِ گروهي، بي‌هيچ شرم و اكراهي به پنهان ماندن «حقيقت» دست مي‌رسانند. همان‌ها كه اگرچه خودشان ارزشي براي قرار گرفتن در كانون نگاهِ نويسنده و به قول محمد مختاري «چشم مركب» او ندارند، اما ماده خام برسازنده نگرش‌هاي سلبي‌شان كه هر بار مفهوم «حق» را به قربانگاه برده، هميشه مساله اصلي جهان بهرام بيضايي بوده است. به او سلام و به هنر ايران تسلي مي‌فرستم.
٭ عنوان مطلب برگرفته از نمايشنامه «بندار بيدخش» بهرام بيضايي است.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
تیتر خبرها
ترفند تندروها عليه دولت داعي به فلسفه و حكمت نفرینم باد اگر به سود کسی دیگری را زیان کنم از دویدن كه حرف مي‌زنيم از چه حرف مي‌زنيم؟ آينده‌اي مبهم براي جوانان گذار پارادايمي از اقتصاد يارانه‌اي به واقع‌گرايي انقباضي سه ماهواره ايراني كوثر، پايا و ظفر به مدار لئو پرتاب شدند اعتماد و شفافيت خبري بيضايي رفت و پرسشي كه بي‌پاسخ ماند رفتار با زنداني‌ها شاخص قانونمداري انسان‌گرايانه عبور از اصلاحات خطر براي ايران وقتي خديجه گريست! آخرين سفرِ بهرام از رقابت در شام تا رفاقت عليه اسراييل احداث سدهاي جديد در حوضه درياچه اروميه بودجه‌ روي كاغذ واقعيت‌ها زير ميز سرويس مدارس از بي‌نظمي تا بي‌اعتمادي والدين بودجه‌اي براي بقا نه براي اصلاح و توسعه مسافر برمي‌گردد جنازه را باور نكنيد در پيچ و خم كوچه‌هاي تهران اعتماد و شفافيت خبري بيضايي رفت و پرسشي كه بي‌پاسخ ماند رفتار با زنداني‌ها شاخص قانونمداري انسان‌گرايانه عبور از اصلاحات خطر براي ايران وقتي خديجه گريست!
کارتون
کارتون