سينما يا جراحي پلاستيك: تظاهر در ٢٤ ثانيه!
آيين فروتن/ سرژ دنه، منتقد و متفكر سرشناس فرانسوي، در تبيينش از وضعيت و ماهيت تصاوير، مفهومي را با عنوان «منريسم» تعيين ميكند.
به باور دنه، منريسم در سينما عبارت بود از: زماني كه هيچچيز براي ديدن، در پس تصوير وجود ندارد، درون تصوير يا در سطح آن نيز چيز چنداني در كار نيست؛ بلكه صرفا تصويري وجود دارد كه دايما روي تصاوير از پيش موجود و مفروض سُر ميخورد و «پسزمينه هر تصويري، يك تصوير ديگر است».
ميتوان بر سر مصداقهايمان بر سر تعبير «منريسم» از دنه به بحث بپردازيم، ولي بعيد بدانم پس از تماشاي فيلم «جواني» مصداق مناسبتري براي آنچه دنه ترسيمش ميكند در نظر آوريم. تا آنجا كه به فيلم تازه سورنتينو بازميگردد - هرچند كه فيلمهاي پيشين وي نيز هركدام كم و بيش از قاعده كلي سينماي او مستثني نيستند- ما يكسره با مجموعهاي از قابها و تصاوير «مهندسيشده» طرف هستيم؛ نماهايي كه گويي هريك ميخواهند به شكلي مستقل و فارغ از خلق يك كليت منسجم «جلوهفروشي» كنند. غايت تصنع و كيفيت دكوراتيو، هر سكانس فيلم عملا نه فقط به دنبال مرعوب و منكوب كردن مخاطب بلكه به نيت «ديدهشدن» آنچه است كه حضور دارند؛ هر حركت اطوارگونه و متظاهرانه دوربين، هر كمپوزيسيون قشنگ از هتل واقع در كوهپايههاي آلپ، هر مولفه بصري شوكآور اعم از پيكرهاي پير و فرتوت منزجركننده و اغراقآميز، طبيعت سرسبز، موسيقي، يك راهب بودايي، يك بدل ديگو مارادونا و هيتلر، همه و همه براي به چشم آمدن التماس ميكنند!
سورنتينو، در عوض خلق فيلمي زنده و به جاي ترسيم روح آن جهاني كه قصد ترسيم و نقد آن را دارد، اسير سازوكار مكانيكوار هر صحنه ميشود كه تماما عاري از روح و منطقي يكپارچه هستند. سورنتينو، گويي فرمولي آزموده شده فيلمهاي ديگري را به طور وصلهپينه شده بهكار ميبندد كه پيشتر در فستيوال فيلم كن توانسته بودند واكنشهاي مثبت (و نخل طلا) به همراه داشته باشند: از حركات شاعرانه و متافيزيكي ترنس ماليك در «درخت زندگي» تا جسم پير شخصيت فيلم «عشق» از هانكه. ولي سورنتينو، به همين تقليدهاي اطواري نيز رضايت نميدهد، وي كه يك گزافهكاري پرنخوت است از مدل هتل «درخشش» كوبريك، تا صحنه مواجهه گوئيدو (مارچلو ماستروياني) با زنهاي زندگياش در «هشتونيم» فليني را نيز به ساختار و لحن ازهمگسيخته و اغراقآميز فيلم ميكشاند تا در نهايت با تقديم فيلم به فرانچسكو رزي، تكبر و بلاهت سرشار از دبدبه و كبكه خود را به پايان برساند.
سورنتينو، به شكلي جنونآميز در سطح پلاستيسيته فيلم - رنگ و لعاب زدن و كادربندي، آرايهزني و آذينبستن تكتك نماها (به طور منفرد!) صيقل دادن و «شيك» ساختن آنها به كمك مفصلبنديشان از طريق ديالوگهاي جلوهفروشانه و اتمسفر تحقيرآميز كلي كه به نسبت به هركدام از شخصيتهاي فيلم نيز روا ميدارد، ميماند و از آن نه فراتر ميرود و نه در آن عميق ميشود. سورنتينو حتي اگر سعي در نقد يك وضعيت بلاهتبار نيز داشته باشد، ولي عملا در برخورد سادهانگارانه و پيچيدهنمايش در انجام آن ناكام ميماند؛ چراكه در دام همان بلاهتي ميافتد كه قصد نقد آن را دارد و در منطق تصوير از تصنع جلوهفروشانه پافراتر نميگذارد؛ فيلمي كه در نهايت احتمالا بيشتر به عنوان يك شيء لوكس در يكي از همان مغازههاي عجيبوغريب اشياي تزييني كه در فيلم ميبينيم بيايد. سورنتينو فيلمسازي است كه سينما را با جراحي پلاستيك اشتباه گرفته است؛ ژان لوك گدار زماني درباره سينما گفته بود: «سينما، حقيقت در ٢٤ ثانيه است!»؛ ولي خب براي فيلمساز جوان ايتاليايي «تظاهر» جايگزين «حقيقت» شده است.