• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3386 -
  • ۱۳۹۴ شنبه ۱۶ آبان

مشاهدات يك عابر

اسماعيل كهرم٭

سال‌ها پيش عكاسي را كنار گذاشتم و فكر كردم خود طبيعت از هر عكسي زيباتر است. هنگامي كه از منظره‌اي عكاسي مي‌كردم (آن وقت‌ها) پس از مدت‌ها صبر وقتي نتيجه عكاسي را مي‌ديدم مايوس مي‌شدم چون قابل مقايسه با اصل جنس نبود. بعدها حس كردم كه نوشتن مشاهدات تصوير بهتري را از وقايع به دست مي‌دهد. شايد من عكاس قابلي نبودم، در نوشتن هم دستي ندارم ولي لااقل مي‌توانم نيمي از آنچه مشاهده مي‌كنم انتقال دهم. اين دست‌نوشته‌ها مشاهدات يك عابر است در خيابان‌ها و بيابان‌هاي زندگي با لنزهاي يك دوستدار طبيعت و محيط زيست پاك. از خانه آمدم بيرون. در هر چند قدم ورق‌هاي كاغذ را مي‌ديدم كه در پياده‌رو افتاده بودند. خم شدم و به ترتيب آنها را برداشتم. راست مي‌گويند كه «براي يك زباله، يك كمر خم مي‌شود.» همان طور كه پيش رفتم كاغذها زيادتر شدند. جلوتر كه رفتم كودك هفت، هشت ساله‌اي را ديدم با مادرش كه يك كتاب را در دست گرفته بود. ورق به ورق را مي‌كند و به زمين مي‌انداخت و عبور مي‌كرد... مادرش هم انگار نه انگار. به آنها نزديك شدم. تعداد زيادي از اوراق در دستم بود. به مادر نشان دادم و محترمانه گفتم خانم حيف نيست كه اين كتاب را ورق به ورق پاره مي‌كنيد؟ مادر با خشم گفت كتاب خودشه، دلش مي‌خواد پاره كنه. بعد كتاب را از دست پسرش گرفت و به زمين انداخت و رفت. كتاب را برداشتم. روي جلد آن نوشته بود «گلستان سعدي». اكنون آن كتاب پس از صحافي نه‌چندان ماهرانه من، زيب كتابخانه شخصي‌ام شده. درست است كه انسان از دامان مادر به معراج مي‌رود ولي شايد سقوط هم همان منشأ را دارد.قدم زدن را دوست دارم. تمركز و قدرت مشاهده انسان را بالا مي‌برد. قدم زدن آهسته به خصوص قدرت مشاهده را افزايش مي‌دهد. مغازه‌ها، مردم،‌ داخل جوي‌ها، بالاي درخت‌ها و بالا خودنوشته‌ها بر در و ديوار، همه به نظرتان مي‌آيد. مناظري كه حين رانندگي اصلا ديده نمي‌شوند.حين قدم زدن در خيابان شريعتي بودم كنار يك مخزن زباله نگاهم به چندين كتاب افتاد كه روي هم افتاده بودند. شايد اينها را يك دانش‌آموز كه دستش به زباله‌داني نمي‌رسيد در خيابان رها كرده بود. خداي من در كدام جامعه كتاب زباله محسوب مي‌شود؟ كتاب‌هاي دوران دبستان را اگر حفظ كرده بوديم از نظر معنوي و مادي چقدر ارزش داشتند؟ نكند دانش‌آموز ما پس از گذراندن امتحانات فكر كرده كتاب به درد نمي‌خورد.رفتم كتاب‌ها را برداشتم. جغرافيا، كتاب فارسي، كتاب تاريخ... همگي در شرايط تقريبا نو، معلوم بود كه زياد هم مطالعه نشده بودند. اين كتاب‌ها هم‌اكنون مانند گنجينه‌اي در كتابخانه من جاي گرفته‌اند. كتاب ادبيات فارسي اين مجموعه به راستي گنجي عظيم است. ما كي قدر دوست بي‌زبان خود را مي‌دانيم. در كنار چهارراهي عبور مي‌كردم. يك اتومبيل كنارم ايستاد. خانم‌هاي داخل ماشين به خودشان رسيده بودند كه معلوم بود جايي به مهماني و جشن و سرور مي‌رفتند.حدسم درست بود. خانمي كه كنار راننده نشسته بود سوال كرد و آدرس يك سالن اجتماعات را گرفت. من شروع به دادن آدرس كردم. از اينجا برمي‌گرديد، مي‌پيچيد دست راست، خيابان پاسداران (خانم: مي‌دونم)، مي‌پيچيد دست راست (مي‌دانم)، تا سر چهارراه بعد مي‌پيچيد دست راست (خانم: مي‌دونم)، من با خنده گفتم خانم شما كه همه را مي‌دونيد پس چرا مي‌پرسيد؟ خانم فرمود: «دانا اونه كه هم بدونه و هم بپرسه.» و بنده عرض كردم (در ميان خنده شديد همسفرهاي خانم): «چو داني و پرسي سوالت خطاست.» آنها رفتند و من هم سر خود گرفتم و متفكر كه با اين ضرب‌المثل‌هاي ضد و نقيض چه بايد كرد؟مثلا در گلستان سعدي جايي مي‌خوانيم كه «پرتو نيكان نگيرد چون كه بنيادش بد است/ تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است.» و جايي ديگر در داستان گِل خوشبوي مي‌خوانيم كه «...گِلي ناچيز بودم وليكن مدتي با گل نشستم... كمال همنشين با من اثر كرد وگرنه من همان خاكم كه هستم!»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون